هدایت شده از 🇵🇸دختران انقلاب 🇮🇷
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فراخوان مادر شهید مظلوم
روح الله عجمیان برای مردم ایران.....
🔴مادر شهید عجمیان:
فرزندم (سید روح الله) گفت اگر من نروم و دفاع نکنم، روسری از سر شما خواهند کشید...
💢وعده ما #پنجشنبه #۲۲تیرماه
ساعت ۱۶ورزشگاه بزرگ آزادی
تجمع #خانوادگی بـــرای حجــــــاب
💥اتوبوس جهت ایاب ذهاب از ساعت۱۴ روز پنجشنبه ۲۲ تیر از مترو آزادی به سمت ورزشگاه مهیا می باشد
#دختــران_انقلــاب✌️
#برای_حجاب
📌جهت اطلاع از جزئیات بیشتر وارد کانال زیر شوید
https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
_✍اهـلشوخـی بـود ...
بـسیاراهـلشـوخی بـودبراۍاینکه
دیگرانمخصوصاطلابرابخنداند،
هـرکارۍانجاممیدادمثلابه رفقای
هـمپـایـه ای مـی گـفـتبـااوکشتی
بـگیرندواونـیـزدرحـیـنکشتی بـا
حـالـتی که دیـگـرانرابـخـنـدانـد،
خـودشرابه زمـیـنمـی انـداخـت.
ازبعدازاربعینهمکه براۍکمکبه
جـمـعشـدناغـتشاشاتمۍرفت،
هـرگزباکـسی درباره ڪارهایی که
انجام داده بودصحبتنمی ڪرد؛
امااگردرحـینخدمتکردنچیز
خـنـدهداری دیدهبودحـتـمابرای
همہتعریفمی کرد ...🌱
بــرادر شــهـــیـــدم
#شهید_آرمان_علی_وردی...🌷🕊
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
╭┅─────┅╮
✿@fadaierahba_r✿
╰┅─────┅╯
#دوست شهید
•یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک• بود
هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتوانستم
خودم را به مراسم برسانم...
ازاینکه کارها پیچیده شده بودن
خیلی ناراحت بودم،باخودم میگفتم
شاید بابک دوست نداره به مهمونیش برم:((
شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:
خیلے بے معرفتے دلت نمیخواد من بیام؟💔
باشہ ماهم خدایے داریم ولےبابک خیلی دوستت دارم
بااینکه ازت دلخورم..😔
توے همین فکرا بودم ڪہ خوابم برد..😴
خواب بابک رو دیدم،بهت زده شده بودم ،زبونم بندامده بود.
بابک خونه ے ما بود.
میخندید و میگفت:چراناراحتی!؟
گفتم:•●بابک●• همه فکر میکنن تومردے.
گفت:نترس،اسیر شده بودم، ازاد شدم.
باهیجان بغلش کرده بودم و به خانوادم میگفتم:ببینید بابک نمرده •اسیر• شده بود.
بابک گفت:فردا بیا مهمونیم.
گفتم:چہ مهمونے !؟
گفت:●°جشن سالگرد ازادیم●°
گفتم :ینی چی!؟
گفت:••جشن ازادیم از اسارت دنیا••
بغضم گرفت شروع به گریه کردم
از شدت اشک صورتم خیس شده بود،ازخواب بیدار شدم.
با چشمام پراز اشک نماز صبح خوندم😭
برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد ونفهمیدم چطورے رسیدم بہ مراسم بابک:)
گفتم بابک خیلی مرد؎...♥️🌱...
#شهیدبابڪنورے•♥️•
شهیدصیادشیرازی🥀
قرار بود بهش درجه ی سرلشکری بدهند. گفتیم: خب به سلامتی، مبارکه.
خندید. تند و سریع گفت: خوش حالم. اما درجه گرفتن، فقط ارتقای سازمانی نیست. وقتی آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس می کنم ازم راضیَن. وقتی که ایشون راضی باشن، امام عصر هم راضیَن. همین برام بسه. انگار مزد تمام سال های جنگ رو یک جا بهم دادن.
#روایت_عشق^'💜'