eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
‏بیاین "حرف نزدن با کسی که تازه از خواب بیدار شده" رو عادی سازی کنیم.
کتاب خاطرات جبهه، از زبان حاج حسین یکتا باشه... با لحن ادبی باشه... پر از سوز و آه باشه... چه شود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت44🎬 هنوز نفهمیده از چه حرف می‌زنم. همینطور خیره شده به خندیدنم! -حالا چرا اینقدر گن
🎬 -به من نگو دخترم‌! من بابا ندارم! خیلی وقته که ندارم! این را که می‌گوید سکوت می‌کند. سکوتی که جایش را داده است به صدای هق‌هق‌ها. سکوتی که در آن اشک‌ها به جای کلمات سخن می‌‌گویند. سکوتی که تاوانش شده است بغض هایی که بی‌‌محابا یکهو می‌‌شکنند. دیگر طاقت نمی‌آورم. در را باز می‌کنم. روی زمین، در خودش مچاله شده است و سرش را روی زمین گذاشته. گوشی کنارش روی زمین افتاده است. به سمتش می‌دوم. شانه‌هایش را می‌گیرم. می‌لرزند. بالا می‌کشمش. چشمانش سرخ شده است و لب‌هایش خشک. نگاهم می‌کند. خسته. آنقدر که حس می‌کنم یک‌‌لحظه، همه‌ی خستگی‌های دنیا سنگ می‌شوند و روی شانه‌ام می‌افتند. لب می‌زنم: -نسیم. قربونت برم چی شده؟! پلک می‌زند. محکم. آنچنان که قطره‌ی اشک، مهلت نمی‌کند روی صورتش بغلتد؛ یکباره پایین می‌افتد و روی دستش فرود می‌آید. حتی نگاهم نمی‌کند. دستم را دور شانه‌‌هایش حلقه می‌کنم. خودش را مچاله می‌کند. سرش را روی شانه‌ام می‌گذارد. اشک می‌ریزد، آنقدر که شانه‌هایم خیس می‌شوند. ** "حال" تلفن را از روی میز چنگ می‌زنم. می‌خواهم شماره‌اش را بگیرم که صدای زنگ خانه بلند می‌شود. اولین باری است که صدای زنگ این خانه را می‌شنوم. از روی کاناپه بلند می‌شوم. به سمت آیفون می‌روم. تصویرش را جلوی در خانه می‌بینم. خودش است! عجیب است! معمولا همیشه به تلفنم زنگ می‌زد و می‌گفت پایین بروم، اما حالا خودش آمده بود جلوی در. گوشی آیفون را بر‌می‌دارم. -سلام! الان میام پایین. می‌خواهم گوشی را بگذارم که صدایش را می‌شنوم: -نیازی نیست. خودم میام بالا. درو باز کن! از حرفش یک‌لحظه ته دلم می‌لرزد. آرام زمزمه می‌کنم: -با...شه! گوشی را می‌گذارم و دکمه را فشار می‌دهم. پاتیز می‌کنم و به سمت اتاق می‌روم. سریع مانتو و روسری‌ام را از داخل کمد بیرون می‌کشم. چند تقه به در می‌خورد. دستپاچه، روسری را روی سرم می‌گذارم. مهلت نمی‌کنم داخل آینه نگاه کنم. سریع به سمت در می‌روم. دستم روی دستگیره که می‌نشیند، یک‌لحظه تنم یخ می‌کند. نفس عمیقی می‌کشم. نمی‌دانم دلیل این همه اضطرابم چیست؟ دستی به صورتم می‌کشم. دوباره به در تقه می‌خورد. منتظرش نمی‌گذارم و دستگیره را پایین می‌کشم. در باز می‌شود. پشت در می‌ایستم و منتظر می‌مانم داخل شود. کفشش را که می‌بینم، سرم بالا می‌آید؛ از روی شلوار جین و کاپشنِ مشکی‌‌اش می‌گذرد و روی صورتش می‌نشیند...! ✍🏼بہ‌قݪــــم: 👥-خانم‌ها نیـکوکـار/ بـابـاش‌پور 🌱_• @eshgss110 __
فاضل نظرے🪞☁️• ناگهان آیینه حیران شد ، گمان کردم تویی ! ماه ، پشتِ ابر پنهان شد ، گمان کردم تویی ...!
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🕯🤎• کانت جميلة ومثالية مثل الفن الكلاسيكے. «او زیبا، اَصیل و بی‌نقص بود مانند هُنر کلاسیک.» 🌱_• @eshgss110 ____
21.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من دانش آموز هستم با توجه به وقت کم چطور تو سیر و سلوک پیشرفت کنم؟ 📬| @ebrahimi_mahdi110