eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ #رمان_امنیتی_گمنام3 #پارت_31 محمد: _رسول تو اینجا بشین
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ رسول: محمد درحالی که از بازویم گرفته بود، کیسه لباس‌ها را پایین گذاشت و در را با کلید باز کرد. _یااللّه... عزیز مهمون داریم. عزیز آرام آرام از پله‌ها پایین آمد و گفت. _خوش اومدید. مادرانه نگاهم کرد. _رسول که غریبه نیست؛ بیاید تو محمد جان... لبخند دندان نمایی به حیاط انداختم. حیاطی که خاطرات کودکی‌ام را در دل خشت‌هایش محفوظ نگه داشته بود تا امروز. _رسولللل حواست کجاست؟ از مرور خاطرات دست برداشتم و خیره شدم به دهان محمد. _بله؟ _میگم میری حمام یا لحاف پهن کنم استراحت کنی؟ _اومممممم...هیچـکدوم دلم یه عملیات یا ماموریت هیجانی می‌خواد. خندید... خط هایی که دور چشمش ترسیم میشد دلم را برد. _تا دلت بخواد هست استاد؛ به وقتش. دست پشت کمرم گذاشت و به طرف پله‌ها هدایتم کرد. _آقا محمد، مگه طبقه بالا مال شما و عطیه خانم نیست؟ _چرا...قراره عطیه بره پیش عزیز؛ من و توهم اینجا باشیم. _شرمنده همش براتون دردسر درست می ‌کنم... بازهم خندید و پشت بندش گفت _به پای اذیت‌های من که نمیرسه. ...... لباسش را مرتب کرد. _خوب استراحت کن...عزیز ناهار آورد تا آخرش بخور؛ تا اطلاع ثانوی هم بی حضور من از جات بلند نشو... من میرم کارامو می‌کنم که ان‌شاءالله زود برگردم. _صورتتون مثل زمانایی شده که تردید دارید...با چاشنی استرس لبخند زد و گفت _آخرش گیرایی بالات سرمونو به باد میده خداحافظت. زیر لب آرام زمزمه کردم _خداحافظ و به رفتنش نگاه کردم. چند ساعت بعد: فرشید: نزدیک تهران بودیم. از حال ستاره که نگویم؛ بدجور کنار گوشم غر میزد. حق داشت، بالاخره بار اولش بود که اینقدر آرام بود و آتش نمی‌سوزاند. فاتح با گوشی ور می‌رفت و داوود به افق خیره شده بود. فلورا هر ازگاهی زیر لب با مریم خانم کلمه رد و بدل میکرد و این وسط خانم ملکی بود که با جدیت همه را زیر نظر گرفته بود. یک باره با صدای ریلِ در کوپه، سرم را چرخاندم به جهت مخالف. با دیدن فاتن چشمانم دوتا شد. _آبجی قطار داره سرعتشو کم میکنه؛ وسایلاتونو جمع کنید. بعد آمد و دقیقا کنار داوودی نشست که حواسش آنجا نبود. با نشستن فاتن کنار داوود؛ خنده‌ام را خوردم. بیچاره در هپروت بود و خبر نداشت چه عفریته‌ای کنارش نشسته. داوود(سالار): داشتم ترک های سقف را میشمردم؟ شاید هم در اعماق فکرم دنبال دریچه بود. هر چه که بود بدجور حواس مرا از دور و برم پرت کرده بود. نمیدانم چه شد که یک دفعه برگشتم و دست کسی را که داشت از پشت نزدیک میشد پیچاندم. بدجور هم پیچاندم. صدای سابیده شدن استخوان مچش سکوت را شکاند. با دیدن صاحب دست، بالافاصله خودم را عقب کشیدم و با حیرت خیره شدم به فاتن. _اخ اخ چتهههه سالار همه با خنده نگاهشان به ما بود. _معذرت میخوام...حواسم نبود... درحالی که مچ دستش را مالش می‌داد چپ چپ نگاهم کرد. _اشکال نداره...فقط قبل اینکه دست پشت سریتو بپیچونی یه خبر بده... بعد چند دقیقه که فهمید چه گافی داده بلند خندید... خدا میداند که چقدر دلم می‌خواست آن لحظه فحش بارش کنم. بالاخره رسیدیم... ساک کوچکم را برداشتم و سریعتر از همه پیاده شدم. محمد: _خانم شکوری...وصلم کن به خط سعید _چشم... _جانم آقا؟ _شماره فلورا رو میخوام. _برا چی؟؟ _خب کار دارم _باشه، ولی... _منتظرم بفرستی... و بالافاصله قطع کردم بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/639777 ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی. اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری. اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی. امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری! خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن ! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
انواع جرایم سایبری و مجازات آن‌ها
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم و ندایی که به من می گوید :” گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است.” ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
همه حرف از دلتنگی . . از دوری . ‌. از خستگی . . از فراق . . میدونی دوای اینا چیه بابا حسین . ‌. 😄 دیدن گنبدت :)💔
میــگفت : من اون کســۍرو کهـ گفـت؛ دخٺرهـاشهیدنمـ📞ـۍشنـ‌د رو حلال نمیــکنم ... ! {شهیده زینب کمایی} ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
وقتی گرسنه‌ای یه لقمه نون خوشبختیه وقتی تشنه‌ای یه قطره آب خوشبختیه وقتی خوابت میاد یه چرت کوچیک خوشبختیه خوشبختی یه مشتی از لحظاته یه مشت از نقطه‌های ریز که وقتی کنار هم قرار می‌گیرن یه خط رو می‌سازن به اسم زندگی قدر خوشبختی‌هاتونو بدونید. ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
برای درهـــای بستـــ🚫ـــهُ زندگیــت شکــر گـــزار باش چون اونـــها ما رو به سمت درهـــای مناسب ، هدایت میــکنن🎈 خدا هرگـــز دیر نمی‌کند...🌻 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
خدایا …. دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت ! نزدیـــک! بی خطــــر! بخشــــنده! بی منّــــــــت! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
چه کنم با غم خویش؟ گه گهی بغض دلم می ترکد دلِتنگم ز عطش میسوزد؛ شانه ای میخواهم؛ که گذارم سر خود بر رویش و کنم گریه که شاید کمی ارام شوم، ولی افسوس که نیست... یـــــا‌صاحب الزمان بیـــا این جهان بـــــی تو کم دارد... ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
اگر این داغ جگر سوز که بر جان منست بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃میـــگم‌قبول‌دارۍ! هیچڪس‌نمیتونـه‌مثـل‌خـ،♡،ـدا‌ اینقـدر‌ زیبا و‌آروم‌ آدمـو‌ببخشـه؟ تـازه‌به‌روت‌ھم‌نمیـآره. . .🕊 ڪه‌گاھـۍکۍبودۍو‌چـۍشـدۍ! هیچوقـت‌ا‌‌ز توبـه نتـرس... 🙂 ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