کانال قرار عصر
اسمش امیرعلی ست.برادرم رامیگویم.۶سالش که بود گم شد.سرویس مدرسه یادش رفته بود سوارش کند.همه جا را دنبالش گشتند.تمام مسیر مدرسه تا خانه .مامان وبابا که رفتند پی اش بگردند،من ماندم تک وتنها. نمیدانم چند مرتبه به آقای راننده سرویس زنگ زدم و گفتم من برادرم را از شما میخواهم.
دلشوره امانم رابرید.قفسه ی سینه جا برای قلبم نداشت.انگار جایش تنگ شده بود.وقتی زنگ میزدم به گوشی سونی اریکسون ساده بابا ومامان جواب میداد میفهمیدم که صدایش گرفته .نه برای اینکه فریاد زده باشد.برای اینکه تمام بغضش را خورده بود.مادرم میگفت نمیدانم چند بارتا مدرسه رفتیم وبرگشتیم.نمیدانم چند بار به خدا التماس کردم که پسرکم را به من ببخشد. میگفت نمیدانی بابا چه حالی بود.هیچ وقت ندیدم این طور رنگ صورتش بپرد.آخر احتمال همه چی میرفت.دزدینش.کشته شدنش.تصادف .اصلا راحت نبود فکر کردن به اینها.
.دوساعت نگذشته بود که کل فامیل خبردارشدند. بعدها میگفتند ما نذر ختم انعام کردیم.یکی دیگر گفت نذر کرده ام که اگرپیداشود پشت دسته ی محرم طبل و زنجیر بزند.
چند ساعت که گذشت پیداشد.میخندید.میگفت پشت ماشین سرویس هرچه دویدم و صدایشان کردم کسی صدایم رانشنید.چارهای نداشتم جز اینکه ازمدرسه تا خانه را پیاده بیایم.
گوشی راگرفتم وزنگ زدم به موبایل تازه از تعمیرگاه برگشته ی بابا. مامان گوشی راگرفت.میگفت کلانتری هستیم .داریم برمیگردیم خانه تا عکسش را ببریم.گفتم:امیرعلی پیداشد.عموقاسم داره میاردتش پیش شما.برنگردین.
نمیدانم لحظه ای که مامان وبابا امیرعلی رادیدند چه حالی بودند.اما باید حس خوبی باشد وقتی عزیزت راپیدا میکنی.
تا آمد گفت:" خواهرجون املا بیست شدم .معلمم توی دفترم پروانه کشید برام" اصلا نمیدانست ماچه کشیدیم. ازهمان حیاط دفترش را درآورد و پروانه رانشانم داد.بغض گیر کرد توی گلویم و خنده نشست روی لبم.ازهمان بالای ایوان قربان صدقه ی عینک دورقاب قرمزش رفتم.ذوق میکرد وقتی میشنید که موهای چتری روی پیشانیش او را شبیه هری پاتر کرده است. گِل خشک شده روی لباس آبی رنگ مدرسه اش میگفت که توی گِل هم افتاده.اما دیگر هیچ چیز مهم نبود.همین که سالم رسیده بود خوب بود. این یعنی خدا صدای مارو شنیده.یعنی خداوند رحمان به حرمت روز عرفه امیرعلی را دوباره به ما برگرداند.
من هم نذرختم انعام میکنم برای دل مادرت .،برای رنگ رفته ی صورت پدرت.نذرمیکنم برای دل خواهری که نمیدانم داری یا نه.نذرمیکنم که نظم موهایت بهم نخورده باشد.صورتت زخم برنداشته باشد.نذرمیکنم که دندان شیری ات سالم باشد.
احتمالات دراین دنیا زیادند.خیلی هم زیادند.اما برای توخیلی زود بود که بشوی جزوی از این احتمالات.
