eitaa logo
«مَکتَب‌ِحٰاج‌قٰاسِٓم»
481 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4هزار ویدیو
26 فایل
«بِسمِ‌رَبِ‌الشهدا» مکتب حاج قاسـم🙃🖤 تولد:«اول پاییز🧡140‌1,7,1» اِطلاعات‌وشرایطمونه👇🏼🫠: «https://eitaa.com/Sharait_kanall »
مشاهده در ایتا
دانلود
سال آخر دبیرستان ڪه با احمد همڪلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و ڪلاس‌ها را به صورت مشترڪ برگزار ڪنند. وضع ظاهری‌شون خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض ڪردیم. البته خیلی از بچه‌های ڪلاس هم بدشان نمی‌اومد! احمد خیلی جدّی و محڪم به معلم ریاضی ڪه این ڪار را ڪرده بود، اعتراض ڪرد و گفت:« بچه‌های مردم به گناه می‌افتند...» معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود:« اگر رحیمی توی ڪلاس باشه من دیگه درس نمیدم.! » خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخونه. اینقدر پشتڪار داشت ڪه همون سال در رشته پزشڪی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد... دکتر شهید... شهیدسیداحمدرحیمی🌾 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ. 🌸🍃goin--->(@fadaierahba_r)🌸🍃
🎞 رفیق شهید : بابڪ همیشہ تو ذهنش دنبال ڪاراے بزرگ بود و بہ عبارتے دوست داشت اسطوره باشہ تو هر ڪارے. یادمہ یہ روز تو مسیر پل بوسار بہ چهار راه گلسار داشتیم قدم میزدیم ڪہ ازش پرسیدم: "بابڪ براے چے میخواے برے مدافع حرم بشے؟ " بابڪ گفت: "حسین میخوام برم از ناموس ڪشورم دفاع ڪنم تا داعش رو همونجا تو سوریہ نابودش ڪنیم و بہ دلم افتاده من شهید میشم بعد همہ جا عکسمو میزنن شهید مدافع حرم." من بهش گفتم: "تو ڪہ قسمت زاغہ و مهمات هستے و نیروے عملیاتے نیستے و یجورایے پشت خط میمونے و بهت اجازه نمیدن جلو برے بجنگے." گفت: "من فقط پام اونجا برسہ اینقدر خواهش و تمنا میکنم کہ منو ببرن جلو و در صف عملیات باشم." منم بهش خندیدم گفتم: آره جون خودت تو رو میبرن جلو شهیدم میشے حتما.😉😅" شوخے شوخے واقعا همہ اینا جدے شد. یڪ روز با دوستان دیگہ تو ڪوچہ رد میشدیم ڪہ یهو دیدم جلوے خونہ مادربزگش شلوغہ. شوڪہ شدم.دیدم میگن بابڪ شهید شده. باورم نمیشد اصلا... ♥️
🎞 رفیق شهید : من وبابک محله هامون زیادازهم دورنبودتویه مسجدعزاداری میکردیم پدرمن پدربابک رومیشناخت ومن برادرای بابک روبه دلایلی کاملامیشناختم. بابک رودرحدسلام وعلیک وهم محلی بودن وبرسرشناختن خانواده اش,این موضوع چندوقتی گذشت من وبابک کاملا رفیق شدیم درحدی که همو نمیدیدیم زنگ وپی ام بهم میدادیم. دوران خوبی بود.بابک برخلاف من که فردی عصبی بودم یه جوونه آروم و مثبت‌اندیش بودرفاقت ماهمچنان ادامه داشت که رسیدیم به نزدیکای انتخابات که بابک چندین نفر ازدانشجویان خوب ودارای تفکروبرای اتاق فکرفرستادبرادرش انتخاب کردکه من هم جزء اون اتاق فکربودم.بابک همیشه طرحوهایی میدادکه هیچ کس نمیتونست بگه...نه بخاطراینکه بابک برادرکاندیدبودبرای اینکه ایده هایش همیشه بهترین راه بود.طرح های همومیخوندیم همیشه همه روراهنمایی میکرد. ایرادهاروبرادرانه میگفت من تواین دوران شایدالان به این موضوع رسیدم که بهترین دورانم بودوافسوس که نتونستم به درستی استفاده کنم. ♥️
