1017397.pdf
حجم:
2.32M
پی دی اف، کتاب چی بگم آخه
جملات آماده برای امر به معروف و نهی از منکر
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_78 عماد: _شاید بشه ت.م بزاریم برا ز
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_79
علی:
داخل اتاق محمد حیدر که رفتیم به کمک کامیار از ویلچر بلند شدم.
نگاه کوتاهی به صورتش انداختم و با خنده گفتم
_شرط می بندم خوابه...
کامیار ملتمس گفت
_نه...علی کاری نکنیا... بدبخت میشیم!
حسین:
چشمم روی غذاهایی که مقابلم چیده بود حرکت کرد تا رسید به صائب.
لبخند معناداری زد و تکهای گوشت برداشت.
دو قدم بینمان را پر کرد و آن را به دندان کشید.
با ولع میخورد.
داشت با روح و روانم بازی میکرد.
خدا میداند اگر دستم باز بود چنان فکش را درهم خرد میکردم که دیگر نتواند حتی به خوردن فکر بکند.
_ما اسمک؟
~اسمت چیه؟~
به سختی لبهای ترک خورده ام را باز کردم.
_کمیل...
عصبی چربیِ دور دهانش را پاک کرد و غرید
_لا لا لا...ما هو اسمك الحقيقي؟
فقط أجب على هذا!
~نه نه نه...اسم واقعیت چیه؟
فقط اینو جواب بده!~
در دلم به حماقتش خندیدم.
نمیدانم چرا بیاختیار یاد شهیدی افتادم که چند وقت قبل، در اسارت سرش را بریدند و تنش را اربا اربا کردند.
شاید چون اگر اطلاعات نمیدادم باید
منتظر سرگذشتی مثل سرگذشت او میبودم
چیز زیادی از شهادتش نمی گذشت..
خوشا بحالش که در عرض چند روز به آرزویش رسید(:
هرچه فیلم اعدام که دیده بودم، تصویر نالههای مادر و پدرهای بی پناه، زجههای دخترهایی که به بردگی میرفتند...
صدای گریه کودکانی که بالای سر جنازه خانوادهشان مینشستند...
صدای هل من ناصر حسینی های زمان...
شده بودند دلیل تحمل کردن...
چه بهانهای موجهتر از این؟
نگاه پر از نفرتی حوالهاش کردم و با ته ماندهی توانم زمزمهکردم.
_کمیلللل
با ضربهای که به فکم خورد چشم بستم.
_يمكنك الحصول على اعتراف من الحائط ، لكن ليس مني أبدًا
حتى على حساب موتي أنا وعائلتي
~از دیوار میتوانی اعتراف بگیری ولی از من هرگز
حتی به قیمت مرگ خودم و خانواده ام~
_لذا انسى من أين أتيت ... لا يمكنك العودة في نومي
~پس فراموش کن از کجا اومدی... تو خوابم نمیتونی برگردی~
خدایا یعنی قسمت این است که در این کشور غریب بمیرم؟
که حتی وقت نشود در وصیت نامه ام این شعر را بنویسم:
در غربت اگر مرگ بگیرد بدن من
آیا که کند قبر و که دوزد کفن من
تابوت مرا جای بلندی بگذارید
تا باد برد بوی مرا بر وطن من
مادر به خدا خویش نرفتم ز وطن دور
سوگند به خاک وطن حقست سخن من
آید به مشامم به خدا بوی تو مادر
زان رو بفتد لرزه به جان و بدن من
این تحفه فرستم که نگهدار در آغوش
خود دوخته بودی به من این پیرهن من
از دیده برون ریزد اگر گوهر اشکم
مقصود من این است که دوزد کفن من
از جیبش چاقویی در آورد و پشت من ایستاد.
یکباره چیزی بین کلیه و ستون مهره ام فرو کرد...
عمیق بود...
نوکش گوشت تنم را پاره کرد...
یک لحظه نفسم رفت. دلم میخواست فریاد بزنم و هرچه در توانم هست لیچار بارش کنم.
دلم میخواست بگویم اخه مرد نامسلمون مگه چندتا جون دارم که اینقدر عذاب میدی؟!
ولی نگفتم...
نگفتم تا درد بکشم تا با خودم تکرار کنم...این نامردها رحم و مروت حالیشان نیست
عماد:
داخل ماشین بودیم که گوشی عباس زنگ خورد.
