-شهریار❤️🩹🌘
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین
#شاعرانــــہ
هدایت شده از تأملات | تولايى
بعضیا اشکشون جاری بود
رو گونه هاشون ریخت این شبا
نوش جانشون!
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
«خداحافظ ای برادر زینب..» #نوحہ #روضہ
بازم این ده روز مثل برق و باد گذشت و چیزے جز شرمندگےِ بیشتر،عایدم نشد...
مےترسم روز محشر حسرت بخورم که چرا بیشتر اشک نریختم دورت بگردم(:
#دلے
اگر میدانستی در آن سوی سکوت چه اقتداری نهفته است برای همیشه زبان را رها میکردی. من استاد سخن گفتن در سکوتم در تمام زندگی ام با سکوت سخن گفتم و سرتاسر تراژدیهای زندگیام را ساکت زیستهام.
-فئودور داستایفسکے🌚🎍
#پلاڪ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت39🎬 ساعتی میگذشت که به خانه برگشته بودم. دوباره همان خانه و سکوت مرگبارش! از وقتی
#بازمانده☠
#قسمت40🎬
تا کی باید زندگیام را روی همین چرخ جلو ببرم؟ نگاهم را میدوزم به چاقویی که هنوز لای انگشتانم گرفتار شده است.
آخرش که چه؟ یا الان یا...
بالاخره که باید مرگِ من هم رقم بخورد! مثل نسیم، مثل راحیل، مثل...
چشمانم را میبندم و نفس عمیقی میکشم.
رویم را برمیگردانم. به اتاق نگاه میکنم.
صدا قطع شده است.
یک قدم...دو قدم...سه قدم...
میخواهم قدم دیگری بردارم که اینبار، صدای ریتم ضربههای کوتاهی پشت سرهم بلند میشود. انگار...انگار که کسی با ناخن اشارهاش، روی میز ضربه میزند.
انگشتانم چاقو را محکمتر میفشارند. آنقدر که رگهای روی مشتم برآمده میشوند.
چشمانم میلرزند، بیشتر از آن، پاهایم بیقراری میکنند... اما نه نه! نباید عقب بکشم. باید بروم... بالاتر از سیاهی که دیگر رنگی نیست!
حس حضور کسی، تا مغز استخوانم را میلرزاند. گره روسریام را محکمتر میکنم.
ساق آستینم را که بالا رفته بود با پشت دست، پایین میکشم.
دستم میلرزد. بالا میآید و مینشیند روی دستهی بیروح اتاق.
گوشم را تیز میکنم. سکوت مطلق!
عقل و قلبم با هم میجنگند!
سرم را تکان میدهم. افکار مسموم را کنار میزنم.
نفس عمیقی میکشم.
یک...
دو...
سه...
با حرکتی دسته را پایین میکشم و خودم را داخل اتاق پرت میکنم.
یکلحظه سرمای اتاق، صورتم را میسوزاند.
پنجره باز است و پرده، با هر بادی که میآید موج دار میشود و بالا و پایین میرود.
همزمان دستم را بالا میآورم و چاقو را جلوی صورتم میگیرم.
نفسم میلرزد. بدون حرکت وسط اتاق میایستم. فقط صدای ضربان قلبم را میشنوم. دوب... دوب... دوب.
چشم میچرخانم دور اتاق.
در کمال ناباوری اتاق خالی است.
وحشتم بیشتر میشود. سرم میچرخد. چشمانم دقیقا مینشیند روی کمد دیواری که حالا درش نیمه باز است.
داخلش را نمیتوانم ببینم.
صدای ضربههای ریزی پشت سرهم از داخلش میآید...
ریتمش مغزم را بهم میریزد.
حس میکنم کسی میخواهد با این ضربههای دیوانهکننده، با روح و روانم بازی کند!
اضطراب وجودم، صدایم را میلرزاند.
-کِ...کی اونجاست؟ بیا بیرون.
صدا متوقف میشود.
قفسه سینهام بالا و پایین میشود.
آرام آرام نزدیک میشوم.
با حرکتی در را میکشم و با چشمان بسته، چاقو را مقابل صورتم میگیرم.
با برخورد چیزی به سرم، جیغی میکشم. تعادلم را از دست میدهم. زمین میخورم و کمرم تیر میکشد. آهی میکشم...!
✍🏼بہقݪــــم:
👥-خانمها نیـکوکـار/ بـابـاشپور
🌱_•
@eshgss110
__
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
•
-آلبرکامـــــو🌚🌧✨
آنجایے که هیچ امیدے باقے نمانده
باید ابداعش کرد.
عادت به نومیدے از خود نومیدے بدتر است.
#پلاڪ
🌱_•
@eshgss110
____
16.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با هم که دعوا نداریم 🙂
منطقی صحبت کنیم ببینیم هدف امریکا از مذاکره چیه...
خوبه؟
•
ما تا آخر عمر،
علیه "دولت آمریکا"
مبارزه می کنیم و
تا آن را به جایش ننشانیم و
دستش را از منطقه کوتاه نکنیم و
به تمامِ مبارزانِ راه آزادی کمک نکنیم
تا آن ها را شکست دهند و
خودِ مردمِ ایران سرنوشت خویش را
به دست گیرند،از پای نمی نشینیم.
دنیا باید آمریکا را از بین ببرد
و اِلّٰا تا این ها هستند،
این مصیبت ها در دنیا هست.
اینجا نشد، یک جای دیگر...
|امامسیدروحاللهخمینی|