🎞 همرزم‌شهید: تو دوره های اعزام باهم رفیق شدیم. ومنم اون دفعه قسمت بود برم ولی نشد بیاد قبل از داشتم میرفتم سوریه؛اون دفعه هرکاری کردیم نشد یعنی قسمت نشد که بره ،ازم قول گرفته بود خبرش کنم بیاد برای بدرقه. گفتم: ممکنه زمانش بی وقت باشه و اذیت بشی گفت:اشکال نداره دوسدارم بیام خلاصه اومد ویه خورده زود اومد که یکم بیشتر پیشه هم باشیم موعود رفتن که شد خداحافظی کردم سوار اتوبوس شدم وبعداز یک ربع اتوبوس حرکت کرد که ی دفعه ایستاد!! همه تعجب کردن که ممکنه چه اتفاقی افتاده باشه ؟ که دیدم اومدبالا ازجمع معذرت میخوام بزارید آخرین عکس بادوستم بگیرمو برم یه سلفی باهامون گرفت و رفت😭💔 این آخرین بازی بود که میدیدمش،هرچند تلفنی باهاش در تماس بودم ولی ندیدمش تا اینکه شنیدم رفته سوریه. خوشحال شدم که تونست بره و بالاخره بالیاقت تراز ما بود و خریدارش شد ..💔🍂 ♥️ ☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇 ✿@fadaierahba_r✿.
🎞 رفیق‌شهید : رفته بودیم راهیان نور ، موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت،پیاده دراون گرما... میگفت : "وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن.. زندگی کردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده.. و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم." هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و با کفش راه نرفت... ♥️
🎞 رفیق شهید : مدتے کہ در سوریہ بودم بابڪ خیلے ساڪت و آروم بود، گاهے می رفت تو تنهایی و خلوت دعای شهادت می ڪرد و اشڪ می ریخت... بعضے موقع ها می دیدیم بابڪ نیست.. دنباش می گشتیم... می دیدیم رفتہ کنار و گوشہ ها جاهاے خلوت تنهایی دعا می کنہ... همرزم شهید نورے می گوید: بابڪ همیشہ در حال درس خوندن و عاشق مطالعه و یادگیرے مطالب تازه بود. بابڪ زیر آتش ضد هوایی دشمن درس می خوند.. ♥️ ☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇 ✿@fadaierahba_r✿.
🎞 رفیق‌شھید : بابڪ‌شخصیت‌مهربانے‌داشت ڪه‌راحت‌به‌دل‌مےنشست❤️ اصلابه‌دنبال‌شھرت‌و‌معروف‌شدن‌نبود . . چون‌چنین‌شخصیتےنداشت انگیزه‌اصلےاش‌دفا؏ازجان،مال‌و‌ناموس کشورش‌بود‌ووقتےاین‌اتفاق‌هارا ازرسانه‌هادنبال‌مےڪرد📲 ڪه‌‌چطور‌داعش‌در‌سوریه‌درگیری‌ایجاد‌ڪرده، بحثش‌پیش‌مےآمد‌و‌مےگفت: اگرمانباشیم‌ڪه‌برای‌دفا؏‌پیش‌قدم‌شویم، همین‌اتفاق‌ها‌ممڪن‌است در‌کشور‌خودمان‌و‌برایِ‌خواهرو‌مادرو بچه‌های‌خودمان‌رخ‌بدهد🤷🏻‍♂ برای‌ِهمین‌رفت‌تا‌از‌آنچه‌ڪه‌ داشت‌دفا؏ڪند✌️🏻 وقتےاین‌بحث‌هاپیش‌مےآمد‌به‌علاقه زیادی‌ڪه‌برای‌رفتن‌به‌سوریه‌داشت پےمے‌بردیم‌در‌حالےڪه‌مےدانستیم حتے‌پدرش‌شرایطےبرایش‌فراهم‌ڪرده که‌مےتوانست‌برای‌ادامه‌تحصیل‌به‌آلمان‌برود✈️🇩🇪 درکش‌برایمان‌خیلے‌سخت‌بود!
