-فیاضلاهیجے👀❤️🩹
یعقوب چشم بسته شکایت کند ز هجر
آخر ببین چه مےکشد این چشمِ باز ما...
#شاعرانــــہ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت33🎬 خودش است! همان مردی که ادعا میکند ناجیام شده. وقتی مطمئن میشود خودم هستم به
#بازمانده☠
#قسمت34🎬
صدای قدمهایش نزدیک شده و نیمکت بالا و پایین میشود.
سرم را بالا میآورم.
گوشه نیمکت نشسته است. آرنجش را روی زانو گذاشته و سرش را بین دستانش گرفته.
-این آخرین حرفته؟!
آرام زمزمه میکنم.
-آره!
-تا کی؟
سکوت میکنم.
-تا کی میخوای قایم شی؟
بازهم سکوت میکنم.
سرش را بلند میکند و زل میزند به مردمک چشمانم.
-به این راحتی جا زدی خانم افشار؟!
حقم داری! هرکسی جای تو بود، همین کارو میکرد. تویی که همیشه تو ناز و نعمت بزرگ شده. یه خار رفته تو پاش، یه لشکر نازشو خریده.
ولی نه... من مثل تو نیستم! میمونم پای چیزی که درسته؛ تا تهش! میمونم و نمیذارم این زالو های کثیف خون یه مشت بیگناهو بمکن!
به این جا که میرسد زمزمه میکند.
-مثل عزیز من!
نگاه پر از سوالم را به چهرهاش میدوزم.
چشمانش میلرزند و مینشینند روی درخت خشکیدهی روبرو.
-همه کسم بود! زندگیم بود. نفسم به نفسش بند بود. اما از یه جایی به بعد دیدم دارم بدون اون زندگی میکنم! راه میرم! حتی... تو هوایی نفس میکشیدم که دیگه عطر تنش رو با خودش نداشت!
راحیل من!
اینارو که میگم احساس میکنم دارم برات قصه میگم! قصهای که هیچوقت نبوده و نیست! اصلا انگار از اولشم رویا بود...
گوشهی لبش کش میآید. سرش را با دستهایش میگیرد:
-اصلا نمیفهمم دارم چیمیگم!
یه مشت چرت و پرت؟
من گیر کردم تو اون شبی که دیگه صداشو نشنیدم... همونجا موندم!
عقربههای زندگیم از اون شب دیگه حرکت نکردن! سه سال و شیش ماه و دوازده روز...
نگاهی به ساعتش میاندازد.
-و سه ساعته که وایسادن! نه جلو میرن، نه عقب!
میخندد. بلند!
قطرات اشک از چشمانش سر میخورند!
نمیگذارد پایین بیایند. نیمهی راه با انگشتش، راهشان را میبندد.
-کاش هیچوقت نمیذاشتم بره! باید روبروش وایمیسادم! آره...باید همینکارو میکردم! وایمیسادم میگفتم حق نداری بری! مگه چند هفته از عروسیمون میگذره که میخوای پاشی بری؟ کلا دو هفتهاس که شدی عروس خونهام! حالا میخوای بری سفر که چی؟ اون پروژهی لعنتی بدون تو افتتاح نمیشه؟! یعنی نمیشه تو نری؟! این همه مهندس و معمار ریخته تو مملکت، اون وقت خانم مهندس تازه عروس، باید برای افتتاح پروژهی فلان مدرسه و فلان بیمارستان، پاشه بره جنوب! لب مرز!
بازهم میخندد. این بار اما تلخ تر!
-برمیگشت میگفت، آقا پیمان، نشد دیگه! این بود قرارمون؟ میخوای همیشه همینقدر غر بزنی؟ بخاطر تو کردمش سه روز! نمیشه که... این همه نقشه کشیدم براش، حالا واسه افتتاحش نرم عزیز من؟!
رفت! به همین راحتی! یه روز گذشت! دو روز گذشت...تا روز آخر!
دستش را میان موهایش فرو میکند و چنگ میزند. انگار که میخواهد تکتک موهایش را بکند!
-اون روز دیگه زنگ نزد! عصر شد... بازم زنگ نزد؛
تا اینکه شب رسید...!
✍🏼بہقݪــــم:
👥-خانمها نیـکوکـار/ بـابـاشپور
🌱_•
@eshgss110
__
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت34🎬 صدای قدمهایش نزدیک شده و نیمکت بالا و پایین میشود. سرم را بالا میآورم. گوشه
https://ngli.ir/143093277860
لینکِ ناشناس'👤👀
محض اطلاع منتظر نظراتتون هستم🪵🌚
#پلاڪ
-فاضݪنظرے🕊🌿
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سحر؟
هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اســیر
#شاعرانــــہ
🌤• فردا روز عرفه است؛ بهار دعاست، بهار خشوع و توجه و توسل. از این فرصت، همهمان باید انشاءالله استفاده کنیم. من بهخصوص به جوانها عرض میکنم که از فرصت روز عرفه حداکثر استفاده را بکنند؛ دعا کنند، توسل کنند، با خدای متعال خواستههای خودشان، حوائج خودشان، اهداف خودشان را در میان بگذارند و از خدای متعال کمک بخواهند، هدایت بخواهند.
-رهبر معظم انقلاب اسلامی ۱۴۰۴/۳/۱۴.
#روز_عرفه
هدایت شده از إِنقِطاعْ⛓⚡️
روز عرفه روز اعتراف.mp3
زمان:
حجم:
21.42M
#قطعه_صوتی | #عرفه بهترین فرصت برای اعتراف
❓تو دعای عرفه چی به خدا میگیم؟
🎙#محسن_عباسی_ولدی
‼️ اگه هنوز کاری نکردی حتما این فایل رو گوش بده.
@abbasivaladi
4.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز عرفہ
و نماز عجیب استجابت دعا 🌥🌝
🎙استاد فاطمے نیا
#پلاڪ
🌱_•
@eshgss110
____
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مےدونے تو دعاے عرفہ امام حســــین،
چجورے با خـــــــــدا حرف مےزنہ...؟(:
#روضہ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
مےدونے تو دعاے عرفہ امام حســــین، چجورے با خـــــــــدا حرف مےزنہ...؟(: #روضہ
تشنگے؟
بِـ...برهنگے؟؟
چه زیبـــا خدا را براے این نعمتها شکر کردے دورت بگردم(:
#روضہ
Hamid AlimiHamid Alimi - Delam Por Az Shekayate (1).mp3
زمان:
حجم:
3.07M
امیر کـــربلا...(:
#نوحہ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
امیر کـــربلا...(: #نوحہ
این دنیا یه کربلا تو روز عرفہ بهم بدهـــکاره(:
#دلی