✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🌒 #نقطه_صفر پارت ۸ ماندهام چه کنم... چارهای ندارم؛ سلمان مسافرخانه را میشناسد. هیچ چیز بدتر از
🌒
#نقطه_صفر
پارت ۹
_بیخیال فرمانده...باز کن بزا بیام حرف بزنیم.
زور بازویم با قدرت مردانهاش برابری نمیکند!
ناچار دستم را از روی در برمیدارم و بیحرف اضافهای به سمت خانه سر خم میکنم.
_زود حرفتو بزن؛ کار دارم.
_اینجا؟!
_انتظار که نداری دعوتت کنم خونهام؟!
با حرفی که میزند تنم میلرزد.
_روحینا، احتمالا باید شیرین باشه.
اگه میگفتی دختر داری همون اوایل میاوردمش پیش خودمون...
الانم دیر نشده...
لبخند مزخرفی روی لبش مینشیند.
_البته بعد خلاص شدن از دست تو.
_روحینا دست آدمیه که جونشو میده نمیذاره یه خال رو صورتش بیفته.
چه برسه به اینکه بخوای عضو داعش و دم و دستگاهش بشه!
چند قدم برمیدارم و با کلید در اصلی را باز میکنم.
همانطور که پارچههارا از روی مبل برمیدارم میگوید.
_چرا ماموریتتو تموم نکردی؟!
_ماموریت مهم تری داشتم...
_باورم نمیشه با اینکه میدونستی حکمت چیه، کار خودتو کردی!
_حکم مرگ... خب که چی؟ بابا بیخیال؛ من از این زندگی خیلی وقته بریدم.
اما تو...
نیشخند ملیحی روی صورتم نقش میبندد.
_تنها اثر انگشتی که رو بمبه، اثر انگشت توعه...تا ۲۴ ساعت دیگه ترتیبتو دادن.
رنگش پریده...
نفس عمیقی میکشد تا روی خودش مسلط شود.
روی دستهی مبل مینشیند.
_حالا میخوای چیکار کنی؟
_همیشه اولش سخته...
مقابلش مینشینم.
سردردم دو برابر شده؛ حس میکنم الان است که منفجر شود.
خوب میدانم چه میگوید.
همینکه میخواهد اینجا کلکم را بکند جای شکر دارد!
حتی فکر کردن به عراق و سوریه تن آدمی را میلرزاند.
مخصوصا با نمایش های تبلیغاتی و تظاهرهای مسخرهشان...
_دوست دارم قبل مرگ ترسو تو چشات ببینم.
لبخند میزنم.
_همچین اتفاقی نمیفته...
چاقویم را در میآورم و روی زمین میگذارم؛ چاقویی که خیلی وقت است تکهای از گوشت و پوستم شده.
روی زمین ناهموار تابش میدهم و پرت میکنم تا برسد مقابل پایش.
برش میدارد و با انگشتِ اشاره، تیزیاش را امتحان میکند.
کلافه میگویم.
_خیالت راحت؛ تیزه...
🌿بهقلـــــــم فاطمه بیاتے
نقل کردهاند که مولای ما نام یاران
امام زمان (عج) را در زمان خود مشاهده کرده؛
فکرش خورهی جانم شده که
آیا چشمهای محبوب زهرا، نام من
را هم دیده است...
:)🌱
¹³- صله و پیوند است با امام زمان ‹ع›
#فایدهدعاکردنبرایظهورامامزمانعج
🌱_•
@eshgss110
____
إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي وَ
جَلَّلَنِي التَّبَاعُدُ مِنْكَ لِبَاسَ مَسْكَنَتِي
خدايا! گناهان بر من لباس خوارى پوشانده
و دورى از تو جامه درماندگى بر تنم پيچيده..
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🌒 #نقطه_صفر پارت ۹ _بیخیال فرمانده...باز کن بزا بیام حرف بزنیم. زور بازویم با قدرت مردانهاش برا
🌒
#نقطه_صفر
قسمت ۱۰
_میدونی چقدر حسرت میخوردم که یه بار این خوشگلو بگیرم دستم؟
شانه بالا میاندازم.
حالاکه در این زمان و موقعیت ایستادهام دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست.
