ساعت یازده و نیم شب است.مسجد روی هواست.بچه ها که تازه وارد مسجد شدهاند، از روی اسم گروه دنبال جایشان می گردند.آنها که زودتر رسیدهاند،ملحفهها و پتوهایشان را پهن کردهاند،لباس راحتی پوشیدهاند و هیجانزده از دیدن همدیگر با صدای بلند در حال تعریف و احوال پرسیند،بعضی ها هم از همین حالا ماموریتشان شروع شده و توی این همه سروصدا و شلوغی،خواب هفت پادشاه را میبینند.
وسط انجام عملیات پذیرش و ثبت نام و خوش آمدگویی به تازه واردها،هرازچندگاهی سرمان را می کنیم پشت پرده و از بچه ها می خواهیم کمی رعایت این ساعت شب را بکنند تا خدای نکرده همسایههای مسجد شاکی نشوند.
سرم گرم این کارهاست که میبینم یکی از دختر کوچولوها چادرنماز آبی آسمانی و سجاده صوتی قشنگش را انداخته زیر بغلش و آمده این طرف مسجد که محل برگزاری برنامه هاست و خلوت تر است.با وسواس خاصی جانمازش را پهن می کند چادرنمازش را سر می کند و می ایستد به نماز.
سالهای قبل که برای ثبت نام محدودیت سنی نداشتیم و خانم بزرگ ها هم مهمان اعتکاف بودند،دیدن این رفتار برایمان عادی بود،ولی امسال با این گروه سنی ای که انتخاب کرده ایم برایمان عجیب است.
دوستم که دیگر نمی تواند جلوی کنجکاویش را بگیرد، می رود و پشت دخترک می ایستد و چند عکس از او می گیرد.
نمازش که تمام می شود،به رسم قبولی با او دست می دهد و می پرسد:
- این چه نمازی بودکه خوندی عزیزم؟
دخترک از این سوال غیر منتظره کمی خجالت می کشد، لپهایش گل می اندازد و به آهستگی می گوید:
- خانوم من هر شب برای خودم دو رکعت نماز عاقبت بخیر می خوانم
✍ زینب موسی
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 بزرگی نفروشید به این مردم...
❇️ *این مردم بزرگاند*
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
🔻بهمن ۵۷
آیتاللّه خمینی با قبای نوکمدادی و عرقچین سفید درحالی که پارچه سفید با خطهای آبی روی دوشانداخته، در کلبه محقری میان دهکده نوفللوشاتو مشغول چاینوشیدن است. چند کتاب قطور کهنه اطراف خود چیده و روی میز تحریر کوچکاش مشغول تصحیح آخرین کتابش است. پنجره اتاق باز است. نسیم خنکی از میان درختان حیاط، میخزد توی اتاق؛ کاغذها را جابهجا میکند و گونههای آقا را نوازش میکند. امروز جمهوری اسلامی فقط درحد فکری در ذهن آقاست و ایده ولایت فقیه، فقط درحد نوشتههای سیاهی روی کاغذهای سفید روی میز. ابرقدرتها به تلاطم افتادهاند. روحاللّه اما کار را به خدا سپرده. خدا اگر بخواهد نظم ظالمانه جهانی تغییر خواهد کرد. حاجآقا چایش را مینوشد.
🔻بهمن ۱۴٠۲
آیتاللّه خامنهای در اتاق کارش در خیابان فلسطینجنوبی تهران مشغول کار است. حالا جمهوری اسلامی روی زمین است. ولایت فقیه دیگر لای کاغذها نیست. شهرهای موشکی زیر پاهایش در جریان است و ماهواره جدید، بالای سرش در مدار قرار گرفته. مشت مستضعفین پر شده. نیروهای آیتاللّه، نه در میدان ژاله تهران که در قلب بیروت و دمشق و بیخ گوش اسرائیل شهید میشوند. دریا را بچههای یمن قبضه کردهاند و خشکی را چریکهای حزباللّه و قدس و کتائب. متخصصان، آمریکای امروز را حتی قابل مقایسه با آمریکای ۵۷ نمیدانند. اسرائیل توان خروج از پیچیدهترین و طولانیترین نبرد تاریخ خود را ندارد. عکس امام روی دیوار لبخند میزند. آیتاللّه، چایش را مینوشد.
