eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
برام مهم نیست که کی داره بهتر از من عمل میکنه! عملکرد الان من از عملکرد یک سال پیشم خیلی بهتره^^ خودم در برابر خودمم(:🍬' ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
دلبری خدارو ببین⁦♡♡ داره میگه تا خدات منم نگران هیچی نباش... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
من خدا رو تو برق چشمای آدمایی میبینم؛ که از حال خوب دیگران؛ حال دلشون خوب میشه..🙂💕 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
تہ‌صف‌بودم،بہ‌من‌آب‌نرسید.🖐🏽 بغل‌دستیم‌لیوان‌آبش‌را‌داد‌دستم. گفت‌من‌زیاد‌تشنہ‌‌ام‌نیست. نصفش‌را‌تو‌بخور.💞 فرداش‌شوخے‌شوخے‌ بہ‌بچہ‌ها‌گفتم‌از‌فلانےیاد‌بگیرید، دیروز‌نصف‌آب‌لیوانش‌را‌بہ‌ من‌داد.😄 یکے‌گفت: لیوان‌ها‌همہ‌اش‌نصفہ‌بود..!:)
1017397.pdf
حجم: 2.32M
پی دی اف، کتاب چی بگم آخه جملات آماده برای امر به معروف و نهی از منکر
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_78 عماد: _شاید بشه ت.م بزاریم برا ز
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ علی: داخل اتاق محمد حیدر که رفتیم به کمک کامیار از ویلچر بلند شدم. نگاه کوتاهی به صورتش انداختم و با خنده گفتم _شرط می بندم خوابه... کامیار ملتمس گفت _نه...علی کاری نکنیا... بدبخت میشیم! حسین: چشمم روی غذاهایی که مقابلم چیده بود حرکت کرد تا رسید به صائب. لبخند معناداری زد و تکه‌ای گوشت برداشت. دو قدم بینمان را پر کرد و آن را به دندان کشید. با ولع می‌خورد. داشت با روح و روانم بازی می‌کرد. خدا می‌داند اگر دستم باز بود چنان فکش را درهم خرد می‌کردم که دیگر نتواند حتی به خوردن فکر بکند. _ما اسمک؟ ~اسمت چیه؟~ به سختی لب‌های ترک خورده ام را باز کردم. _کمیل... عصبی چربیِ دور دهانش را پاک کرد و غرید _لا لا لا...ما هو اسمك الحقيقي؟ فقط أجب على هذا! ~نه نه نه...اسم واقعیت چیه؟ فقط اینو جواب بده!~ در دلم به حماقتش خندیدم. نمی‌دانم چرا بی‌اختیار یاد شهیدی افتادم که چند وقت قبل، در اسارت سرش را بریدند و تنش را اربا اربا کردند. شاید چون اگر اطلاعات نمی‌دادم باید منتظر سرگذشتی مثل سرگذشت او می‌بودم چیز زیادی از شهادتش نمی‌ گذشت.. خوشا بحالش که در عرض چند روز به آرزویش رسید(: هرچه فیلم اعدام که دیده بودم، تصویر ناله‌های مادر و پدر‌های بی پناه، زجه‌های دخترهایی که به بردگی می‌رفتند... صدای گریه کودکانی که بالای سر جنازه خانواده‌شان می‌نشستند... صدای هل من ناصر حسینی های زمان... شده بودند دلیل تحمل کردن... چه بهانه‌ای موجه‌تر از این؟ نگاه پر از نفرتی حواله‌اش کردم و با ته مانده‌ی توانم زمزمه‌کردم. _کمیلللل با ضربه‌ای که به فکم خورد چشم بستم. _يمكنك الحصول على اعتراف من الحائط ، لكن ليس مني أبدًا حتى على حساب موتي أنا وعائلتي ~از دیوار می‌توانی اعتراف بگیری ولی از من هرگز حتی به قیمت مرگ خودم و خانواده ام~ _لذا انسى من أين أتيت ... لا يمكنك العودة في نومي ~پس فراموش کن از کجا اومدی... تو خوابم نمیتونی برگردی~ خدایا یعنی قسمت این است که در این کشور غریب بمیرم؟ که حتی وقت نشود در وصیت نامه ام این شعر را بنویسم: در غربت اگر مرگ بگیرد بدن من آیا که کند قبر و که دوزد کفن من تابوت مرا جای بلندی بگذارید تا باد برد بوی مرا بر وطن من مادر به خدا خویش نرفتم ز وطن دور سوگند به خاک وطن حقست سخن من آید به مشامم به خدا بوی تو مادر زان رو بفتد لرزه به جان و بدن من این تحفه فرستم که نگهدار در آغوش خود دوخته بودی به من این پیرهن من از دیده برون ریزد اگر گوهر اشکم مقصود من این است که دوزد کفن من از جیبش چاقویی در آورد و پشت من ایستاد. یکباره چیزی بین کلیه و ستون مهره ام فرو کرد... عمیق بود... نوکش گوشت تنم را پاره کرد... یک لحظه نفسم رفت. دلم میخواست فریاد بزنم و هرچه در توانم هست لیچار بارش کنم. دلم میخواست بگویم اخه مرد نامسلمون مگه چندتا جون دارم که اینقدر عذاب میدی؟! ولی نگفتم... نگفتم تا درد بکشم تا با خودم تکرار کنم...این نامردها رحم و مروت حالیشان نیست عماد: داخل ماشین بودیم که گوشی عباس زنگ خورد. وصل کرد و روی بلندگو گذاشت. _مرحبا عباس ~سلام عباس~ _مرحبا ابومرید کیف الحال؟ ~سلام ابو مری چه خبر؟~ _يريدون أخذ كامل إلى الرقة! ~میخوان کمیل رو ببرن سمت رقه!~ نگاه پر استرسی به من کرد و در جوابش گفت _الرقة ؟؟ لماذا؟ متى؟ من قال؟ ~ رقه؟؟ برا چی؟ چه زمانی؟ کی گفت؟ ~ _أبلغنا أحد المتسللين أنهم سينقلونه إلى الرقة الساعة الثانية غدًا ... أعتقد أن أحد الضباط الصهاينة سيأخذ کمیل معه في مروحية غدًا. ~ نفوذی مون خبر داد که فردا ساعت ۲ میبرنش سمت رقه...فک کنم یکی از افسرای صهیونیستی فردا قراره با هلیکوپتر با خودش کمیل رو ببره~ راهی نمانده بود جز اینکه... به قلـــم: فاطمه بیاتی ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
منتظر نمی‌مانم تا اتفاق‌هاے خوب به سمتم بیایند رویدادهاے خـوب را خودم رقم می‌زنم☺️🍃 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
دیر گاهی‌ست که افتاده‌ام از خویش به‌ دور، شاید این عید به دیدارِ خودم هم بِرَوَم.. ✍🏻قیصرامین‌پور
وقتی در زندگی با شکست مواجه می‌شوم دو راه بیشتر پیش روی ندارم؛ یا اینکه بگذارم این شکست‌ها من را کنترل کنند و آینده مرا نیز از بین ببرند یا کنترل آن‌ها را به دست بگیرم و از آن‌ها به عنوان فرصتی برای یادگیری استفاده کنم🍃 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
@Aminikhaah1_1603877237.mp3
زمان: حجم: 31.61M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه چهل و چهارم * داستان : با نامحرم * ضرورت ارتباط با نامحرم * مرز روابط محرم و نامحرم * مثال‌های قرآنی ارتباط نامحرم . حضرت مریم (س) . حضرت سلیمان(ع) . حضرت موسی (ع) * اثر گناه در رزق * رابطه بین شهادت و چشم * مرگ چه کسی شهادت است؟ * روزی شهادت با مراقبه چشم ❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=508 🔔 @Aminikhaah_Media
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادمون بمونه امسال چی گذشت و چطور گذشت و یادمون باشه مایی که الان سفره های هفت سین سال نو رو میچینیم مدیون خیلیا هستیم که امسال کنار خانواده نیستن ...به خاطر عزت و افتخار و آزادی ما...🌷