45.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مادر شهید آرمان علی وردی:
خواهرم در خواب دیدند که آقای امیر عباسی (کسی که شهید را در قبر گذاشت)
بهشون میگویند:
امام حسین علیه السلام فرمودند: خیال تان راحت باشد، آرمان در آغوش من است...
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#مثل_یک_برادر💔
ما همسر شهید دهه هشتادی داریم
ما رو از چی میترسونید ؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهید_دانیال_رضا_زاده
.🌿.
32.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 انیمیشن فوتبالی و جذاب از بازی نفسگیر تیم ملی با مربیگری حاج قاسم در برابر تیم بن خیکی و رفقاش
✍ایجانم به این اثر هنر ،یکی از جالب ترین و زیباترین کارهای هنری که دیدم
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
برگردکهبربهارمانمیخندند
یکعدهبهحالزارمانمیخندند
آنقدرنبودنتبهطولانجامید
دارندبهانتظارمانمیخندند 💔 :)
-العجلمولایمن :)🌱
#امام_زمان ♥️
#برای_ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
حوض سقاخانهات دار الشفای عالم است
کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را...
خدایا چه بیحساب و بیصدا میبخشی ولی ما چه حسابگرانه تسبیحِ ذکرمان را فریاد میزنیم و میشماریم :)
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_56 کامیار: _بیا تو... در را باز کرد
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_57
( سه سال قبل )⌛️
محمد:
_حیدر... احتمال اینکه نادر طبقه بالا باشه بیشتره!
سری تکان داد و زمزمه کرد.
_کاش بخیر بگذره سروان... خودم مهمونت میکنم
لبخندی زدم و بندهای جلیقهاش را محکم کردم.
_تو فقط مراقب خودت باش بقیه اش دست خداست
دستش را روی نقشه ای که روی ماشین پهن کرده بودم کشید.
_منم بسپر به همون خدایی که همچی دستشه
_به روی چشم...خب نظرت چیه از کجا وارد شیم؟
_در اصلی
_شوخیت گرفته؟!
_نه تو دو سوم نیروهارو بفرس از در و دیوار بریزن تو
ماهم از در اصلی میریم که تمرکزشون رو ما باشه
_متوجه شدم
دستش را به سمتم دراز کرد.
_پس یا علی؟
خندیدم و دستش را مشت کردم.
_یا علی
پشت سرم میآمد.
در را که باز کردم اسلحه را درآوردم.
چند قدم نزدیک پلهها شدم.
همینکه حیدر چند پله بالا رفت نارنجکی مقابل پایش افتاد.
تاپلک بزنم چند متر پرت شدم آنطرف
چشمانم را که باز کردم حیدر سمت چپم افتاده و ترکش سر و گردن و بالا تنهاش را شکافته بود.
جوری که انگار خودش را سپرم کرده باشد...
حتی آنقدر مجال پیدا نکردم که لبخند روی صورتش را به یاد بسپارم.
از بیسیم پشت سرهم اسم من و حیدر را صدا میکردند.
نیروها تا برسند نادر بالای سرم رسید.
قبلا بازجوییاش کرده بودم.
آن زمان با حوصله و آرام ترین نیروی ستاد بودم ولی بعد از گازی که به سمتم انداخت...
نادر عقده داشت عقدهی اطلاعاتی که از او گرفته بودم...
نگاهش را بین من و حیدر تقسیم کرد...
چند ثانیه مکث کرد.
گازی که دستش بود را انداخت مقابلم و با لبخند عقب رفت.
_هدیه من به تو...سروان
خیال کردم گاز اشک آور است ولی نبود.
با اولین دم و بازدم تا سلول های مغزم سوخت...
.........
چشم که باز کردم کسی کنارم نبود.
سردرد وحشتناکی داشتم.
حتی یادم نمیآمد چه اتفاقی برایم افتاده.
چند دقیقه بعد یک پرستار وارد اتاق شد و چند سوال کرد که جواب هیچ کدام را نمیدانستم
سرهنگ از پشت شیشه دستی تکان داد و وارد شد.
_خوبی؟!
حرف زدن برایم سخت بود برای همین به تکان دادن سر اکتفا کردم.
یک هفته در آن حال بودم.
چند نفر به دیدنم میآمدند و میرفتند.
ترکش های بدنم تازه تازه جا خوش کرده بودند.