وصل کرد و روی بلندگو گذاشت.
_مرحبا عباس
~سلام عباس~
_مرحبا ابومرید کیف الحال؟
~سلام ابو مری چه خبر؟~
_يريدون أخذ كامل إلى الرقة!
~میخوان کمیل رو ببرن سمت رقه!~
نگاه پر استرسی به من کرد و در جوابش گفت
_الرقة ؟؟ لماذا؟ متى؟ من قال؟
~ رقه؟؟ برا چی؟ چه زمانی؟ کی گفت؟ ~
_أبلغنا أحد المتسللين أنهم سينقلونه إلى الرقة الساعة الثانية غدًا ... أعتقد أن أحد الضباط الصهاينة سيأخذ کمیل معه في مروحية غدًا.
~ نفوذی مون خبر داد که فردا ساعت ۲ میبرنش سمت رقه...فک کنم یکی از افسرای صهیونیستی فردا قراره با هلیکوپتر با خودش کمیل رو ببره~
راهی نمانده بود جز اینکه...
به قلـــم: فاطمه بیاتی
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
منتظر نمیمانم تا اتفاقهاے خوب به سمتم بیایند
رویدادهاے خـوب را خودم رقم میزنم☺️🍃
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
دیر گاهیست که افتادهام از خویش به دور،
شاید این عید به دیدارِ خودم هم بِرَوَم..
✍🏻قیصرامینپور
وقتی در زندگی با شکست مواجه میشوم دو راه بیشتر پیش روی ندارم؛ یا اینکه بگذارم این شکستها من را کنترل کنند و آینده مرا نیز از بین ببرند یا کنترل آنها را به دست بگیرم و از آنها به عنوان فرصتی برای یادگیری استفاده کنم🍃
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
@Aminikhaah1_1603877237.mp3
زمان:
حجم:
31.61M
#باز_نشر
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه چهل و چهارم
* داستان : با نامحرم
* ضرورت ارتباط با نامحرم
* مرز روابط محرم و نامحرم
* مثالهای قرآنی ارتباط نامحرم
. حضرت مریم (س)
. حضرت سلیمان(ع)
. حضرت موسی (ع)
* اثر گناه در رزق
* رابطه بین شهادت و چشم
* مرگ چه کسی شهادت است؟
* روزی شهادت با مراقبه چشم
#مشهد
#ارتباط_با_نامحرم
#شهادت
❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
https://aminikhaah.ir/?p=508
🔔 @Aminikhaah_Media
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادمون بمونه امسال چی گذشت و چطور گذشت و یادمون باشه مایی که الان سفره های هفت سین سال نو رو میچینیم مدیون خیلیا هستیم که امسال کنار خانواده نیستن
...به خاطر عزت و افتخار و آزادی ما...🌷
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تجربهی شنیدنی کسانی که درصد کمی از درآمدشون رو به امام زمان (عج) اختصاص دادند
تحولات جالب و عجیبی توی زندگیشون بوجود اومده...
اگه میبینی اگه میشنوی امام زمان خواسته(:
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
21.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه در سال ۱۴۰۱ گذشت...
درهم است، سوا نکنید!
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_79 علی: داخل اتاق محمد حیدر که رفتی
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_80
عماد:
_به به داداش عمادددد...چیطوری دادا؟
دست دادم و کنارش نشستم.
_الحمدلله... چه خبر سید؟ بچه ها تو چه حالن؟
_دیروز یه انتحاریِ رِ زِدیم... منطقه دارِد ناامن میشِد.
_رقه چطور؟
لبخند تلخی زد.
_ان شاءالله که بتونیم پس بیگیریمش...
_ان شاءالله.
زیر چشمی نگاهش کردم که مشکوک گفت
_چیزی شدس عماد؟
_میگم چطوری میشه رفت رقه؟
متعجب گفت
_رقه؟؟؟ دیوونه شدِی؟ برا چی چی میخَی بری اونجا؟
_تو کاری به این کارا نداشته باش...
_فیلممون کرده ی؟
لهجه اش مرا خود به خود جذب می کرد.
لبخندی زدم و رو برگرداندم و به سبک خودش گفتم
_نه آمو!