اما دل من اینجا خواهرانه برای غربت توگرفت.برای ۶ ساله بودنت.برای تن نحیفت که زخم برداشت و تکه تکه شد.برای احتمال این که چه ممکن است زیر آن کاور سیاه باشد.احتمالا لباست پراز خاک شده.نمیدانم شاید کیفی همراه داشتی .احتمال دارد که بند کیفت هم پاره شده باشد؟احتمال دارد دنبال زنی باچادر خاکی دویده باشی و اورا به جای مادرت به آغوش کشیده باشی؟ احتمال دارد که دختری سه ساله ای را دیده باشی؟ تمام این احتمالات دست بزرگی میشود و چنگ میزند به گلویم و راه نفسم رابند میآورد.
این احتمالات برای من خیلی سنگین است.خدا به فریاد دل مادرت برسد آقای احتمالا شهید امیرعلی افضلی
✍ زهرا غلامزاده
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 زائر حضرت
اتوبوسشون توی جاده خراب میشه ،وقتی میرسن کرمان همه اسکان گرفته بودن و داشتن حرکت میکردن به سمت گلزار شهدا.
بدون اینکه بره اسکانشو درست کنه سریع سوار یه اتوبوس دیگه میشه که زودتر بره زیارت حاج قاسم.
توی مسیر پیاده روی از همه عقبتر میرفته که کسی جا نمونه.
بعد از انفجار یکی از بچه ها ترکش میخوره و همه دنبال کارای اون بودن
وقتی همه جمع میشن خوابگاه متوجه میشن خانم رحیمی نیست!
اولش فکر میکردن چون نزدیک انفجار بوده رفته برای کمک
ساعت ۱۱شب خبر شهادتش به خوابگاه میرسه
یکی از دوستاش داد میزده چرا ما رو تنها گذاشتی؟ مگه قرار نبود بریم مشهد
شهیده فائزه رحیمی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک دقیقه از «مریم سلطانینژاد» که ماندگار شد...
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
و اما بابای کاپشن صورتی..
بابا همیشه آراام و صبور است..
بابا، دردهایش را پشت چهره ی صبورش،پنهان می کند.
بابا از درون می شکند، می میرد!! ولی استوار می ماند.
اما بابای صورتی ِ کوچکْ با گوشواره های قلبی، با همه ی باباها فرق دارد.داستان قشنگی دارد.
عده ای عاشق، در مسیری سبز، برای رسیدن بر سرِ مزار عاشقی که شهرت عشقش، همه ی عالم را یکصدا کرده بود، با صدای انفجار، به راز جاودانگی رسیدند.
به مرگِ زیبا.
به قشنگ مردن!!
به شهادت..
بابای کاپشن صورتی، شد نماد صبر و ایمان برای ایران.مثل باباهای کودکانِ غزه!!
آخر مسیر عشق ثابت کرد که پایش بیافتد، مردم ما مثل مردم غزه،اهل صبر و ایمانند..
شهادت خانوادگی هم دلچسب است. روح پرور است!
حتما بابای کاپشن صورتی با روحش، عزیزانش را به آغوش کشیده که می گوید: «جز زیبایی چیزی ندیدم!»
که آرام باشد و بگوید: «مادر وسط بچه ها دفن شود» ..
پدر است و مهربانی هایش.
جاهای خالی ایی که همیشه برایش زیبا می مانند.
چه قشنگ گفت: «حکایت عجیبی ست، حکایت شیعه و دختر و گوشواره!!..»
✍ صدیقه بذرافشان
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
4.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت شهید احمد کاظمی از لحظه شهادتش :
اونقدر کیف داد ...
