eitaa logo
«مَکتَب‌ِحٰاج‌قٰاسِٓم»
481 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4هزار ویدیو
26 فایل
«بِسمِ‌رَبِ‌الشهدا» مکتب حاج قاسـم🙃🖤 تولد:«اول پاییز🧡140‌1,7,1» اِطلاعات‌وشرایطمونه👇🏼🫠: «https://eitaa.com/Sharait_kanall »
مشاهده در ایتا
دانلود
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید مظلوم روح الله عجمیان برای مردم ایران..... 🔴مادر شهید عجمیان: فرزندم (سید روح الله) گفت اگر من نروم و دفاع نکنم، روسری از سر شما خواهند کشید... 💢وعده ما ساعت ۱۶ورزشگاه بزرگ آزادی تجمع بـــرای حجــــــاب 💥اتوبوس جهت ایاب ذهاب از ساعت۱۴ روز پنجشنبه ۲۲ تیر از مترو آزادی به سمت ورزشگاه مهیا می باشد ✌️ 📌جهت اطلاع از جزئیات بیشتر وارد کانال زیر شوید https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال قبل خواب... 🌱 التماس دعا ✨🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_✍اهـل‌شوخـی بـود ... بـسیاراهـل‌شـوخی بـودبراۍاین‌که دیگران‌مخصوصاطلاب‌رابخنداند، هـرکارۍانجام‌می‌دادمثلابه رفقای هـم‌پـایـه ای مـی گـفـت‌بـااوکشتی بـگیرندواونـیـزدرحـیـن‌کشتی بـا حـالـتی که دیـگـران‌رابـخـنـدانـد، خـودش‌رابه زمـیـن‌مـی انـداخـت. ازبعدازاربعین‌هم‌که براۍکمک‌به جـمـع‌شـدن‌اغـتشاشات‌مۍرفت، هـرگزباکـسی درباره ڪارهایی که انجام داده‌ بودصحبت‌نمی ڪرد؛ امااگردرحـین‌خدمت‌کردن‌چیز خـنـده‌داری دیده‌بودحـتـمابرای همہ‌تعریف‌می کرد ...🌱 بــرادر شــهـــیـــدم ...🌷🕊 ☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇 ╭┅─────┅╮ ✿@fadaierahba_r✿ ╰┅─────┅╯
شهید •یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک• بود هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتوانستم خودم را به مراسم برسانم... ازاینکه کارها پیچیده شده بودن خیلی ناراحت بودم،باخودم میگفتم شاید بابک دوست نداره به مهمونیش برم‌‌:(( شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلے بے معرفتے دلت نمیخواد من بیام؟💔 باشہ ماهم خدایے داریم ولےبابک خیلی دوستت دارم بااینکه ازت دلخورم..😔 توے همین فکرا بودم ڪہ خوابم برد..😴 خواب بابک رو دیدم،بهت زده شده بودم ،زبونم بندامده بود. بابک خونه ے ما بود. میخندید و میگفت:چراناراحتی!؟ گفتم:•●بابک●• همه فکر میکنن تومردے. گفت:نترس،اسیر شده بودم، ازاد شدم. باهیجان بغلش کرده بودم و به خانوادم میگفتم:ببینید بابک نمرده •اسیر• شده بود. بابک گفت:فردا بیا مهمونیم. گفتم:چہ مهمونے !؟ گفت:●°جشن سالگرد ازادیم●° گفتم :ینی چی!؟ گفت:••جشن ازادیم از اسارت دنیا•• بغضم گرفت شروع به گریه کردم از شدت اشک صورتم خیس شده بود،ازخواب بیدار شدم. با چشمام پراز اشک نماز صبح خوندم😭 برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد ونفهمیدم چطورے رسیدم بہ مراسم بابک:) گفتم بابک خیلی مرد؎...♥️🌱... •♥️•
شهیدصیادشیرازی🥀 قرار بود بهش درجه ی سرلشکری بدهند. گفتیم: خب به سلامتی، مبارکه. خندید. تند و سریع گفت: خوش حالم. اما درجه گرفتن، فقط ارتقای سازمانی نیست. وقتی آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس می کنم ازم راضیَن. وقتی که ایشون راضی باشن، امام عصر هم راضیَن. همین برام بسه. انگار مزد تمام سال های جنگ رو یک جا بهم دادن. ^'💜'