اصلا نباید هم باشد!
دلم برای خودم میسوزد.
در این زندگی از هرکسی گلایه داشتم جز خودم؛ منی که مقصرِ تمام اتفاقاتی هستم که برایم رخ داده.
_معطل نکن...
خرجش یه ضربهاس...هیچ جوره راه نداره...
_البته که اون زجری که من به تو دادم با این چیزا رفع و رجوع نمیشه فقط آتیشت میخوابه!
اعتبارت بدجور خدشه دار شده
به قول خودت فقط دلت خنک میشه.
زود باش.
چند قدم جلو میآید.
نفسِ نجسش که با صورتم تماس پیدا میکند اخمم شدت میگیرد.
عصبی میغرد.
_یعنی جون خودت کم ارزشتر از جون اون آدمای کثیف و حرومی بود؟
نوک چاقو را روی سینهام میگذارد.
بوی بدنش نشان میدهد به اندازهی کافی مصرف کرده.
_کثیف و حرومی من و توییم؛ نه اون مردمِ بیگناه
آرام آرام فشارش را بیشتر میکند.
تا جایی که کامل در گوشتم فرو برود.
با یک حرکت آن را میچرخاند.
درد به جسمم غلبه میکند و ریهام پر میشود از خون.
به جای دی اکسید کربن خون از نفسم بیرون میآید.
با خنده عقب میرود.
_میتونستی با کنار گذاشتن اون دلرحمیِ مسخرهات، موقع مرگ کمتر عذاب بکشی...
به شاهکارش خیره میشود.
ولی هنوز شعله انتقامش فروکش نکرده!
روی زمین میافتم.
چه کسی فکرش را میکرد چاقوی عزیزتر از جانم با دشمن خونیام دست به دست بدهد و آخرین دیدارمان اینگونه باشد!
به سختی لب میزنم.
_حتما...از فردا...همه جا جار میزنی...
دوباره دندان هایش را ردیف میکند.
_البته...
کشتن رمیصا خودش به تنهایی افتخارِ بزرگیه!
دوباره نزدیک میشود.
اینبار بی تردید...
ناخودآگاه چشمم از دیدن تصویر مقابلم سیاهی میرود!
🌿بهقلـــــــم فاطمه بیاتے
حاج حسین یکتا.m4a
حجم:
40.25M
🛑 روایتگری
«خوش تیپ های دهه هشتادی»
در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۴۰۲
کانون پرورشی شهر سمنان
┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄
#روایتگری
| حاج حسین یکتا
از دستش ندید👌🏼☘
یکی از اساتید حرف قشنگی میزند
میگفت...
تقویم رو که باز کنی اول غدیره بعد عاشورا
همین داره بهمون میگه
درک نکردن غدیر...
کمرنگ شدن غدیر...
نبودن مردم پای غدیر...
باعث شد عاشورا رخ بده... 💔
#غدیر
حرفش حقیقتا خیلی قشنگ بود(:
حواسمون باشه اول غدیرِ بعدش محرم برای غدیر کم نزاریم
رفقا..
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکلیف بیقراری این دل چه میشود؟!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت . .
¹⁴- مشمول دعای خیر پیامبر اکرم ‹ص›
#فایدهدعاکردنبرایظهورامامزمانعج
🌱_•
@eshgss110
____
موافقید بعد از نزدیکِ ۲۰ روز یه پارت از رمان همسفران عشق بذارم؟😃
#پلاڪ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_87 عماد: کم مانده بود از ترس جان ب
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_88
محمد:
بچههای بررسی صحنهی جرم در محوطهی سبزِ بیمارستان حاضر بودند..
به سرعت خودم را رساندم.
انتظار چنین صحنهای را نداشتم.
سه جنازه دراز به دراز افتاده بودند.
کارت شناساییام را نشان دادم و از نوارهای زرد گذشتم.
کامیار با دیدنم به سمتم آمد.
نفس زنان سلام داد.
_سلام...چه خبره؟
_سه نفر از کادر تو محوطه به قتل رسیدن؛ مدیر بیمارستان و یه جراحم تو اتاق مدیریت
البته جراح زندهاس؛ منتقلش کردیم یه بیمارستانِ دیگه.