به مناسب سالگرد شهادت
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
26.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱به بهانه سالروز شهادت شهیدکاظمی
🔻معرفی کتابِ حاج احمد
✍محمدحسین علیجانزاده
📚انتشارات شهیدکاظمی
⚡️خاطرات و روایت زندگی شهید احمدکاظمی، از آغاز تا پرواز
گزیدۀ متن کتاب حاج احمد:
سفارش کرده بود که کنار حسین خرازی دفنش کنند؛ جایی که می گفت: «اینجا دری از درهای بهشته» و این در برایش باز شد. قاسم سلیمانی هم به درون قبر رفت و درون گوش احمد زمزمه کرد. قسمش داد به حضرت زهرا(س) : «تویی که عشق حسین(علیهالسلام) داری! از خدا برای من هم بخواه! احمد! قرارمون که یادت نرفته؟! احمد! مَرده و قولش، منتظر خبرت میمونم. قول میدم راهت رو ادامه بدم و دست فرمانده رو از همیشه پرتر کنم. فقط براتِ شهادت منو هم از آقا امام حسین بگیر!»
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیای معلق
میگویند، وقت مرگ همه زندگی در چشم برهم زدنی برایت مرور میشود.
این را نمیدانم اما وقت وداع با عزیزترین کسان زندگیات، شیرینترین لحظات جلوی چشمانت میآید، سریع و بیوقفه مو به مو، آنقدر نزدیک که حس میکنی آن واقعیت است و این وداع دروغ...
به گمانم این روزها مردمان این سرزمین در رویا و واقعیت معلق ماندهاند...
آنقدر که وداع میکنند و زندگی میکنند و میمیرند و دوباره زندگی میکنند...
درست مثل این روایت از این دنیای معلق
چه تصاویر مبهمی است...
گزارشگر گزارش میکند یا گزارش میشود؟
پسرک پدر را نوازش میکند یا پدر پسر را؟
پدر در جشن عروسی پسر پایکوبی میکند یا پسر در خون میرقصد؟
پدر و پسر در میدان رقص و جولان میکنند؟
چه رویای مبهمی کاش زودتر همهمان بیدار شویم....
✍زهرا فرح پور
🎥وائل الدحدوح در عروسی پسرش حمزه که دیروز شهید شد...
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
17.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معنای من ینتظر از منظر رهبر معظم انقلاب
من ینتظر به معنای صرفاً انتظار برای شهادت نیست؛ البته همه باید آرزوی شهادت داشته باشند اما هدف شهادت نیست بلکه شهادت هدیه الهی است. من ینتظر یعنی منتظر انجام یک ماموریت جدید هستند.
رهبر معظم انقلاب (مدظلهالعالی):
«همه باید آماده باشید. در هرجایی که هستید، باید آمادهی خدمتگزاری باشید؛ «و منهم من ینتظر». «ینتظر» یعنی چه؟ یعنی منتظر مردنند؟ نه، یعنی منتظر انجام وظیفهاند؛ کجا وظیفه آنها را صدا خواهد زد، تا آنجا حاضر باشند. ما باید منتظر انجام وظیفه باشیم. هرچه که تکلیف الهی ما ایجاب کرد، بخواهیم آن را انجام بدهیم. این، ما را پیروز خواهد کرد و به موفقیت بزرگ خواهد رساند.»
(بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه ۱۳۷۰/۶/۲۷)
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
موکب داشت همان اوایل مسیر.
یقه اش باز بود و داش مشتی حرف می زد. گفتم آقا برای چی روز بعد از حادثه هم آمده اید؟ ناراحت شد و باعصبانیت گفت: بیا آبجی، بیا اینجا.
رد خونی از محل انفجار را دنبال کرد تا کنار جوب. گفت:یه خانم ترکش خورد، چادرشو محکم گرفت و خودشو کشوند تا اینجا. رفتم سمتش کمکش کنم ولی با بی رمقی گفت نه نه نمیخواد. بعد پاشد بره که افتاد توی جوب. باز رفتم کمک که گفت نه نه نمیخواد. و به سختی از جوب خودشو کشید بیرون و تا پشت موکب ما کشون کشون رفت. دلم طاقت نیاورد دویدم پشت سرش و دیدم همونجا شهید شده...
امروز اومدم این خاطره رو واسه همه تعریف کنم و بگم اون خانم حتی برای کمک هم نذاشت دست یه نامحرم بهش بخوره.
