38.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جون میزارم برا کشورم 😎✌🏻
من رگ خونم ایرانیه ✌🏻
اینکه میبینی چند بچه نیست....
نسل قاسم سلیمانیه✊🏻
#سرود
#حماسی
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_9 به سمت خانم امینی برگشتم. با ذوق
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_10
_حالتون خوبه؟
با حالتی که نشان می داد تعادل روحی ندارد گفت.
_خوبم.
آدرس بدید ببرمتون منزل.
با صدایی بریده بریده حرف می زد.
_الهیه...خیا.بان...فرشته....
به سمت ادرس امینی راه افتاده بودم.
هر لحظه حالش بدتر می شد. با بی حالی اش شروع کرده بود به هزیان گویی.
این عوارض روانگردان بود. چه روانگردانی خدا می داند. اگر قوی نبود مشکلی برایش پیش نمی آمد.
بعد از توقف، کیفش را گرفتم و کلید را پیدا کردم.
_طبقه چندم؟
_ها؟
_گفتم طبقه چندم؟
_سه
داشت هوشیاری اش را از دست می داد.
به سرعت داشتم می رفتم که متوجه شدم دنبال من نمی آید. این چه بساطی است آخر.
کلافه سر چرخاندم و دیدم، بله
روانگردان اثر کرده. حالا داشت هزیان می گفت و سعی به کندن لباس از بدن داشت. البته زیاد موفق نشد.
_محمد، بریم دریا آب تنی؟
محمد را به قدری کشید که لحظه ای از اسمم متنفر شدم.
_بیا برو توووو
دستش را از روی لباس گرفتم و کشان کشان به سمت خانه بردم...خانه که نه...برای خودش قصری بود
_ولم کن، می خوام برم دریا...
و بعد شروع کرد به خندیدن.
_الان شبه دریا نمیشه روانی.
دستش را عقب می کشید
_اه. ولم کن دستم شکست.
به یک حرکت در خانه را باز کردم و زن بیچاره را پرت کردم داخل.
_هی چتهههه..؟
همانجا شالش را پرت کرد زمین ...می خواست لباس، از تنش بکند که او را به زحمت داخل اتاق پرت کردم و در را از پشت قفل کردم.
_در رو باز کن محمد، درو باز کن تا نشونت بدم احمق.
بازکن وگرنه در رو می شکونم.
کلافه و عصبی بودم
_لا اله الا الله
در رو باز کنم اسلام می افته تو خطر ضعیفه
دیگر دیوانه شده بودم.
لحظه ای دیوانه وار می خندید. گاهی عصبی می شد و فحش می داد و دقایقی هم با ناز و عشوه حرف می زد.
_خدایا این دیگه چه امتحانیه اخه؟
پشت سر هم به در چنگ می زد و فحش می داد.
تازه متوجه دوروبرم شده بودم
خانه این دختر از ان کاخ چیزی کم نداشت
کتم را از تنم در آوردم.
انگار زمین فوتبال بود...
بزرگ و بی انتها
بعد از چند ساعت آرام شد. برای اینکه نترسد، قفل در را باز کردم.
خودم را روی کاناپه رها کردم...
کراوات را از گردنم باز کردم و پرت کردم گوشه ای
_ محمد....زندگی تو هزار بار بیشتر از زندگی این حروم زاده ها می ارزه
نزدیک نماز صبح بود که با صدای جیغ سراسیمه از خواب بیدار شدم.
_تو تو خونه ی من چه غلطی می کنی؟
سرم را پایین گرفتم و عصبی گفتم.
_بهتره اول به سر و وعضتون برسید تا بعدا در این مورد حرف بزنیم.
دوباره هی نی کشید و با عجله در اتاق را بست.
برای نماز صبح وضو گرفته و قامت بستم.
تشهد نماز را می گفتم که با صدای خس خسی نمازم را سرعت بخشیدم و تمام کردم.
به پشت سرم نگاه کردم...
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16468232324808
✨✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
3.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواهرش کے بود؟
مادرش کے بود؟
داداشش کے بود؟
اصلا کے بود؟
کے بہ کے بود...💔
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
آرامـــش یعنے در میـــان صدها مشڪݪ
عین خیالت هم نبــــاشد
ݪبخند بزنے، زندگے کنے
چـــون میدانے خدایـے دارے
کہ هــوایت را دارد...
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_10 _حالتون خوبه؟ با حالتی که نشان
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_11
خانم امینی، در حالی دستش را به دسته مبل گرفته بود به زمین چنگ می زد.