روز آخر دکتر به دیدنم آمد.
چکاپ کلی کرد و گفت
_چاره ای نداری جز اینکه تا وقتی وضع مغزت بهتر شه ترکشارو تحمل کنی با حالی که من میبینم اگه موقع عمل بیهوش هم نکنمت ممکنه یه اتفاق دیگه برا بدنت بیفته و مغزت دیر به دیر دستور دم و بازدم بده
شماره یه دکترو بهت میدم حتما برو پیشش؛ انشاءالله خوب میشی.
مرخص که شدم کلا فراموش کردم بروم سراغ درمان.
ماند تا....
~•(حال)⏳
_محمد... بهوشی؟؟
پلک هایم را از هم فاصله دادم.
دستم را جلوی نور گرفتم تا اذیتم نکند.
کامیار بود.
سرم را بالا آوردم و سعی کردم بنشینم.
_خودتو اذیت نکن! بخواب...
شنیدن این کلمات از زبان کامیار برایم عجیب بود.
سرم را مالیدم و گفتم.
_اینجا چیکار میکنی؟ کار و زندگی نداری؟
کنارم نشست و لبخند زد
_فعلا که کارم اینجاست.
_ببینم مطمئنی مغزت سر جاشه؟ جایی نخورده؟ نکنه میخوای متقاعدم کنی برم زیر تیغ جراحی؟!
شرمنده سرش را پایین انداخت.
_معذرت میخوام
_صبر کن ببینم!... دیگه داری عصبیم میکنی... بابت چی؟
_زود قضاوت کردم؛ فک کردم از قصد یا از بیتوجهی تو خواهرم مرد.
فکر کردم اگه سر مهدی اون بلا رو آوردی به خاطر لجبازیو غرورت بود.
نمیدونستم...
پیشانیاش را روی تخت گذاشت.
صدای هق هقش بلند شد.
دست روی شانهاش گذاشتم.
_کامیار...
_شرمنده حلالم کن... نمیخواستم اذیت بشی... خیلی وقتا فکر کردم عین خیالت نیست، فکر کردم برات اهمیت نداره سر دورو بریات چی میاد...
_هیس دیگه حرفشو نزن... سرتو بیار بالا رفیق
لبخند دندان نمایی زدم و به شوخی گفتم
_هنوزم نخود کشمش داری مهمون کنی؟
صورتش را پاک کرد و دستش را داخل جیبش برد.
_بله البته اینبار تخمه هم دارم
میخوری سرگردِ متقلب؟
نجلا:
_بفرما اینم کارت و چک بانکیت.
_دستت درد نکنه
_نجلا صورتت...
بی خیال گفتم
_نترس خوب میشه. هزینه عملو بهت گفتن؟
_اره ۳۰ تومن
_ نصف مبلغو کارت بکش نصف دیگشم چک بنویس بده امضا کنم.
_برا یه عمل سی تومن زیاد نیس؟
_نمیدونم فقط میخوام از شر بیمارستان و حال و هواش خلاص شم.
نفس عمیقی کشیدم.
_فقط زودتر...
به قلـــــم: ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16692796369918
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🛑فوووری🛑
۳۵ سلبریتی ایرانی
حمــایت کردند !!!
تیکه آخرش عالیه
تا آخر کلیپ حتما ببین
به خودمون بیایم رفیق!
#همین
#آفتابپرست_نباشیم
🔻 https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e
چند روز قبل یه مردی اومده بود برای هفتهی بسیج سخنرانی کنه.
نشست کنارمون شروع کرد به حرف زدن.
عکس سه بعدی حاج قاسمم سمت چپش بود.
از وقتی اومد تا وقتی رفت چشمم بین اونو عکس سردار عقب جلو شد
خیلی شبیهش بود.
هم صورتش هم دستاش هم قدش
اونقدر شبیهش بود که دلم میخواست برم پاشو ببوسم...
دستاشو بکشم رو سرم.
بگم: دیدی گفتم شهید نشدی؟ دیدی دلم راست میگف؟ دیدی هرچی گذشت بازم نتونستم باور کنم نیستی؟دیدی برگشتی دورت بگردم(:
با اینکه خودش نبود ولے...
من هنوزم باورم نشده حاج قاسم پیشمون نیس💔🙃
#دلتنگے