_اسمش چیه؟
_کیوان اختر
نزدیک یکیاز جنازهها شدم و ملافهی سفید را کنار زدم.
_نحوهی قتل؟
_به جز مدیر بیمارستان که با آمپول هوا کشته شده بقیه با جراحت چاقو...
بلند شدم.
_بریم سراغ دوربین مدار بسته...
......
دستم را محکم روی میز کوبیدم.
_نادره...
بیچارهها زهر ترک شدهاند!
_کامیار... برو مراقبِ کیوان اختر باش...تا وقتی قضیه معلوم نشده فرضیه رو بر این میذاریم که برمیگرده...
بالافاصله با سرهنگ تماس گرفتم.
_چه خبر؟
_بالای نود درصد مطمئنم ضارب نادره
_بگرد دنبال علتش
_چشم فقط مشکل اینه که پروندهی قتل مربوط به ستاد ما نمیشه!
_هماهنگ میکنم.
عماد:
یک ساعت بیشتر نیست که رسیدهایم تهران...
همان دقایق اول عباس به خاطر یک تماس مجبور شد از ما جدا شود.
روی صندلی انتظار نشستم.
از رفتار دکترها مشخص بود کمیل حال خوشی ندارد و این نگرانم میکرد.
با اتمام معاینه به سمت دکتر هجوم بردم.
چیزی روی کاغذ مینوشت که از آن سررشته نداشتم.
_دکتر تشخیصتون چیه؟!
سرش را بالا گرفت و نگاه تاسف باری کرد.
_فعلا مطمئن نیستم.
از آزمایش و عکسا متوجه شدم مادهای که وارد بدنش شده ترکیبی از مواد شیمیایی، مخدر و یه ویروسه که باعث اعتیاد و فلج تدریجی میشه.
حتی ممکنه ریهاشو از کار بندازه!
_فلج؟!!!
_بله... این ماده نود و نه درصد ساختگیه.
تا وقتی بهوش نیاد و نگه چه مقدار و چطور این ماده وارد بدنش شده کاری نمیشه کرد.
تا حالا همچین موردی نداشتیم.
_امیدی هست؟
لبخندی برای آرام شدنم زد.
_هنوز که اتفاقی نیفتاده! صبر داشته باشید.
این مورد رو حتما با گروه پزشکی درمیون میذارم.
_ممنونم...
حسین:
صدای اطرافم به شکل وحشتناکی گوشم را آزار میداد.
با حس سنگینیِ جسمی روی دستم چشمان باز کردم.
چند دقیقهای صبر کردم تا سوزش چشمانم کم شود و تاری دیدم از بین برود.
به قلــــــــــم: فاطمه بیاتی
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
فیلم مصلحت
یکی از جذاب ترین فیلم هاست؛
از نظر داستان و همچنین طرز ساخت ؛
ولی متاسفانه:/
چون به نفع یکسری از بزرگواران نیست
چراغ خاموش اکران میشه و چراغ خاموشم از داره پرده برداشته میشه!!
کاملا بی صدا ..
حتی در زمانی که در سطح شهرتهران تبلیغ شد...
به ساعتی نکشید که بیلبورد هاشو جمع کردن!!
خلاصه
به خاطر اینکه عموم اطلاعی از اکران این فیلم ندارن
و
فروش هم نداره، از پرده سینما برداشته میشه...
فیلمی که سه سال تو توقیف بوده ؛
با سانسور اومده بیرون؛
به طوری که اسمش هم مصلحت نظام بوده
داستان فیلم رو بخوام توضیح بدم:
در یک کلمه عدالته
و همون جمله خودمون که اگه عدالتو برا دیگران میخوای برای خودتم باید بخوای
خلاصه
یه همتی بکنین
دست زن، بچه ، پدر، مادر ورفقا رو بگیرین برین ببینین !
از این فیلم و فیلم های از این قسم
باید حمایت شه!!
اینم نوعی جهاد تبیین و روشنگریه
چه روشنگری بهتر از عدالت
تا بقول خوده کارگردان این فیلم آقای حسین دارابی از این فیلم حمایت کنید تا کارگردانان دیگه جرئت کنند ؛از این قسم فیلم بسازند!