صورتش کبود شده بود. به سختی نفس می کشید.
با سرعت به سمتش رفتم.
_چی شد ؟
نفس بکش، خانم امینی ..چت شد؟ نفس بکش.
به سرعت داخل آشپز خانه شدم.لیوانی را نشان کردم بردارم که از دستم افتاد و صد تکه شد.
این بار لیوانی دیگر برداشتم و از آب لبالب پر کردم.می خواستم از میان شکسته های شیشه بگذرم که تکه ای داخل گوشت پایم فرو رفت.
اهمیتی ندادم و لنگ لنگان دویدم .
هر لحظه صدای خس خس گلویش کم جان تر می شد.
لیوان آب را به صورتش پاشیدم. فایده ای نداشت. هوشیاری اش را داشت از دست می داد.
با اورژانس تماس گرفتم
فکری به ذهنم رسید
محل کار مریم نزدیک بود
آنهم نزدیک خیابان فرشته؛ شماره اش را گرفتم...
با ذوق جواب داد
_سلام داداش...جانم؟
_سلام مریم...به کمکت نیاز دارم، میتونی بیای یکی از خونه های نزدیک خیابون فرشته؟
_اوممم...لوکیشن بفرست دو دقیقه ای میام
لوکیشن را فرستادم و مقابل در منتظر شدم
دو دقیقه نشد که ماشینش را دیدم
دوید سمتم
درحالی که نفسش به شماره افتاده بود پرسید
_چیشده؟
_برو تو... یکی از همکارام حالش بد شده
چادرش را در اورد و کوبیدم به سینه ام
رفت داخل
بعد چک وضعش شروع کرد به فشار دادن قفسه سینه اش. تعداد فشار را می شمرد و تنفس مصنوعی میداد
در کمتر از چند دقیقه زنگ آیفون به صدا در آمد. به سرعت در را باز کردم.
گوشه ای نشستم...
مریم کنارم ایستاد...
با خنده گفت
_ماموریتت این بود داداش؟
_نخیر..
سرش را برگرداند و محو تماشای صحنه رو به رو شد
بعد از معاینه ی خانم امینی، تکنسین به زخم و خونی که روی پارکت ریخته بود اشاره کرد و گفت.
_آقا پاتون زخمیه بیارید جلو پانسمانش کنم.
دستم را به سمت پایم بردم.به یک حرکت شیشه را از پایم کشیدم بیرون...
_داداش عفونت میکنه ها
_درس میگن ممکنه شیشه مونده باشه بزارید یه نگا بندازم.
بعد از پانسمان پایم،در حالی که او را روی برانکار گذاشته و می بردند شروع کرد به لرزیدن.
خدای من این علائم، نشان دهنده ی مصرف روانگردان( جی اچ بی )بود.
__________
پ.ن : (جی اچ بی): نوعی روانگردان به صورت مایع-بدون بو و رنگ. بیشتر با نوشیدنی های مکمل مصرف می شود.
خطرات احتمالی: سردرگمی-تنگی نفس-تشنج خفیف-بی خوابی
تولید و پخش این نوع مواد حکم اعدام به همراه دارد
___________________
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16469212419828
✨✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اموات منتظر اند🌹
#سخنرانی
#آیتاللهرفیعی
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/730398893C9adacd2eab
✨✨✨✨✨✨✨✨
گریه کن...
نمی توانی؟
نگاه کن
انقدر نگاه کن که بمیری و نباشی
نباشی که ظهور آقا را نفس بکشی
چه تلنگری میخواهی برای گریه؟
نگاه کن به این جهان
جهانی که هر لحظه ظلم در ان موج میزند
چه داری بگویی؟
اقا چه حالی دارد؟
روزی چند بار...
چند قطره اشک می ریزد برای غربتش؟
با چه رویی صورتت خشک است؟
گریه کن
گریه کن که این جمعه گذشت
گذشت و نیامد
گذشت و من ماندم و تو و جمعه ای دیگر بلکه بیاید
شاید تنها یک نفر مانده...
شاید ان یک نفر تویی
تکانی به دلت بده؛ نزدیک عید است
بی آقا...بی سردار...بی نفس
دستانت را بالا بگیر
حالا ارام زمزمه کن
---اݪــــهم عـــجݪ ݪوݪیڪ الفــــــرج---
#خودنوشت
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨ ✨✨✨✨✨✨