🎞 |دوست‌شہید| ڪلاس های بسیج‌باهم بودیم وطولانۍ بودیه روز بحث تحلیل وتفسیرطول ڪشیدخوردیم‌به اذان مغرب گفتن پنج دیقه صبرڪنیدڪلاس تموم‌شہ ماهم قبول‌ڪردیم‌بعدازدودیقه صداے اذان بلندشدواستادمشغول صحبت‌بودڪه یڪ دفعہ بابڪ باصدای بلندگفت آقای فلانۍ،دارن اذان‌میگن بذاریدبرای بعدنمازهمہ برگشتیم یه نگاش‌ڪردیم و یہ نگاه به استاد بعدش بابڪ گفت خب چیہ اذانہ نمیاید! باشہ خودم میرم بلندشد خیلۍ راحت وشیڪ درو بازڪردو رفت‌برای وضو استادم بنده‌خدا دید اینجوریہ گفت باشه‌بریم نماز بخونیم. ♥️ ☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇 ✿@fadaierahba_r
. . 🎞 |دوست‌شہید| |ماوقتے در جلسات دوره میرفتیم به ما شام میدادند،بابڪیکم از پیاز🧅 بدش میومدوو بیشتر اوقات هم غذا آبگوشت بود. دورهم که مینشستیم غذا میخوردیم بابڪ میگفت:"بهمن پیاز ندین،من پیاز نمیخورم ،دهنم بو میگیره" یکم رو پیاز🧅حساس بود... جالباینجاست،مدام بچه ها پیاز🧅میخوردند میرفتن جلوش میگفتن:پیاز-پیاز😁 بابڪهم میگفت:"نکنےندیگه" ماهم اذیتش میکردیم ...خدامارو ببخش:)| ♥️
🎞 رفیق‌شهید : رفته بودیم راهیان نور ، موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت،پیاده دراون گرما... میگفت : "وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن.. زندگی کردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده.. و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم." هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و با کفش راه نرفت... ♥️
شهدایی تو آمبولانس،نزدیک شهادتش بودگفت به مادرم بگو همیشه حرفشو گوش دادم فقط یک بار فقط یکبار گوش ندادم گفت ازدواج کن گوش ندادم بهش بگین حلالم کنه،و اما به پدرم بگین....... بغض امونش نداد لحظات شهادت پسرش رو که از زبون همراهانش نقل شده رو منتقل کنه😔 ای از پدر شهید نوری در برنامه ی از آسمان برای شهید بودن باید شهیدانه زندگی کرد دعای خیر مادر و لقمه ی حلال پدر و زندگی مومنانه اخرش قرب به درگاه خداوند است
⊰•❤️🖇🕊•⊱ . ⏰🌱 خیلی اهل شوخی و مزاح بود:‌ «اگر روزی برای کسی مشکلی پیش می‌آمد و از بابک درخواست کمک می‌کرد و در عین حال توان انجام دادنش را می‌داشت دریغ نمی‌کرد و کارش را راه می‌انداخت. خیلی هم اهل شوخی بود، یک زمان‌هایی آن قدر شوخی می‌کرد که آدم خسته می‌شد، از عقب خودرو می‌پرید جلو و از جلو می‌پرید عقب. پسر پرتحرک و پر جنب‌وجوشی بود. در اعتکاف‌ها و شب جمعه‌ها که با هم برای دعای کمیل به مهدیه شهر می‌رفتیم، از ته دل گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت، تعجب می‌کردم که این همه گریه را از کجا می‌آورد!»💔🥀