✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
-𐙚
🥑🪴^•^
آدمهای شناسنامهدار را دوست دارم...
آنها که برای خودشان، وقتشان و چشمشان
ارزش قائلند؛
آنها که با هر کسی معاشرت نمیکنند؛
هر جایی نمیروند؛
هر کتابی نمیخوانند؛
آنها که بوی ناب اصالت میدهند.
#پلاڪ
🌱_•
@eshgss110
____
-صائبتبریزے🚶🌏
مشکل است از کـوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسـان است از دنیــا گــذر کردن مـرا
#شاعرانــــہ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
• 🌿" زخم پیچک " 🎬 #قسمت_پنجم 🖇~ گاهی زخم، نشانهی قوا نیست! استخوان میپوسد، تا پیچک سبزتر شود؛
•
🌿" زخم پیچک "
🎬 #قسمت_ششم
🖇~ گاهی مرز میان مرگ و حیات، نخیست از جنس نفس!
روح از تن عروج میکند اما جانی برای وداع ندارد...
میان نور و تاریکی سرگردان و حیران میماند،
تا لالهای از زخمِ دلاش شکوفه کند. ~
***
لاله از دور دست تکان میدهد و لبخند میزند.
خون با فشار وارد دهانم میشود. صدایم در نمیآید.
لاله همچنان نگاهم میکند.
میخواهم دست دراز میکنم تا صدایش بزنم، اما به یکباره متوجه میشوم دست ندارم!
وحشت وجودم را فرا میگیرد.
حیران زیر پایم را نگاه میکنم اما...
با هجوم نور به صورتم، چشمانم را باز میکنم.
شروع میکنم به نفس نفس زدن!
ترسیده دستانم را بالا میآورم و وراندازشان میکنم. میلرزند!
چقدر صحنههای چند دقیقه قبل قابل لمس بودند...
عرق سرد از سر و رویم چکه میکند!
لامپ بالای سرم با همان روشناییِ ملایم، آزاد دهنده است.
همان لحظه آرمان پردهی دور تخت را کنار میزند و به سمتم میآید.
-بهتری؟
هنوز از شوک خوابی که دیدهام بیرون نیامدهام!
چشمان وحشت زدهام را که میبیند میگوید:
-چته؟ جنی شدی؟!
نفس عمیقی میکشم و ماسک را از صورتم فاصله میدهم.
-من چم شده؟
روی صندلی کنار تخت مینشیند.
-گویا آبگرمکن خونهات خراب شده بود. گاز نشت کرد، مسموم شدی آقا حیدر!
لبخندی میزند و به آرامی، با مشت به شانهام میکوبد.
-یکم دیر رسیده بودم رفته بودی اون دنیا!
خطِ اخم، روی پیشانیام نقش میبندد.
هنوز ریهام میسوزد!
انگار که زخم کهنهی چندسال قبل دوباره باز شده است!
آرمان نگاهی به ساعتش میکند و بلند میشود.
-حاج رحیم گفت تا شب فرصت داری خوب شی!
واسه فردا صبح، ساعت ۹ بلیت هماهنگ کرده!
حرفی ندارم که بخواهم بگویم.
یا باید تا شب سرپا شوم، یا خود حاج رحیم سرپایم میکند!
آرمان دست در جیبش میکند و گوشیام را روی میز میگذارد.
-خانمت زنگ زده بود. بهش گفتم بیمارستانی. یه تماس باهاش بگیر از نگرانی در بیاد.
نفس عمیقی میکشم:
-نتونستی جلوی زبونتو بگیری چیزی بهش نگی؟!
لبخند میزند.
-تو که در جریانی... الحمدلله زبونِ فرزی دارم. تا میخوام جلوشو بگیرم همه چی رو لو میده!
-قطعا در جریانم!
بطری آبی را از کولهاش در میآورد.
-میرم داروهاتو بگیرم بیام. این پیشت باشه.
تشکر میکنم.
به محض رفتنش گوشی را برمیدارم.
زیاد امیدوار نیستم لاله بتواند جوابم را بدهد!
روی اسمش کلیک میکنم. به چند بوقِ کوتاه نمیرسد که جواب میدهد.
-سلام...
از سرعت پاسخگوییاش هنوز در حیرتام!
ماسک اکسیژن را کامل از دور سرم در میآورم:
-سلام لاله!
🌿بہ قلـــــم خانمباباشپـور
← پ.ن: مرا بگیر در آغوشِ گرم خود ، شاید
جوان شدیم چه دیدی خدای رحمان را ؟!🫂
-رحمان بشردوست
~لینڪ نــــاشناس👀👣↓
https://harfeto.timefriend.net/17593313906625
~کاناݪ نــــاشناس✍🏼↓
https://eitaa.com/joinchat/2903311318C8e2bc8abb8
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🤍🌬 ڪاش غزلے بودم ڪہ بر زبان تو جارے گشتہ...
•
🌧🪟ڪاش قطرہ بارانے بودم کہ بر پنجرهے نگاهت تکیہ زدہ...
-سعدے🏘🫂
گر به صدمنزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میانِ جانِ شیرین منزل ست
#شاعرانــــہ
-حسین جنتے🕯👣•
اگر به کشتنِ من آمدی چراغ بیاور
که سالهاست به جز سایه ام سپاه ندارم!
#شاعرانــــہ
-یدالله گودرزے📐🫀
چشمانِ تو شعریست که صد قافیه دارد
اما چه کنم؟ با دلِ من زاویه دارد...
#شاعرانــــہ
36.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرد حرم، دویدهام...
صفا و مروه، دیدهام...
هیچ کجا براے من کرب و بلا نمےشود🙃🌱
#نوحہ