eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
370 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_64 محمد: تنها چند ساعت با مقصد فاصل
به آرامی گفتم _من راننده رو زنده میخوام...به علاوه‌ی ناهیدـ بعد از چند دقیقه صدای شلیک شدت گرفت. معلوم بود می‌خواهند کسی را فراری دهند. سه نفرشان را زدیم، بقیه تسلیم شدند. با صدای شلیک از بیرون آنها را سپردم به سجاد و با عجله به سمت در پشتی دویدم. یک لحظه جا خوردم. ناهید روی زمین افتاده بود _دست مریزاد مرتضیییی ایول بهت سرم را به سمت مرتضی چرخاندم که دیدم از شانه‌اش خون سرازیر شده. رنگش پریده بود. سریع به سمتش رفتم و قبل از اینکه تعادلش را از دست بدهد نشاندمش داخل ماشین. _خوبی؟ با صورتی که از درد خیس عرق شده بود گفت _چیزی نیست... حاجی...فقط بیهوشش کردم...خیالت راحت...زنده‌اس _دمت گرم رو سفیدم کردی. یکم تحمل کن... صدای آژیر پلیس در کل منطقه پیچیده بود... بالاخره نیروها رسیدند. کامیار پشت سرهم زنگ میزد. تماس را وصل کردم _بله؟ _محمددد؛ علی... _علی چی؟؟؟ به‌قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16718654909778 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
اللهم عــجل لولیک الفرج
خیلی‌ هامون‌ همیشہ‌ میگیم‌ کاشکی‌ پسر‌ میشدیم..💔 اون‌ وقٺ‌ میٺونستیم‌ مدافع‌ حرم‌ بشیم🌱 میٺونستیم‌‌ خیلی‌ کارا‌ رو‌ انجام‌ بدیم🔅 میٺونستیم‌ بجنگیم..🔪 ولی‌ یہ‌ صحبٺی‌ دارم‌ باهاٺون پسر‌ نشدیم‌ کہ‌ مدافع‌ حرم‌ بشیم🖐🏽 اما‌ دخٺر‌ شدیم‌ کہ‌ مدافع‌ "چادر‌" بشیم☝️🏽 ما‌ همین‌ الانشم‌ ٺو‌ میدان‌ نبردیم جنگیدن‌ کہ‌ فقط‌ با‌ ٺیر‌ و‌ تفنگ‌ نیسٺ‌...🖐🏽⚠️ همین‌ کہ‌ ٺوی‌ این‌ بازار‌ دین‌ فروشی‌ و‌ بد‌ حجابی، با حجاب‌ باشی‌ خودش‌ جہاده..🦋 شہید‌ شدن‌ که فقط‌ با‌ خمپاره‌ و‌ مین‌ و تیر‌ که نیسٺ..❌‼️ زمانی‌ کہ‌ دلٺ‌ از‌ طعنہ‌ و‌ پوزخند‌های‌ بہ‌ ظاهر روشن‌ فکر‌ها‌ میشکنہ‌، شہید‌ میشی..🌸 و‌ خون‌ همون‌ اشڪیه کہ‌ از‌ چشماٺ‌ جاری‌ میشہ..✌️🏽 پس‌ هیچ‌ وقٺ‌ نگید‌ دخٺرا نمیٺونن‌ بجنگن نمیٺونن‌ شہید‌ شن..❌ اگر‌ پسر‌ ها‌‌ یک‌ بار‌ در‌ میدان‌ نبردن، ما‌ دخٺرا‌ هر‌ رو‌ز‌ در‌ میدان‌ نبردیم✨ اگر‌ پسرا‌ یہ‌ بار‌ شہید‌ میشن ما‌ چادری‌ ها‌ هر‌ روز‌ داریم‌ با‌‌ حرف‌های‌ بقیہ‌ شہید‌‌ میشیم..🤞🏽 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از ِٞنًِٖۢو۠ۛرۣۨٛاِٝۡلٖۭٛۤہۭدِۣٝٚیٌٍٰ
اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند.🙂 ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه...🌿 مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـ مدینة المهدی دل ها پا گذاری.:)) ✧༺🌼༻✧ @nor0lhoda ✧༺🌼༻✧
بَعضۍ ها درخواب مےبینند موفق شده‌اند اما بعضۍ ها نمےخوابند تا بتوانند موفــ🌱ــق شوند :) ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
سریال بچه زرنگ در مورد شهید مصطفی صدر زاده از شنبه ده دی ماه هر شب ساعت ۲۱:۱۵ شبکه دو سیما
عزیزِ من ؛ خودت را به یک فنجان حالِ خوب دعوت کن ؛ حالت که خوب باشد خوشبخت خواهۍ بود🌱! (: ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
مثل رزمنده شبِ عملیات به دنیا نگاه کن.. همون قدر رها همون قدر آزاد از دنیا :)
بعد از تو انگار زمین آرام ندارد...(: فقط سه‌ شب مونده‌ که بشه سه سال ولی... من هنوزم باورم نشده که رفتے!🙃
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_64 محمد: تنها چند ساعت با مقصد فاصل
