✨'قصّہ اسارت'✨
آن روز او را با تعدادی از دوستانش به اردوگاه ۱۶ آوردند. شام که خوردند مسموم شدند.
صبح، از شدت دل درد، از صف آمار خـارک شـد و بـا سـرعت به سوی دستشویی دوید. مأمور بعثی فریاد زد:"کجا میروی"؟
او توجهی نکرد. از دستشویی که خارج شد، آن مأمور کـه بیل بـه دست آماده بود، چنان به سر او کوبید که در دم نقش بر زمین شد و بـه شهادت رسید.
لحظاتی بعد، دژخیمان عراقی پیکر پاکش را لای پتو پیچیدند و از قربانگاه بیرون بردند.
#پلاڪ
هدایت شده از [•••گردان منتظران³¹³•••]
ـ هرگز از اطاعت من سرپیچی نکنید و از هیچ یک از اصول توافقات عقبنشینی نکنید.
۲ـ هرگز دست به دزدی نزنید.
۳ـ هرگز به زناکاری آلوده نشوید.
۴ـ هرگز فعل حرام انجام ندهید.
۵ـ هرگز به فحشا و فساد گرایش نداشته باشید.
۶ـ به ناحق هیچ کس را نزنید.
۷ـ به زراندوزی و جمع کردن طلا مبادرت نکنید.
۸ـ به جمع کردن نقره مشغول نشوید.
۹ـ گندم را احتکار نکنید.
۱۰ـ هرگز جو را احتکار نکنید.
۱۱ـ هیچ مسجدی را خراب نکنید.
۱۲ـ هرگز شهادت باطل ندهید.
۱۳ـ هرگز از مؤمنین بدگویی نکنید.
۱۴ـ هرگز ربا نخورید.
۱۵ـ در سختیها بردبار باشید.
۱۶ـ بر هیچ خداپرستی لعنت نفرستید.
۱۷ـ هرگز شراب نخورید.
۱۸ـ هرگز لباس زربافت (بافته شده از تار و پود طلا) نپوشید.
۱۹ـ هرگز پارچه ابریشمی را به روی خود نیندازند.
۲۰ـ لباسی که از دیباج «پارچه ابریشمی رنگ شده» دوخته شده است را نپوشید.
۲۱ـ دشمن شکست خورده در حال فرار را تعقیب نکنید و نکشید.
۲۲ـ هیچ خون ناحقی را نریزید.
۲۳ـ با هیچ مسلمانی به حیله و نیرنگ برخورد نکنید.
۲۴ـ حتی بر کفار هم تجاوز و ستم نکنید.
۲۵ـ با منافقان به تجاوز و ستم برخورد نکنید.
۲۶ـ هرگز لباس دوخته شده از ابریشم بر تن نکنید.
۲۷ـ در زندگی ساده زیست باشید و خاک، فرش زندگی شما باشد.
۲۸ـ از فساد و فحشا همواره بیزاری بجویید.
۲۹ـ امر به معروف را سرلوحه زندگی خویش قرار دهید.
۳۰ـ همواره نهی از منکر کنید.
🍁 بالاخره آدمی باید یک چیزی را
بسیار دوست بدارد
تا به بهانه آن زندگی ارزش زیستن داشته باشد...
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️رهبر معظم انقلاب: روزهای نزدیک به اربعین هست و ما هم از دور نگاه میکنیم...
#اربعین
#مقام_معظم_رهبری
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
❤️رهبر معظم انقلاب: روزهای نزدیک به اربعین هست و ما هم از دور نگاه میکنیم... #اربعین #مقام_معظم_ره
زمانی که به بین الحرمین رسیدید رهبر فرزانه را فراموش نکنید🙃
اے آقاجان...
افسوس که منتظر خوبی نیستیم...
افسوس که جمعهها تنها با یک دعاے فرج از تو مےخواهیم بیایے
افسوس که دلت شکسته....
آه از دعایے که برایمان میکنے و آه از گناهے که تکرار میشود...
چه بگویم جز اینکه شرمندهام...
شرمندهے انتظارت؛ شرمندهے غریبےات؛ شرمندهےاینهمه لطف و مهربانےات و چه دارم بگویم جز اینکه:
با تمام بےمعرفتےهایم بیا
#پلاڪ
هدایت شده از عشاق المهدی (عج)
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡
⚡⚡
⚡
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_52
محمد:
چشمانم را روی نیمه باز کردم.
_خوبم...دوربیارو چک کن سعید.
_شرمنده تقصیر من بود که غافل شدم...باید حرفتونو گوش میدادم میموندم همینجا
از سر درد ابرویم را گره زدم به هم...
_اشکال نداره...سریع دوربین ساعت ۱۲ شب رو بیار...
مشغول شد.
در این فرصت کوتاه بلند شدم و لباسم را عوض کردم.
دوباره نشستم روی صندلی کنار سعید.
_زنگ زدی به خانوادهی مجید.
لبش را گزید.
_فراموش کردم...
_شمارهاشو بگو.
_۰۹۱......
تلفن را به گوشم چسباندم.
بوق سوم که خورد جواب دادند.
از میز چند قدم فاصله گرفتم.