کمی به اینطرف و آنطرف نگاه کرد و بعد درحالی که یک ورق از آناناس داخل کمپوت را به سمتم گرفته بود گفت
_یه نِفِر هَس که بِهتر از هرکی رقه رو میشناسِد...کافیِس اسم یه بن بست بِدِی دو سوته واسِت پیدا میکنِد...اینو بیگیر بخور تا بقیه اشو بِشِت بگم
علی:
_نترس کاریش ندارم...فقط...
نگاهی به دستش کردم و گفتم
_اون کاغذ و مدادو بده میخوام هنرمو بپاشم به درودیوار
_هوفففف خیالم راحت باشه؟
_اره بابا....کمپوتم باز کن که فشارم افتاد...
_یعنی یه بار نشد من ببینم کمپوتو خود مریض بخوره!
مریم:
عمه راضیه کنارم نشست و از همان معجون های همیشگی اش دستم داد.
_اینقدر خود خوری نکن عزیزکم
نگاهم را گرفتم و با لبخند گفتم
_خودخوری چرا؟ همچی حل میشه... مگه نه؟
آقای مهدوی سرش را از در اتاق بیرون اورد و بلند گفت
_آقای دکتر متاسفانه مریض ما چشاشو باز کردددد بیاید ترتیبشو بدید نقاشیم نصفه موندددد
بی اختیار لبخند روی لبم امد... باورم نمیشد!
محمد:
_حیدر...اومدی؟
با لبخند دستم را گرفت.
_فقط اجازه دارم که بیام ببینمت و برم...فقط همین امروز
_چرا بلندم نمیکنی باهات بیام؟
_وقتش نیست...یادته وقتی من مجروح شدم از خدا چی خواستی؟
خواستی خوب شم تا دوباره تو راه خدا جون بدم!
حالا اینکه دوباره زندگی کنی اینقدر برات سخته؟ دوباره تلاش کن...صدبارم اگه تو راه حسین جون بدی بازم کمه
محمد تو هنوز راه درازی در پیش داری...
دیگه وقتشه برم... توام چشماتو وا کن...بسه هرچی استراحت کردی...
حسین:
_آیییی....لعنت بهت صائب
لعنتتتت
خندید و چاقو را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا اورد
_ماذا تقول غير مؤمن؟ أريد أن أستخدم طريقي الأخير عليك ، إذا لم يكن الأمر كذلك ، فسأمنحك يد شخص يريد فصل رأسك عن جسدك.
~چی میگی کافر؟ دلم میخواد اخرین روشم رو روت پیاده کنم که اگه نشه بدمت دست کسی که دلش میخواد سرت رو از تنت جدا کنه~
می دانستم دیر یا زود موادی که به بدنم تزریق کرده تاثیرش را می گذارد...
در ان لحظه به این فکر میکردم که چه روشی میتواند کسی را که ارزوی مرگ دارد اذیت کند؟! غافل از اینکه بلایی که قرار است به سرم بیاید صدبار بدتر از این حرف هاست.
در را باز کرد و دو نفر را انداخت مقابلم.... دیگر خودم را باختم...
بی اختیار لب زدم
_نامرد نا انصاف بی پدر ماددرررر بی ناموسسسس بیا منو بکش دست از سرم بردارررر
ته مانده ی فریادم را سرش خالی کردم.
از شدت خونریزی تمام بدنم تحلیل رفته بود.
_أنا لا أفهم ماذا تقول...
تحدث بالعربية...
~نمیفهمم چی میگی...
عربی حرف بزن~
لبخند تلخی زدم و بی توجه به عواقبش گفتم
_انا اقول انه ليس هناك من هو اشد جبانا منك يا صائب
~دارم میگم نامرد تر از تو وجود نداره صائب~
با سیلی که روی صورتم نشست چشمانم را بستم و از درد بیهوش شدم تا نبینم مقابلم چه کسانی و برای چه دست و پا بسته افتاده اند.!
پ.ن : دردی که من از درد تو دارم بر دل
دل داند و من دانم و من دانم و دل
به قلـــم: فاطمه بیاتی
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16793189790158
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
عیـدتـون مبارڪ🌱🌹
إن شاءالله
امسال يه كاري كنيم وقتي تقويم سال بعد را باز ميكنيم.
يه تعطيلي رسمي ديگه بهش اضافه شده باشه:
اولين سالگرد ظهور حضرت مهدي(عج) _ تعطيل😍❤️
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