eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت46🎬 در باز می‌شود. پشت در می‌ایستم و منتظر می‌مانم داخل شود. کفشش را که می‌بینم سرم
🎬 کلافه با دو دست، صورتش را می‌مالد و نفس عمیقی می‌کشد. رفتارش خجالت زده‌ام می‌کند. آرام عقب می‌روم و تکیه می‌دهم. -ببین رها خانم! وقتی پدر نسیم رو دیدی باهاش صحبت کن. ببین چیزی می‌دونه یا نه؟ اصلا می‌دونه دخترش مرده؟ چرا رفته تو هزارتا سوراخ موش قایم شده. ببین با کسی دشمنی داشته که باعث بشه به دخترش آسیب برسونه؟ پای راستم را روی پای چپ می‌اندازم و محکم تکان می‌دهم. خجالت هم مانع نمی‌شود، سوالم را نپرسم: -اصلا چی شد که فکر می‌کنین مرگ نسیم می‌تونه به مرگ راحیل ربط داشته باشه؟ شاید این دو تا قضیه اصلا به هم ربطی نداشته باشن! نگاهش می‌کنم. می‌خواهم ببینم عکس‌العملش چیست! پلک‌هایش را محکم فشار می‌دهد: -فکر می‌کنی همینطوری سر یه احساس الکی این همه سختی رو به جون خریدم، یا سر هیچ و پوچ از اونجا آوردمت بیرون؟ رویش را برمی‌گرداند و دست می‌کند داخل جیب کاپشنش. موبایلش را در می‌آورد و چند لحظه بعد مقابلم می‌گیرد. -تا حالا دیدیش؟ به جلو خم می‌شوم و خیره می‌شوم به عکسی که نشان می‌دهد: - این چیه؟ تا حالا ندیدمش ولی بنظر علامتی، چیزیه! -درسته! یه علامته ولی واسه کجاست رو خودمم نمی‌دونم! دوباره به گوشی نگاه می‌کنم. تصویر سه مثلث است. سه مثلث خاص که به شکل هارمونی مانندی در هم فرو رفته‌اند و شبکه اهرمی زیبایی را تشکیل داده‌اند. بیشتر شبیه به لگوی تبلیغاتی‌ست. سکوتم را که می‌بیند ادامه می‌دهد: -اون روز، وقتی رفته بودم دنبال راحیل‌ که پیداش کنم، تو هتل، اون قرار لعنتی رو پیدا کردم. وقتی داشتم می‌خوندمش یه چیزی توجه‌ام و جلب کرد. یه چیزی که نمی‌شد به راحتی دیدش یه سایه‌ی محوی که زیر نوشته‌ها قایم شده بود. برگه رو گذاشتم بالای چراغ قوه! اون وقت تونستم ببینمش! همین تصویر بود! همین مثلثا! هرچقدر پرس و جو کردم نتونستم نشونی‌ای پیدا کنم. شرکتی‌ام که اسمش بالای قرارداد بود، شرکت معتبری بود! می‌گفت اصلا این قرار رو اونا نفرستاده بودن‌! به اینجا که می‌رسد، نفس عمیقی می‌کشد. آرنجش را روی زانو می‌گذارد و صورتش را با انگشتانش پنهان می‌کند. -داشتم کم‌کم بیخیال می‌شدم که اون روز رفتم اونجا! خونه نسیم ثابتی! واسه تحقیق روی پرونده و دیدن مستندات! همونجا بود که لای وسایلای نسیم، دوباره همین علامتو دیدم! روی یه لوله‌ی خودکارِ مشکی‌ هک شده بود! این تصویر تنها چیزی بود که روی اون خودکار خورده بود! نه اسم برندی نه حتی تبلیغی... اونجا بود که فهمیدم، راحیل و نسیم باهم یه نقطه اشراک داشتن. یه اشتراکی که اونارو وصل می‌کرد. به این مثلثا...! ✍🏼بہ‌قݪــــم: 👥-خانم‌ها نیـکوکـار/ بـابـاش‌پور 🌱_• @eshgss110 __
🐚🌚 هرشب قلم در دستِ من از من گریزان است! جوهر برایِ او شده مانندِ بیماری ...
فقط اینجا که خدا در نهایت دلبری میگه: «لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا» "اصلا نترس! چون من باهاتم" واقعا دلبری قشنگ تر از این؟
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
:)
.....‌♡⁩ هیچ کس مفتکی عاقبت بخیر نمیشه نسبت به عاقبت تون محتاط و حساس و نگران باشید !
🪨🛫 به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر...!
…💕✨ لحظه‌ی حال شبیه برفی‌ست که در‌ اختیار داری؛ اگر از آن استفاده نکنی آب خواهد شد !' 【 ژول ورن🌱 】 ‌‌