eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا می‌فهمیم چرا حضرت آقا گفتن "فلسطین کلید رمزآلود ظهور است":)
. حاج حسین یکتا می‌گفت : گاهی میری یه جا مهمونـے ؛ دیدی غذا کم میاد ! صاحبخونه بینِ اون همه جمیعت میاد بهت میگه : اگه میشه تو غذا کمتر بخور ، بزار به دیگران برسه آخه‌ تو واسه‌مایی ولی اوناغریبن .. وقتی واسه باشی ؛ آقا میگه میشه کمتر بخوری! میشه بیشتر سختی بکشی ! بذار بقیه استفاده کنن؛ آخه‌ تو واسه مایی . بچه‌ها کاری کنید امام زمان برنامه هاشو رویِ ما پیاده کنه ..!🚶🏻‍♂ . 🤍
زیبا ترین طرح این روزا...(((:
مفیدترین... پرکاربردترین... جهادی ترین... و عجیب ترین مستندی که تا بحال دیدم: مستند"مصطفی"🌱 که از نظر بنده باید تو کلِ کشور، تک تکِ آدما تماشاش کنن! زندگیِ جهادیِ شهید مصطفی صدرزاده ملقب به(آقا ابراهیم)🌱
- بھ‌ افرادی‌ڪھ‌نمازهایشان‌ قضا‌میشد ... میفرمودند‌ڪھ‌سوره‌یس‌ و‌زیارت‌‌عاشورا‌بخوانید ؛ تا‌قلبتان‌ازظلمات‌وتاریڪے‌بھ‌نورِقرآن وزیارت‌عاشورا‌روشن‌؛وهدایت‌شود♥️ آیت‌الله‌حق‌شناس✨ ☁️✨↷
حاج حسین یکتا1_600117335.mp3
زمان: حجم: 6.62M
پاشو بریم جبهه؛ تو نماز جمعه هی نگو: جنگ جنگ تا پیروزی! جبهه کجاست؟ @Pelak_Channel
بزرگترین ریسک، ریسک نکردن است! در این دنیا که به سرعت تغییر می کند، تنها استراتژی که شکست را تضمین می کند، ریسک نکردن است “مارک زاکربرگ” ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥آیت الله جاودان : برای آزادی مردم غزه ۱۰ هزار "امن یجیب" بخوانید هرکدام از شما عزیزان لطفا ۱۰ بار این آیه شریفه را قرائت کنید🙏
نسل دهه هشتادیا از بنیه پاکه!(: کیه که میگه دهه هشتادیا چیزی نمیشن؟! حضرت آقا فرمودند: آینده برای دهه هشتادیاست! شماهایید که آینده رو میسازید! [پس نبینم کم بیاری رفیق!]
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ‌ در و دیوارِ اون‌جا، دست و جیغ و هورا رو فقط از دهه‌هشتادیا ممکن بود ببینه که دید😁
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_98 حسین: به اذان صبح چیزی نمانده بود که بیدا
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ حسین: _موکبی که قراره مستقر شه رو از پیاماش شناسایی کردیم. کلِ یه ماه اونجاست تا وقتی کاراش تموم شه. _یعنی میگی یه مکان ثابت مستقره، اونم بین کلی زائر؟؟ اینطوری که سخت میشه. _اگه یکی از اون زائرا از بچه‌های ما باشه چی؟! به صندلی تکیه دادم و یک پایم را روی پای دیگرم انداختم. زل زدم به چشمش. _کنترل وضعیت سخت میشه. به این فکر کردی اگه متوجهمون بشه چه اتفاقی میفته؟ _جنابِ آقای کمیل...! اینو بسپر به منی که سابقه‌ی برنامه‌ریزیِ همچین عملیاتایی رو دارم. اعتماد کن. تنها راهی که میشه بدونِ جلب توجه روش سوار شیم همینه. مغزم داغ کرده بود! عباس دقیقا سوالی را مطرح کرد که من می‌خواستم بپرسم. _تا چه حد آموزش دیده؟ نیشخند معنا داری روی صورتِ ابونیوان می‌نشیند. _متوسط؛ با اینکه سرسخته ولی بدجور ساده‌اس! با صدای اذان نیم خیز می‌شوم. _فعلا پاشید برا نماز... بعدش مفصل درموردش حرف می‌زنیم. چند دقیقه بعد هرکس گوشه‌ای تعقیبات نمازش را زمزمه می‌کرد. ابونیوان یاللهی گفت و کنارم نشست. _قبول باشه. _قبول حق. _جسارتا خواستم بگم احتمالا فهمیدم زنی که به احمدرضا دستور میده کیه.. با دقت گوش سپردم به کلماتی که از دهانش خارج می‌شد. _کیه؟ عکسی به دستم داد و شرمنده سرش را پایین انداخت. با دیدن زنِ داخل عکس چشمانم سیاهی رفت. باورم نمی‌شد! ناخودآگاه دستم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم. _مطمئنی ابونیوان؟؟ اینکه هنوز دوسالم از تاریخِ مهاجرتش نگذشته! به این سرعتتتت؟ با بالا بردن صدایم، همه‌ی بچه‌ها متوجه صحبتمان شدند. همانطور با شرمندگی گفت _هیچ کس فکرشو نمی‌کرد یه دخترِ شهید، اونم شهید جاودانی که جانبازِ شیمیایی بود الان با رسانه های معاندِ صهیونیستی همکاری کنه! کجای کارمون اشتباه بوده آقا کمیل؟ چیشد که الان داریم روبروی بچه‌های خودمون قرار می‌گیریم؟ سرو کله زدن با یه قاتلِ وحشی راحت تر از سروکله زدن با یه خائنه! نگاهِ حسرت باری به عکس انداختم که عماد زمزمه کرد. _واقعا تقصیر کیه که جوونامون تو جنگِ رسانه‌ای تلف میشن؟ ما که هرکاری در توانمون بود انجام دادیم! لبخند تلخی زدم و گفتم _همیشه کسایی هستن که با خیانت، زحمت بقیه رو دود میکنن... یکیش بنی صدرِ ملعون... الانم اینهمه جوون به خاطر بعضی آدمای سرشناس و مثلا معتبر میفتن تو تله. بلند شدم و عکسِ مهسا جاودانی، با اسمِ مستعارِ (مونا جاودان) را روی دیوار، دقیقا وسطِ تمامِ قضایا و عکسِ سوژه‌ها چسباندم و با ماژیک دورش خط کشیدم. _وقتی جای راست و دروغو عوض کنن دیگه حتی دختر همچین ادمی هم به راحتی جذب فضایِ به ظاهر فانتزی و رویایی میشه! ......... جعفر؛ یکی از بچه های ابونیوان که چند ماه قبل، مدت کوتاهی با هم کار کرده بودیم گوشی‌اش را هرازگاهی روشن می‌کرد. این چندمین بار است که لبخند عمیقی روی لبش می‌نشیند! خیالم راحت بود که ارتباطش با همسرش شده بود دوپینگِ روزهای سخت! عماد با مشت به شانه‌اش کوبید و به شوخی گفت _با کی چت بازی میکنی شیطون؟چی نوشته که نیشت تا بناگوش بازه؟ مشکوک شدی... صورتش از خجالت کبود شد! سرش را پایین انداخت و گفت _خانومم یکم حساسه...برا همین مجبورم هر یه ساعت براش پیام بفرستم که نگران نشه! عماد دوباره نمک پراند... _مطمئنی فقط یکم حساسه؟؟؟ لب پایینش را گاز گرفت و نامحسوس گوشی را زیر متکا گذاشت. لبخند مرموزی زد و گفت _از یکم هم کمتر... با این جمله و حرکاتش نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم... پ.ن: یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم هرچند درین عهد خریدار ندارد... «صائب تبریزے» ••┈••✾••┈• @eshgss110 ‌‌ •┈••✾••┈•