eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
374 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
ما مثل مرد روز روشن می‌آییم؛ نه مثل نامرد شب تاریک... در ضمن؛ در تجمع ما بانوان امنیت دارند . . . !
🔴 حمله سایبری به سایت منافقین خلق و جدایی‌طلبان کردستان 🔰 سایت دو گروهک تروریستی مورد حمله سایبری قرار گرفت. ➕ بر اساس این گزارش سایت منافقین خلق به زبان عربی و انگلیسی و همینطور سایت حزب جدایی‌طلب دموکرات کردستان بخش ایران مورد هدف این حمله قرار گرفته است. ....... تحلیلش با خودتون🤷‍♀😁
1.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدرت باور نکردنی زومِ دوربین‌های پلیس رو ببینید! من فکر می‌کردم چون خیلی بالا و دور هستن، نمی‌تونن شناسایی کنن ولی..😂 | |
2.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠آقا من به عقیده ندارم! 🆔رسانه انقلابی نشر حداکثری جهت روشن شدن افکار عمومی
گذشته رو رها كن، بايد دستات آزاد باشه تا بتونى به آينده خوش‌آمد بگى
:)
سید علی لب تر کند جان را فدایش می‌کنیم✌️🏽
✨'قصّہ اسارت'✨ می‌گفت: "بچه‌ها! در اردوگاه که قدم می‌زنید سر تان را بـالا بگــیرید. بـا این کارتان، دشمن خرد می‌شود". "خدر" همه کارهٔ اردوگاه بود؛ زحمتکش به تمام معنا. شده بود خار چشم عراقی‌ها. اذیتش می‌کردند. عاقبت به بـیماری قـلبی دچار شد. شب شهادت امام حسن عسکری (ع) ساعت ۲ بـعد از نـیمه شب، از شدت درد، قدم می‌زد و دستهای خودش را مـالش می‌داد. آخ هـم نمی‌گفت. ساعت ۴ حالش خیلی بدتر شد. هر چه صدا زدیـم، هـیچ نگـهبان پشت پنجره نیامد. فقط یکی با چشم خواب آلود آمد و گفت:"مُرد که مُرد". یک اتاق پر از آدم بود و "خدر صیدالی" افتاده بود آن وسط. ساعت ۶ صبح روز اول بهمن، فقط توانست چند کـلمه‌ای از تـنها فرزند فرزند کوچکش "معصومه" حرف بزند. بعد، چشـمهایش را بست. ساعت ۸ صبح عراقی‌ها آمدند برای بردن جسدش.
مارا از چه میترسانید؟... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
●♥بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ♥️● رمان عاشقانه و جذاب ❤️عشــــ♥ــــق❤️ قسمتی از رمان عشــــ♥ــــق. 👇🏻👇🏻👇🏻 _ چند وقت دیگه عروسیم بود .😳 _ نه دخترم اگه نمیتونی تحملش کنی بگو؟🤔 _هم مراقب انگشترم باش هم مراقب صاحبش . چون هر دو شون تیکه ایی از قلبمن .❤️💍 _ اول یه چیزی بنداز روی سرت بعد 😡 _ گفتم بیام تورو بگیرم یه وقت نترشی 😂😁 _ مبارکتون باشم خانوم 😉😆 _ میگم الهه میشه با نرگس خانوم صحبت کنی ؟😢 _ کارت به جایی رسیده که میای تو اتاق پسرمون ؟😡😒 _ بدو که حکومت نظامی ساعت ۹ اجرا میشه .😁 _ دستمال رو گذاشتم روی زخمش که چشماش از درد باز شد .😭😱 _ دل داده بودم . اره من به سعید دل داده بودم .❤️ _ اگه عروسیم باشه که خودش هنوز بله نگفته 🙃😌 _ هرچی صلاح میدونید 😌 _ میگم آخه چقدر بی نمک بود 😏🤓 _ سینی چایی چپه شد روش . آخ دلم خنک شد😁 _ میگم مامان میدونستین برای الهه خواستگار اومده ؟😳🤔 _ آقای دیوار 😉 _ رنگ از رخم پرید .😳 _ لبخندی زد که با روح و روانم بازی کرد💞💕 _ متاسفانه همسرتون فوت کردن 🖤💔 _ آخ که چقدر ترشی الهه خوشمزه میشه 😁🤣 _ چرا باید سعید فردای عروسیمون میرفت پیش معبودش و منو تنها میزاشت😭😔 _ اه اه . رسول تو هم با این زن گرفتنت چشم عالم رو کور کردی 😒😡 _ سعید گربه است یا باغچه ؟🤔😁 _ میگم سخته ها بخوام بچه هامون رو بزرگ کنم .🤔😢 _ عطیه همون بچه ایی هست که به ما گفتن مرده . عطیه خواهرتونه بچه ها 😳😱 _ بچه هامون ؟ دوقلو ان الهه ؟🤤😘 میخوای ادامه شو بخونی ؟☺️🤔 پس عضو کانالمون شو 👇🏻👇🏻👇🏻 رفـقـღـاے نویسنـבه🤞🏻 @Writer_Frinds
بسم‌الله... بخش‌هایی از رمان پرطرفدار «مـُدافـع‌ِحَـࢪێـم‌عـ♥️ـشْقٓ» ««« یه صدای مهیب اومد... ««« خودمو پرت کردم بیرون... ««« همه کسمون داشت جلوی چشم‌امون پرپر میشد! ««« توی عمرم بدتر از این لحظه هارو به چشم ندیده بودم! ««« حتی نمی‌دونیم زنده‌اس یا نه! ««« حس می‌کردم تقصیر منه... عذاب وجدان رهام نمی‌کرد... ««« زبونم بند اومده بود... ««« شهید شد... ««« به چه حقی روی ناموس من چشم داری؟ ««« ممکنه تله باشه... ««« دنیا رو سرم خراب شد... ««« شهید مدافع‌امنیت... ««« این رسمش نبود... ««« د.. داره... خون... خون بالا میاره! ««« به طرف مزارش رفتیم... اگه مشتاق شدین بخونین، بفرمایید اینجا👇🏻https://eitaa.com/roman_gandoii
✨'قصّہ جبهہ'✨ ده پانزده روز میشد که حمید و مرتضی یاغچیان شهید شده بودند. آقا مهدی آمد، به من گفت«واسه ی شهادت این بچه‌ها نمی‌توانستی یک پارچه بزنی؟» گفتم:« خیلی وقته بچه‌های تبلیغات پلاکارد آماده کردند، ولی با خودمان گفتیم شاید صلاح نباشه بزنیم. بچه‌ها اگر ببینن، روحیه‌شان خراب میشود.» جوری که انگار ناراحت شده باشد نگاهم کرد و گفت:«یعنی میگویی این بچه‌ها از شهادت می‌ترسند؟ مگر این راهی که دارند می‌روند، غیر از شهادت جای دیگری هم می‌رود؟ وقتی تذکر شهادت بدهیم همه‌مان روحیه می‌گیریم.»
با توجه به فیلترینگ اینستاگرام و واتساپ تمامی اخبار اغتشاشات رو از این کانال دنبال کنید.👇👇 https://eitaa.com/joinchat/181010628C002cad3259