eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
ما همه سرباز توایم خمینی . . :)🖤'
بجای تماشای پنجره زندگی دیگران از کتاب عمرت لذت ببر داشته هایت را جلوی چشمانت قاب بگیر و برای نداشته هایت تلاش کن حسرت باغچه دیگران را نخور در عوض باغبان دنیای خودت باش ! ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
خوشبختی یعنی واقف بودن به اینکه هرچه داریم از رحمت خداست و هرچه نداریم از حکمت خدا، احساس خوشبختی یعنی همین! خوشبختی رسیدن به خواسته‌ها نیست، بلکه لذت بردن از داشته هاست. ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_29 محمد: _حاج محمد این زنارو بفرست ب
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ نجلا: دستانش را بستم و چند قدم عقب رفتم. نگاهم روی زخم گلوله که به سینه‌اش نشسته بود گره خورده بود. عذاب وجدان داشت خفه‌ام میکرد. نمیدانم چرا حالا که باید نفسم میگرفت اینقدر منظم بود. چشمهایش سوسو میزد. همان دستهای بسته شده را محکم روی زخمش گذاشته بود؛ معلوم بود خیلی درد میکشد. به یک باره در اتاق باز شد و سهیل داخل آمد. یک نگاه به تن بی‌جان محمد انداخت و یک نگاه به من. آمد جلو و اسلحه را از دستم گرفت. دقیقا جلوی محمد ایستاد و اسلحه را بالا برد. یک شلیک به پایش کرد... ناله ریزی کرد و سرش روی شانه اش افتاد. در حالی که گوش هایم را گرفته بودم، با ترس خودم را جلوی سهیل انداختم. _نززززززن با بیخیالی گفت _میخوام راحتش کنم...اینطوری عذاب میکشه... با تمام توان فریاد زدم _تو حق ندارییییی بهش شلیک کنیییییی انگشتش را سمتم گرفت _فکر نکن چون دختر نیلایی ریختن خونت برام سخته. _توام خیال نکن چون من بهش شلیک کردم توام میتونی اینکارو کنی. _چه خبرتونه؟ سرم را برگرداندم سمت نیلا. _بهش بگو دست به محمد من بزنه خودمو میکشممم نگاه بی تفاوتی به محمد انداخت و گفت _چه بزنی چه نزنی میمیره؛ ولش کن سهیل... نجلا زودتر بیا بریم. از اتاق که بیرون رفتند لباس هایم را داخل ساک ریختم و بیرون امدم. می‌دانستم کارم اشتباه است و با رفتن، تنها سند مرگ خود را امضا کرده ام. چاره دیگری نداشتم. محمد: امینی که رفت با خیال راحت سرم را به دیوار تکیه دادم. درد داشتم ولی مثل همیشه دوای دردم خواب بود. چشمانم را بستم؛ به چند دقیقه نکشید که به خواب رفتم. با تکان دست کسی چشمانم را باز کردم. تمام وجودم تیر می‌کشید. _محمد محممممد چند ثانیه طول کشید تا تصویرش برایم واضح شود. علی بود. گنگ به اطرافم خیره شدم. یاد چند ساعچ پیش افتادم؛ یعنی هنوز زنده بودم؟ _چته علی؟ مگه...مردم؟ با استرس گفت _نه محمد؛ فقط کمی طاقت بیار. پوکر فیس نگاهش کردم. _به نظرت تو خواب...داشـ...ـتم چه غلطی...می...کردم؟ دستش را لای موهایش فرو کرد. _فک کردم بیهوش شدی خب خواستم دستم را تکان دهم که گیر طناب دورش شد. _اینم...باز نکردی...نابغه؟ دستپاچه طناب را باز کرد؛ بلندم کرد و خواباندم روی تخت. ملافه های سفید را از کمد در اورد و تک تک چپاند روی زخمم. صورتم از درد دَرهم شده بود. یک لحظه فریاد زدم _علییییی...دو دقیقه بشین. شکه در جایش خشک شد. _ولی بد جایی زخم شده محمد...داره خون میره. یک ملافه تا شده را برداشتم و نیم خیز شدم. _ماشینو...روشن...کن _چی؟ _خوشت...میاد... تکرار...کنم؟ _نه؛ ولی زنگ زدیم آمبولانس. زمانی که دیدم از او آبی گرم نمی‌شود خودم را تکانی دادم و از تخت پایین امدم. با دست های آغشته به خون از دیوار گرفته بودم و قدم بر می‌داشتم. از پای زخم شده‌ام روی زمین خط خون باقی بود. به چهاچوب در که رسیدم با نفس های بریده بلند صدایش کردم. _علی...بیا کمک... ........... در پشت را باز کرد و کمک کرد تا دراز بکشم. درحالی که دستم را روی سینه‌ام گذاشته بودم اخی از ته دل کشیدم و سرم را تکیه دادم به تکه بالش روی صندل. _کجا میریم محمد؟ _خودمم نمی‌دونم. _تو اینجا...چیکار...میکردی؟ ماشین را روشن کرد و گفت _شما وقتی گفتید بریم دلمون نیومد. یعنی... یعنی می‌دونستیم قراره یه اتفاقی بیفته. بعدم تو حیاط پشتی بس مستقر شدیم. بعد اینکه صدای شلیک اومد منتظر شدیم نیلا و دارو دسته اش بیان بیرون. کامیار و مهدی رفتن دنبال اونا، منم... صدایش مبهم و آرام آرام چشمانم مست سیاهی شد... بہ قلــم:ف.ب ناشناس:https://abzarek.ir/service-p/msg/630680 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر آرامش می خواهی. مراقب مردم نباش ... اگر ادب می خواهی. در کار کسی دخالت نکن. اگر پند زندگی می خواهی. در برابر آدم های احمق سکوت کن. ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
پشتِ تمام آرزوهایت خدا ایستادہ، کافیست بـه حکمتش ایمان داشتـه باشی تا قسمتت سر راهت قرار گیرد. او را بخوانید تا شما را اجابت کند ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
هرگز برای عاشق شدن، منتظرِ باران و بابونه نباش! گاهی در انتهای خارهای يک کاکتوس، به غنچه‌ای می رسی که زندگي ات را روشن میکند. ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
@sarzadehhh 🙏🏻حمایت کنید🌿
هنگامی که گنجینه های حقیقی در دست داریم هرگز متوجه آن نمی شویم چون آدمها به وجود گنج باور ندارند...((((: ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
"ٺمام لـحظہ هــای من، فـدای یڪ نگـاه تو بـیا و پاڪ ڪنٰ ز دل، حدیـث انتظاࢪ ࢪا:))" "سعید صفایی" ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
💙ا!“••• میگـفت‌؛هرڪـسی‌روز؎³مـرتـبہ خطـاب‌بـه‌حضـرت‌مهـدی(عج)بـگه: ﴿بابـی‌انـتَ‌وامےیاابـاصـالح‌المهـدے‌‌﴾ حضـرت‌یجـور‌خاصے‌‌‌براش‌دعـامیـکنن...𐇵! ‌🌀⃟🚎¦⇢ •• 🌀⃟🚎¦⇢ •• ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