eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
حال بهتری خواهیم داشت؛ اگر دست برداریم از •فردی که لیاقت محبت ندارد، •دشمنی که ارزش جنگیدن ندارد، •حقی که ارزش گرفتن ندارد، •و فکری که ارزش اندیشیدن ندارد! -مراقب‌ باشیم که انرژیمون رو صرف چه کاری میکنیم ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_28 محمد: قبل از اینکه مرا ببیند به سمت اتاق
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: _حاج محمد این زنارو بفرست برن کارت داریم. نیلا متعجب به سهیل نگاه کرد. _سهیل چی میگی؟ پس اسمش واقعا سهیل بود... _میگم بهت صبر کن. سرش را دوباره نزدیک کرد و غرید... _بگو برن. _خیله خب میگم. نجلا: محمد همه را فرستاد رفتند. همان زمان که رسیدم به کیف، فلش را انداختم داخلش. با خیال راحت روی مبل نشستم. نگاهم بینشان رد و بدل شد. همه با اخم به محمد خیره شده بودند. ریما کمی خودش را نزدیکم کرد. در حالی که دستانم را در دستش می‌گرفت به یکی از آن دو مرد اشاره‌ای کرد. او هم اسلحه را از کمرش در آورد و گذاشت پشت گردن محمد. با صدای نسبتا بلندی فریاد زدم. _دارید چیکار می‌کنیدددد... _تو که نمیدوستی نامزدت ماموره؟... یا... به چشمانش نگاه کردم. التماس می‌کرد چیزی نگویم. سرم را پایین انداختم و آرام گفتم. _نه نمی‌دونستم. لبخندش حالم را به هم میزد. واقعا مادرم بود؟ _سهیل ببرش تو اتاق درو قفل کن _باشه بعد بردن محمد، نیلا کیفش را از روی میز برداشت. دست داخلش کرد و اسلحه ای درآورد. به سمتم گرفت. _بگیرش. _این برا چیه؟ _همش برا اینه که همه مطمئن شیم احساسی به محمد نداری اشک در چشمانم حلقه زد. _من نمی تونم _میتونی... _هنوز دوستش دارم نیلا _نه دوسش نداری...اون به تو نگفته بود ماموره...فکر کن داری انتقام میگیری. نفسم بالا نمی آمد. با دستان لرزان اسلحه را گرفتم. سهیل برگشت. _آماده اس. محکم در آغوشم گرفت ولی هیچ حسی نداشت. مادر من نمی توانست اینقدر بی احساس باشد. _قوی باش دختر بلند شو. محمد: نشستم گوشه ای. نگاهی به اتاق انداختم. نفهمیدند اینجا اتاق من است... از تخت پایین آمدم و تشکش را بالا دادم. کلتم را از کیسه مشکی رنگ در آوردم. با صدای باز شدن قفل در با گارد اسلحه را به سمتش گرفتم. امینی بود. بی مقدمه رفت سر اصل مطلب. _ خیلی کمکم کردی...برا همین بهت فرصت میدم؛ یا بزن یا میزنم... _چی میگی؟ _ اگه شلیک نکنم اونا منو میکشن. ترجیح میدم تو بزنی خنده و اخمم باهم تلفیق شده و صورت وحشتناکی از من ساخته بود. _چشمامو می بندم.. تا سه میشمارم شلیک می‌کنم. اگه جونت برات مهمه ماشه رو فشار بده. تند تند نفس می‌کشید. بدجور ترسیده بود. بدتر از آن این بود که گناهی نداشت. با این اوصاف من هم قدرتی برای زدن یک زن بی‌گناه نداشتم چشمانش را بست... _سه... _دو... اسلحه را پایین آوردم و آرام همراهش زمزمه کردم... _یک کمی بعد از سوزش سینه‌ام، صدا در مغزم اکو شد. وزنم چند برابر شده بود. آرام روی زمین نشستم و دستم را روی قلبم گذاشتم. در حالی که با آستین خیسی صورتش را می گرفت گفت. _ببخش منو محمد... اسلحه را از دستم کشید. طناب را برداشت و دستانم را به هم بست. بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/600890 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
وقتے زندگے تو را در شرایط سخت قرار داد، نــــگو: _چــــرا من؟ بــگو: _ثابت مےکنم مےتونم صبحتون امـــام زمانے❤️ ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
به خاطر بسپاریم✨ همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است. آرام، بی صدا، همیشگی… ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از 🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
💔اللهم تقبل منا هذا القربان 🔥وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاص... ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅ ✍ به کانال آتش‌نیوز بپیوندید:👇 http://eitaa.com/atashnews
پیلہ‌ات را بگشا تا پروانه شدن فـــــاصلہ‌اے نیست... صبحتون سرشار از عشق خدایــے✨ ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
رفیق . . ‌‌. می‌دونی‌‌"شھید" یعنی‌چـے؟! یَعنۍ : بهـ‌خیر‌گُذشت! نَزدیك‌بود‌بِمیرھ!((:🖐🏼💔' ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
دفترچه را باز میکنم. تکه‌ی سال 1401... شروع می‌کنم به خواندن دقیقا از فروردین شهید منصور بزی ساکت نخستین شهید فرماندهی انتظامی شهید سید نوید موسوی جلیل دازه مصطفی رفیع‌زاده علی شیخ کبیر مجتبی میر صفحه را ورق می‌زنم می‌رسم به دو شهید طلبه... شهید اصلانی و دارائی شهدای ترور حرم رضوی همان‌هایی که به قول بعضی‌ها پول بیت المال را می‌خوردند و عین خیالشان نبود. بازهم ورق میزنم. آنقدر که می‌رسم به تاریخ 1 خرداد 1401 میان کوچه‌هایی که شاهد زمزمه‌های آخر یک فرمانده بوده. دیوارهایی که شاهد خاکی شدن چادر همسر، از غبار غم است. آری همینجا... جایی که در تضاد اتهاماتیست که به مدافعان حرم می‌زدند. صفحه را بر می گردانم و با عشق جمله‌ی زینب سلیمانی را در میان بغض و فریاد می خوانم. بکشید مارا...ملت ما بیدارتر میشود؛ ما ملت شهادتیم مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی می کند؟ ✨✨✨✨✨✨✨
فراموشے جزو زیباترین نعمت‌هاے الهے‌ست(: ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از دیده‌بان مردم
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺هم‌اکنون مراسم وداع به پیکر مطهر شهید صیاد خدائی 🌍 دیـــــــده بــــــان 🆔 @sayyas
معجزه کلمه«اَلحَمدالله» رو میدونــی رفیق؟🙂 درواقع با گفتن اَلحَمدالله هم داری شکر خدارو ب جایـ میاریـ☺️👌 هم فرشته ها ب دستور خــْـدا یه آجر طلایی برات میزارن🤩🤤(درست مثلـ صلوات💛) هرچی صلواتـ بیشتر، اجر بیشتر، وهرچی اجر بیشتــر، خونه ی بهشتیتـ بزرگ تر😎😳😌✌️ پس تامیتونیــ بگو: الحمدلله❤️🙂 مستاجرخدا ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