✍زهرا السادات اسدی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
دستم را خالی کرد این مرد. هرچی دست توی جیب کلمات میکنم که چیزکی پیدا کنم، بریزم روی صفحه که مثلاً تصویر بسازم از حسَّم بعد از دیدن این فیلم، هیچی از تویش در نمیآید. تهیاست. پوچِ پوچ. میخواهم داد بزنم: آی کلمات دستم را بگیرید، به دادم برسید؛ اینجا وقت جا خالی دادن نیست. وقت رها کردن نیست. من نیاز دارم بهتان هیچی پیدا نمیکنم. ولی باید چیزی باشد. چیزی که خلاصم کند ازین بغض.
ضربه اول را وقتی خوردم که مجری داخل خانه دنبال آپشن مناسبتری برای تصویربرداری میگشت. مجری گفت:
" همینجا وسایل رو تنظیم کنیم، یا..."
مرد که هنوز صدا بود، محکم، رسا، مقتدر گفت:
" دیگه جای دیگه گزینه نداریم ما. گزینه خونه شهید همینه."
در این یا ندارد شما بگو به اندازه یک نقطه ضعف نبود. صدای پایین نبود. شرمندگی نبود ولی تا دلت بخواهد اقتدار بود، افتخار بود.
بعد مرد تصویر هم پیدا کرد. چهارشانه، رشید، سینه ستبرکرده، بلوز مشکی بر تن، با موهای بسته شده و صدایی خش دار که خاص عزادار است. غم مرگ عزیز وقتی از حنجرهات میخواهد بیرون بیاید؛ بزرگ است رد نمیشود از گلو، گیر میکند. بعد برای اینکه بتواند خودش را به دهن برساند ترک برمیدارد، میشکند و تیزیهایش گلو را میخراشد.
مردِ رشید دو زانو نشسته و تنه کج کرده روی پشتی. کنارش سه پسر بچه چهار زانو خیمه زدهاند روی زانوها. مرد گفت:
" صاف بشین. ها عمو، تصادف که نکرده."
دستها توی هوا بلند شدند و صداها اتاق را پر کرد که:
"نه.نه"
یعنی لازم نیست. مثلاً بذارید بچه راحت باشد. اذیتش نکنید. مرد را نفهمیدند. پای ذهنشان نرسید به افق دید او که خیلی جلوتر رفته بود. جا مانده بودند از مرد. مرد که عموست، که حواسش به همهچیز است، که ستون است، که بصیر است، گفت:
" نه میخوام او حالت زار رو نداشته باشه. افتخار بوده. هممونو برده بالا. صاف بشین. مردونه. مثل خودش لات."
مرد، تو با این حرفها، کلماتم را به یغما بردی. مرا تنها گذاشتهای توی دردی که راه خلاصی ازش را بلد نیستم. نگاه تو به شهادت برادرت. به افتخارت. به جایگاهش به اینکه گفتی سر بلندمون کرده،مرا فلج کرده. من دست خالیام. پاک باخته. چیزی ندارم توی دستم. چنگ میندازم به همان حرفهای قدیمی. شاید تکرارشان نجاتم دهد:
اینجا ایران است
سرزمین شیران
سرزمین دلاوران و راست قامتان
اینجا ایران است
اینجا ایران است
اینجا ایران است
✍ محبوبه گلمحمدی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
32.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای زیباترین
درلحظه های نبودنت
من تو را تنفس کردم
ومانند آب روان وجود تشنه ام را سیراب کردی.
اما حالا ما دوباره یتیم شدیم
مارا دریاب ای پدر فرزندان شهدا
ای سردار جان ها
پدرانمان زمان رجعت سردار در سپاهش با او میآيند.
وچقدر صبح آمدنش نزدیک است.
الیس صبح بقریب...
✍ملیحه بلندیان
🎥سرود زیبای فرزندان شهدای لبنانی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d