✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
اشاره کردم که بیاید.
پتو را روی تنش کشیدم و درحالی که نوازشش میکردم گفتم
_بابایی داره نگات میکنه؛ همیشه...
با لب و لوچهی آویزان گفت
_ولی من دلم نمیخواد برم مدرسه
از لجبازیاش خندهام گرفته بود؛ در این خصلت عین محمد بود.
_فردا صبح تصمیم میگیریم که سرحال باشیم.
از پیشانیاش بوسیدم و گفتم
_شبت قشنگ خوشگل
صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدیم.
_کوچولو چیکار میکنی/؟
_هیچی... مامان عطیه؟
_جانم؟
_میخوام برم مدرسه
با خنده گفتم
_توکه دیشب نمیخواستی بری!
_آخه بابامحمد اومد تو خوابم بهم گفت میاد باهام...
با همین جمله بود که تمام بدنم یخ کرد.
سالها بود فراموش کرده بودم محمد انقدر به من و بچههایش نزدیک است...
آنقدر که مراقبمان باشد؛ دستمان را بگیرد؛ برای فرزندانش پدری کند و آنهارا عاشقانه به تماشا بنشیند.
سر ماهورا را به سینه چسباندم.
خندهی ریزی کردم و با بغض گفتم
_دیدی گفتم بابا همیشه پیشمونه؟
~•~پـــــایــــان~•~
پ.ن:🌿⇇ ‹ دل را به یادگار به معشوق دادهایم... :) ›
-سنایی ✨
پ.ن:ما چقدر ساده گذشتیم...
ما چقدر زود گذشتیم...
تمام داراییها...
همه آنانی که دوستشان داریم...
همه و همه،
روزی، دَمی، ناگهان ،بالاخره...
تاریخ بودنشان به پایان میرسد!!
روزی...
چه زود گذشتیم و خواهیم گذشت؛
از هر آنچه هست!!🌱
لینک ناشناس:
https://abzarek.ir/service-p/msg/849766
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
امروز یک مداد مغزیخریدم،جنس مغزش مثل قبلی ها نیست . نور دارد، وقتی خواستم بنویسم خودش دستم را میگرداند.
میخواهد تمام نشود.
میخواهد شهید شود...
#کلامآخر
رمان گمنام بعد از یک سال با تمام پستی و بلندی، خوشی و ناخوشی تمام شد.
تمام سعیش را کرد تا ناگفتههایی از جنس عشق و زندگی را به تصویر بکشد.
این پایان نوشتهنیست
هنوز هم کسانی هستند که داستان گمنامیشان ادامه دارد...
امید که راه شهدای امنیت را ادامه داده و پا روی خون پاکشان نگذاریم!
پـــایــــان🙃🌱
#پلاڪ
روزی به آیت الله بهجت(ره) گفتند: کتابی در زمینهی اخلاق معرفی کنید!
ایشان فرمودند: لازم نیست یک کتاب باشد؛ یک کلمه کافیست که بدانی، خدا میبیند :)
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
اشاره کردم که بیاید. پتو را روی تنش کشیدم و درحالی که نوازشش میکردم گفتم _بابایی داره نگات میکنه؛
خب خب
میبینم که حالتون حسابی خوبه
دیگه هرچیزی هم پایانی داره و اینم پایان این داستان و آخرین خبر 😁😂
اول از همه باید تشکر کنیم از نویسنده رو مخمون
که مارو دیوانه کرد با رمانش .
بعدم یه تشکر از خودمون که خوندیم😌 والا کار ما مهم تره😂
یه رمانی که اولش با هیجان وحشت ناکی شروع شد .
چقدر حرص خوردیم چقدر استرس گرفتیم تا سر محمد بریده نشه😂🤦🏻♀
یا مثلا اون موقعی که رسول خواب دید محمد مرده و ما هفت تا سکته باهم زدیم 😐
چقدر جیغ و گریه و ترکیدن نا شناسا😔😂
واما فصل دو
فصل دو شاید کمی آروم تر از فصل اول بود اما شور و هیجان خاص خودشو داشت و شور خبر هام هم همون وقت ها بود😂
شروع فصل سه شروع فصل هیجان ما بود
داستانی که مارو وارد فصل جدیدی از ماجرا کرد
ما با محمد استرس گرفتیم صبر کردیم درد کشیدیم با عطیه چشم به راه نشستیم
با بچه های سایت شیطونی کردیم و ماموریت هارو پیش بردیم
با بچه ها به گریم های جدید خندیدم و تو ویلا سر کردیم
با رسول پشت سیستم نشستیم حواسمون به موقعیت ها بود .
و آخرشم با ترس از چشم های فرشید به لحظه شهادت محمد نگاه کردیم
شاید بعضی ها گریه شون گرفت و جیغ زدیم و بعدش افسردگی گرفتیم🤣
خلاصه که کلی بهمون خوش گذشت و فکر نکنید اینجا آخر کاره
این رمان تازه آماده سازی بود تا ظرفیتتون بره بالا😂
خب دیگه پایان اخبارمون😂😔🤝
https://abzarek.ir/service-p/msg/849971
😂مویجا🥕☝️🏻😐
✨'قصّہ اسارت'✨
همه را زدند. حتی بچه های آسایشگاه اطفال.
می گفتند« چرا نماز جماعت میخونید؟»
ما را که زدند، تفرقه افتاد بینمان. یکی میخواند، یکی نمیخواند . اما در آسایشگاه اطفال بعد از این که یکی یکیشان را به فلک بسته بودند و پنجاه نفر که اکثرا مست بودند، با چوب و کابل کتکشان زده بودند، همه شان ایستاده نماز خوانده بودند
#پلاڪ
هدایت شده از 𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
شاهد ۱۳۶ نه سرعت بالایی دارد، نه ارتفاع پروازی زیاد؛ جلوی چشم همه با صدای بلند رجز میخواند و مبارز میطلبد؛ سپس حریفش را در هم میکوبد و تمام سیستم های پدافندی آمریکا و ناتو را به سخره میگیرد! اینکه جلوی چشمشان است و نمیتوانند آن را بزنند برای آمریکا از صدتا فحش دردناکتر است😂
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
11.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوچه دلت که به نام شهدا باشد...
نمےترسے دشمن تسخیرش کند
نگران گمراه شدنش نیستے
هراس ندارے که شیطان لانه بزند روبهروے خانهات
مےدانے چرا؟
چون امنیت دلت دیگر دست انسانهای معمولی نیست😉
خیالت راحتِ راحت است از صاحب دومش...💚
#پلاڪ