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ نورا: چشمانش باندپیچی شده بود. با صدای قدم هایم گفت _رحمتی تویی؟ توان حرف زدن نداشتم. کنارش نشستم و دستانم را بردم سمت انگشتان زخمی‌اش با حس گرمای دستم دستش را عقب کشید. آرام گفتم _نورام... _سلام خواهرِ تحلیلگرِ من با محبت همیشگی‌اش دستش را روی دستم گذاشت و با حرکت به سمت صورتم آورد. اشک هایم را پاک کرد. _گریه نکن زندگی... چیزیم نیست که...دکتر گفت چند روز دیگه حفاظ چشمامو برمیدارن و سرم را بوسه‌ای زد. با آستین صورتم را خشک کردم. و خودم را در آغوشش جا دادم. زمزمه وار گفتم _دوست دارم با صدای زنگ گوشی از او جدا شدم و سر جای قبلی‌ام نشستم. _جانم مامان؟ _حسینو دیدی؟ خوبه؟ نگاهش کردم و گفتم _آره بابا از منم سالم تره نگران نباش؛ بیا باهاش حرف بزن گوشی را دم گوش حسین گذاشتم. _سلام دورت بگردم... _... _خوبم باور کن _... _نه شما نیاید...شب میام پیشتون _... _چشم چشم؛ سلام برسونید خدافظ. تماس را قطع کردم و برای عوض کردن حالش خنده‌ای کردم. _اگه بدونی مامان چه خوابی برات دیده لبش را غنچه کرد. _طبق معمول میخواد شوهرم بده؟! خندیدم. _کی اخه میاد خاستگاریه تو خان داداش. ولی آفرین بهت؛ خوب فکر آدمو میخونی _ما اینیم دیگه خب حالا کی هس؟ _باورت نمیشه... _مریم خانم؟ نیشگونی از پهلویش گرفتم که آخش درآمد _تو از کجا میدونی؟ _خب قبل اینکه خدابیامرز آقا مهدی بیاد خاستگاری مریم خانم، مامان اونو برام در نظر داشت _اوووو جذاب تر شد! تو از کجا فهمیدی آقا مهدی شهید شده؟ لب پایینش را گاز گرفت _کار و بار چطوره؟ دیگر نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم و با مشت کوبیدم به پایش میان خنده گفتم _ای داداشِ بیچاره‌ی مننن...عاشق شدی رفتتت...حالا چرا حرفو عوض می کنی؟معترض و مظلوم گفت _عه عه عه حیا داشته باش دختر... تو برو تواناتو به رادیکالِ فرجه برسون به جا اینکه داداشتو ضایع کنی! با خنده ی دوباره‌ام فهمید گند زده _وای داداشششش از دست تو آنقدر خندیدم که دل درد گرفتم بینمان دوباره سکوت حاکم شد. دوباره به چشمانش نگاه کردم. لبخند کمرنگی زدم و گفتم _حالا بگو ببینم...مریمو دوس داری؟ سرش را پایین انداخت و خندید دستم را فرو کردم داخل موهای خاک نشسته‌اش و عقبشان دادم. که یکدفعه در اتاق باز شد. با دیدن مرد حدودا پنجاه ساله‌ای مقابل در خودم را جمع و جور کردم. سرش را پایین انداخت و گفت _شرمنده مزاحم شدم دخترم...اگه ممکنه پنج دقیقه با حسین آقا خلوت کنم سر تکان دادم و آمدم بیرون محمد: _بیخیال کامیار...الان وقت شوخی کردن نیست... با صدای لرزان فریاد زد _دارم میگمممم رفت تو حالت نباتی...چه شوخی دارم باتو آخهههه از درد ابرویم به هم گره خورد. روی زمین نشستم. _دکترش چی میگه؟ _میگه چون مدت زیادی تو سرما بوده خون منظم به مغز و قلبش نرسیده...به اعصاب مغز و پاش آسیب وارد شده. محمد...میگه اگه تا دوماه دیگه حالتش طبیعی نشه میمیره! اگرم بهوش بیاد بازم نمیتونه دووم بیاره نگاهی به مرتضی کردم که به صورتم خیره شده بود. _خیله خب...فردا صبح اونجام و قطع کردم. _محمدحیدر... یک دفعه متعجب به حیدر*(شهید شده) خیره شدم که کنارم نشسته بود. _چیه؟ روح ندیدی؟ لبخند همیشگی‌اش را تحویلم داد یک‌لحظه دلم برای آغوشش پرکشید _مگه دیدن من چیز تازه‌ایه؟ سه سال قبلو یادت نیست؟ همش کنارت بودم دست روی کمرم کشید. دردش آرام تر شده بود. دوباره خندید _نگرانِ علی نباش! فوقش شهید میشه میاد ور دل من _سرگرد....؟ با شمام... خوبید؟ یعنی همه‌اش توهم بود؟! سرش را تکان داد _توهم کجا بود مرد حسابی! خجالت نکشی یه وقت! عوضش وقتی رسیدی تهران حالتو جا میارم... زمزمه کردم _عجب آدمی هستی تو خیال هم دست از سرم بر نمی‌داری دستم را مشت کردم و به سختی بلند شدم. کنار مرتضی ایستادم _آمبولانس رسید... بلند شو...، بلند شو کمکت کنم بری سوار شی. _با شواهد موجود شما خودت درد داری علی چیزیش شده؟ دردی روی قلبم سنگینی می‌کرد. _جز دعا کاری ازمون بر نمیاد؛ فقط دعا کن!(: چند ثانیه نگاهم کرد و یکباره با لحن خنده دار ولی آمیخته به غم گفت _بابا شما دیگه چه فرماندهی هستی؟! نیروت داره از درد جون میده...بعد داری بالا سرش فاتحه می‌خونی؟کمک کن تا از خونریزی جان به جان آفرین تسلیم نکردم حیدر رفت سمت مرتضی و دست گذاشت روی زخمش _خب راست میگه بنده خدا...کمکش کن محمد حیدر ولی خیال نکن دست از سرت برمی‌دارم! به‌ قلـــم: ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16725645907628 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