هدایت شده از بنت الصابر🇵🇸
دلنوشته صوتی1_3720014235.mp3
زمان:
حجم:
3.67M
_از طرف مهربان بابا، برای فرزند خسته و رنجور و شرمنده...
-آرزو؟!
+بینالحرمینباگریه دادبزنم:
بدهکهپیشتومویسرمسپیدنشه
بدهکهنوکرتبمیرهوشھیدنشھ💔!'
#کربلا
≣᎒💚✨¡
خندههارو میبینی؟ چقدر از تَهِ دله...
انگار دارن میگن این دنیایِ کوچیک مالِ
شماها، ما که رفتیم ...🍃
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
وقتی شیطان فشار زیادی آورد؛
بفهمید کہ متاع قیمتی در دست دارید..!-🌿
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
از کوچهای عبور میکرد.
کودکی را دید که سر به دیوار گذاشته بود و گریه میکرد!
نزدیک رفت؛ کودک را روی دامن نشاند و اشکهایش را پاک کرد.
علت گریهی بچه را پرسید؟
کودک گفت: بچههای اینجا مرا از بازی طرد میکنند و میگویند: چون پدر نداری، ما با تو همبازی نمیشویم.
اشک از چشمانِ مولا جاری شد.. مقداری اشرفی به کودک داد و فرمود: برو با بچهها همبازی شو و اگر گفتند پدر نداری، بگو بابایِ من علیبنابیطالب است :)❤️
📖کتابامیرالمومنین/ص۱۲۷
17.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصاحبه رهبر معظم انقلاب با خبرنگار صدا و سیما در حاشیه بازدید از نمایشگاه کتاب📚👌🏼
پیشنهاد میڪنم حتما ببینید😃
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
میگن سهمیه داره...
سهمیه داره و تو کنکور راحت قبول میشه...
تو دانشگاه بهش نمره میدن...
تو خیلی از مدارس با تخفیف و خیلی راحت ثبت نامش میکنن...
بیا خودتو بذار جای اون دخترو پسری که به قول خودمون سهمیه دارن...
بابات نباشه که قد کشیدنتو ببینه...
نباشه که پول توجیبی بهت بده...
نازتو بخره...
باهات کشتی بگیره و آخرش جر بزنی و اونم تنها سلاحش قلقلک دادنت باشه(:
نباشه وقتی که برا آیندهات انرژی میذاری، دست بکشه رو سرت و با یه بوسه همهی خستگیاتو بشوره و ببره...
نباشه که وقتی نتیجه کنکور رسید دستت، باهات شادی کنه و کل فامیلو دعوت کنه...
نباشه که برات بره خاستگاری...
نباشه که مامانت با کلی توسل و سختی جهزیهتو جور کنه...
نباشه وقتی داری زندگیتو میسازی بگه من پشتتم...نترس...بابا پیشته...مثل همیشه(:
نباشه که بچه تو بغل کنه و از به دنیا اومدن نوهاش ذوق کنه...
نباشه که مریض بشی و آرزو به دل بمونی که فقط یه دفعه...
فقط یه دفعه بغلش کنی و بگی کاش وقتی میخواست بره، جلوشو میگرفتم
کاش بیشتر نگاش میکردم...
بیشتر صداش میکردم...
حالا چی؟
میخوای اون سهمیهی ناچیزو داشته باشی؟
خیله خب...
ولی اگه چشمات اشکی شد حساب کن فرزندای شهدا چی میکشن(:💔
#پلاڪ
#صرفایهدلنوشته
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
میگن سهمیه داره... سهمیه داره و تو کنکور راحت قبول میشه... تو دانشگاه بهش نمره میدن... تو خیلی از م
اتفاق خاصی نیفتاده...
فقط یک دختر بیبابا شده
یک پسر بیپناه
خیالتان راحت به زندگیتان ادامه دهید(:
•~
#پلاڪ
فقطاونجاکه پویانفرمیگه:
جزتوبه هرچیفکرمیکنم
آرامشمروبهممیزنه..
(:🌱
#تلنگرانه✍
حتما بخونید خیلی قشنگه ✨
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی پی وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
عکس شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تاحیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای خادمی معرفی شدم
نزدیکای اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم حوزه علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعیدقبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍
یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که خیلی برام آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂
خدایا شکرت برای لحظههایی که میتونستی مُچمو بگیری ولی بجاش دستمو گرفتی...
:)🌱