🌊🐋•
نهنگے دید مرگش را ولے دݪ را به ساحل زد
من از پایان خود آگاهم اما •دوستت دارم•
#شاعرانــــہ
Mohammad Hossein PoyanfarMohammad Hossein Poyanfar - Babaei (128).mp3
زمان:
حجم:
2.25M
«بابایی خیال کردی قهرم حالا اومدی واسه آشتی..»
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت38🎬 -ولی...ولی تو جا زدی! همه چیو به چشم یه بازی دیدی، یه بازی بچهگانه! حاضر نشد
#بازمانده☠
#قسمت39🎬
ساعتی میگذشت که به خانه برگشته بودم. دوباره همان خانه و سکوت مرگبارش!
از وقتی که پیمان داخل ماشین آن حرف را زد، فکر و خیالم از پا درآمد.
"پدر و مادرت، پرسون پرسون از صبح تا شب، از اون اداره به این اداره، از اون بیمارستان به این بیمارستان دنبالت میگردن"
فکرش هم دیوانهام میکند. در جایم غلت میزنم. فکر و قلبم بیشتر در هم میپیچند.
اصلا چه کسی فکرش را میکرد، کار من با نسیم به اینجا بکشد. با همان دختر ساکت و گوشه نشین ته کلاس که همیشه دور خودش پیله میکشید. آسته میآمد، آسته میرفت. کل ساعت مچاله میشد گوشهی نیمکت. کمرش میخورد به دیوار سنگیای که زمستانها از یخچال خانهی ما هم سردتر میشد.
اگر بچههای کلاس متوجه میشدند رها افشار همخانهی نسیم ثابتی است چه خندههایی که قطار قطار پشت سرم ردیف نمیشد.
همخانه؟ آن هم من! شاگرد اتوکشیدهی کلاس که کتونی سفیدش از تخته وایت برد، بیشتر توی چشم میزد.
از کی شدیم رفیق گرمابه گلستان؟!
بلند میشوم. قدمهایم را تا آشپزخانه طی میکنم.
یخچال را باز میکنم. نگاهم را بین طبقات میچرخانم. چند تخم مرغ و گوجه و خیار و کمی پنیر مانده، ته بشقاب...
انگار این قفسهها را غارت کردهاند!
در را محکم میبندم و عقب گرد میکنم. میخواهم به سمت کابینت بروم که یک لحظه، صدایی متوقفم میکند. درست وسط آشپزخانه...
سرم را آرام برمیگردانم.خیره میشوم به در اتاقی که بسته است.
صدا قطع میشود...
اما هنوز پاهایم میخ و خشک شدهاند. آرام قدمی برمیدارم.
باز هم، همان صدا بلند میشود. اما اینبار بلندتر. انگار کسی دفتری را گرفته است و برگهایش را محکم ورق میزند.
عقب عقب میروم. کمرم میخورد به کابینت.
دستم را روی اپن بالا و پایین میکنم.
دسته چاقو را لمس میکنم و محکم میان انگشتانم میفشارم.
صدا باز هم قطع میشود.
میخواهم جلو بروم که این بار تقهای محکم به در اتاق میخورد.
دیگر طاقت نمیآورم و صدای جیغ خفهام، فضای آشپزخانه را پر میکند.
صدا طوریست که انگار سر کسی را محکم به در میکوبند!
نکند...نکند به سراغم آمدهاند؟
نکند نوبتم رسیده است؟
از این فکر تن و بدنم میلرزد.
نگاهم میخورد به در خانه. بسته است و کلیدش داخل قفل ثابت مانده.
دوباره همان صدا بلند میشود. وادارم میکند بیشتر در خودم مچاله شوم.
صدای نفسهایم تسمه پاره میکند و پشت سر هم قفسهی سینهام را بالا و پایین میکند.
دیگر تعلل نمیکنم. با یک حرکت به سمت در خروجی میدوم.
بین راه، روسریام را که روی کاناپه مچاله شده است چنگ میزنم و روی سرم میاندازم.
کلید که داخل دستم مینشیند یک لحظه میایستم.
انگار بازهم همه چیز دوباره تکرار میشود.
مثل همان روز که حالا خاطراتش در ذهنم، مثل فیلمی اکران میشود!...من میدوم...خودم را به در میرسانم. بیرون میروم. فریاد میزنم: کمک کمک. پایم سر میخورد. پلهها یکییکی از زیر کمرم رد میشوند و دیگر هیچ...!
✍🏼بہقݪــــم:
👥-خانمها نیـکوکـار/ بـابـاشپور
🌱_•
@eshgss110
__
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🫀•🌊
«اطلبوا من الله على قدر ملكه، لا على قدر أحْلامكم. مالك السَّماوات والأرض لن يعجزه شيءٌ. فاطلبوا المستحيل.»☁️🌘
از خداوند به اندازهی داراییاش بخواهید و نه به اندازهی رویاهایتان. خداوندی که صاحب آسمانها و زمین است، هیچ چیز خارج از ارادهاش نیست. از او غیر ممکن طلب کنید.
🌱_•
@eshgss110
____
18.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحے ترکے++✨🥺
#نوحہ
#مهدے_رسولے
1.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست دارم پسر باشــم...):
#نوحہ
#حسین_طاهرے
عبدالله با همون سن کم رجز خونده:
زنازاده!
تو میخوای عموی منو بزنی؟
دستههاے عزادارے تبریز به یاد شهداے اخیر به جاےچوب یا شمشیر، گل برداشتن...(:
#محــرم
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید یک نیت خوب و خالصانه
میتونه چه ثوابی برای انسان داشته باشه!
#دیدنی - #زندگی_پس_از_زندگی
کانال سرنوشت انسان: @sarneveshte_ensan