صدای بچهگانهای در گوشم پیچید
_بله؟
_سلام عمو خوبی؟
_ممنون.
_مامانت هست؟
کمی گوشی را فاصله داد و بلند فریاد زد.
_مامانی یه آقاهه باهات کار دارهههه.
بعد خطاب به من گفت
_عمو تو دوست بابا مجیدی؟
لبخند تلخی به شیرین زبانیاش زدم.
_بله که دوست بابا مجیدم.
صدای ضعیفی گفت
_زهرا جان گوشی رو بده من...
الو...بفرمایید
_سلام خانم خوبید انشاءالله؟
_الحمدلله...
_شرمنده مزاحم شدم من از همکارای آقا مجیدم.
با صدای لرزان گفت
_اتفاقی براش افتاده؟
مکث طولانیام باعث شد دوباره سوالش را تکرار کند.
_بله...نمیدونم چطور بگم؛ تو درگیری شهید شدن.
صدای نفسهای نامنظم پشت تلفن نشان از حال بدش میداد...
با صدایی که سعی در کنترلش داشت لب زد
_الان باید چیکار کنم؟
_اگر اجازه بدید میگم بچهها براتون آدرس ارسال کنن تشریف بیارید...
_ممنون...خدافظ.
_خدافظ...
برگشتم سر جای قبلی و شمارهی احمد را گرفتم.
_الو...سلام احمد جان...
_سلام
_آدرس سردخونه رو برا خانوادهی مجید بفرست شماره رو فرستادم.
_چشم.
_خدافظ.
دست روی شانهی سعید گذاشتم.
_چیز مشکوکی پیدا کردی؟
با انگشت، یک نقطه را روی نمایشگر نشان داد.
_فیلم از این نقطه گرفته شده ولی چون تاریکه چهرهاش مشخص نیست.
_فیلمای قبل و رفت و آمدارو کنترل کن احتمالا یه جا میشه پیداش کرد.
...........
رسول از دستم گرفت و کشید سمت اتاق.
_چیکار میکنی؟؟
_بیاید بریم اتاق بهتون بگم.
کلافه گفتم
_پای من اوقدر انعطاف پذیر نیست که تو با این شدت منو میکشونی
بالافاصله ایستاد
_آخ معذرت میخوام.
بعد باز کرد در برای من، وارد شدم.
نشستم روی یکی از صندلیها.
رسول کیسهی سرم را روی میز گذاشت و مقابلم نشست.
_شنیدم چه اتفاقی افتاده...من یه راهی میشناسم که با فیلم خودشون آبروشونو ببریم.
دستانم را قلاب کردم و تکیه دادم به آن.
_چه راهی؟
_یادتونه یه رفیقی داشتید که خبرنگار بود؟
_آره...سجاد باقری الانم وضع کاریش عالیه.
_خب بهش زنگ بزنید تو یکی از ادارات سپاه قرار بزارید
_که چی بشه؟
_که یه داستان جدید روایت بشه...جاسوس عضوMi6 که برای ترور کردن خانوادهی یک سپاهی اقدام میکنه.
و این اتفاق از سپاه تایید میشه
اینطوری هم کسایی که شمارو میشناسن به شغلتون شک نمیکنن هم میتونیم مغز مردم رو از اون گزارش مسخره پاک کنیم.
ولی چون بعد این خبر ممکنه بخوان بهتون صدمه بزنن باید آدرستون رو تغییر بدید.
به ابرویم تاب ریزی دادم.
_مرحبا استاد رسول.
_قربان شما قابل نداشت.
بی زحمت آستین لباستونو بدید بالا.
_مگه بلدی سرم بزنی؟
خندید و گفت
_نگران نباشید تو دبیرستان دوره کمکهای اولیه گذرونده بودم؛ دستتونو سوراخ نمیکنم.
با صدای زنگ گوشی دستم را بالا بردم.
_بزار جواب بدم بعد
گوشی را به گوشم نزدیک کردم.
_سلام.
_سلام داداش خوبی؟
_آره مهتاب جان کاری داشتی؟
_خواستم بگم اون قضیه پول حل شدها میتونی بیای؟
_فک کنم دیگه نیاز نشه؛ جور شد.
_وای عالیه که...خلاصه کلام، اگه کم آوردی بهم بگیا
_به روی چشم...
نیم نگاهی به رسول کردم و گفتم
_کار دارم بعدا زنگ میزنم...خدافظ.
زیر لب گفتم (الحمدلله)
پ.ن: گاهےگمان نمیکنےولےمےشود...
گاهےنمےشود که نمےشود که نمےشود
گاهےهزار دوره دعا بےاجابت است
گاهے نگفته قرعه به نام تو مےشود
گاهےگداےگدایـےو بخت با تو یار نیست
گاهےتمام شهر گداےتو مےشود
(قیصر امین پور)*
بہ قلـــم:ف.ب
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
نه به گشت ارشاد؟!.mp3
زمان:
حجم:
12.83M
جدید و فوری 📣📣📣
صحبتهای داغ 🔥 و جنجالی
درباره گشت ارشاد🚔
🚨فوری گوش بدید و برای همه بچهمذهبیها بفرستید