#دهه_فجر_مبارک
#من_رأی_میدهم
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
🔆 تکخوری ممنوع!
🔻 عادت آقا مرتضی این بود که اگر در یک جمع یا مهمانی قرار میگرفت و خوردنی و یا شیرینی میآوردند، یکی که برمیداشت، نمیخورد! و به صاحبخانه میگفت: «میتونم یکی هم اضافه با خودم ببرم؟!» و برمیداشت. میگفت: «میبرم تا با خانواده بخورم.»
💠 میگفت: «آدم نباید اهل تکخـوری باشد! باید سعی کند که شیرینیهای زندگیاش را با خانوادهاش سهیم باشد. این امر در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر خیلی مؤثر است.»
🔺 از جمله چیزهای دیگری که در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر مؤثر میدانست، برگزاری نماز جماعت خانوادگی بـود.
📕 از کتاب «همسفر خورشید» | مجموعه خاطرات و زندگينامه شهید سید مرتضی آوینی
✍ علی تاجدینی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
سفرھ موسۍابنجعفرعسفره موسی بن جعفر. حب الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۶_۱۱_۴۶_۱۸_۹۳۵.mp3
زمان:
حجم:
4.49M
عمریزدیمازدلصدا بابالحوائجرا💔
صابر#خراسانی🎙
شهادت امام کاظم علیه السلام
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
بسمالله
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد. من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد...
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمینهای جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»
✍مامان بشرا
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
✳️ چه کنم کوزهٔ من وصل به دریا باشد؟
🔻 اگر به ما فرمودهاند در «نماز شب» برای چهل مؤمن دعا كنيد، برای آن است که خداوند چهل نمونهٔ راه به سوی خود را در مقابل ما بگشاید. وقتی شما به حضرت امام خمینی (ره) دعا میكنيد، خداوند قلبتان را به آن مرد الهی نزديك میکند و كوزهٔ وجود شما به دريای وجود او وصل میشود و دريا میشوید؛ همانطور که اگر زغال سرد به زغال برافروخته نزديك شود، برافروخته میشود. كسی هم كه میخواهد خود را از سیاهیهای «خودخواهی» نجات دهد، بايد با صدق دل به مردان رهرفته دعا كند تا خداوند او را به حقیقت وجود آنها نزدیک نماید و با برافروختگی آنها برافروخته شود.
👤 #استاد_اصغر_طاهرزاده
📚 کتاب «فرزندم اینچنین باید بود» ج۱
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
✳️ بایستی برویم در میدان عبادات جمعی!
🔻 امیرالمؤمنین علیهالسلام از قول #پیامبر (ص) میفرماید: هیچ عملی پیش خدای متعال بافضیلتتر نیست از اینکه سُروری را در قلب یک مسلمانی وارد کنید؛ خوشحال کنید یک [مؤمنِ] مسلمان را.
🔸 اگر انسان یک کمکی بتواند بکند به یک مسلمانی که بتواند کشف ضُرّ او بکند، هیچ عملی پیش خدای متعال از این بافضیلتتر نیست. اینجور نیست که در این روایات بخواهند رابطهی فردی با خدا را نادیده بگیرند؛ بههیچوجه اینجور نیست و از اهمیت آن کاسته نمیشود. معلوم است که پیوند با خدای متعال پشتوانهی همهی این چیزهاست؛ اینکه انسان قلبا با خدای متعال همراه باشد و این کارها را هم برای خاطر خدا بکند، منتها در مقام توزین عمل عندالله، اینجور نیست که مردم در شدت زندگی بکنند اما انسان دل خودش را خوش بکند و برای خودش سبحانالله و الحمدلله بگوید؛ این کافی نیست، بایستی برود در میدان #عبادات_جمعی.
مقام معظم رهبری
📚 برگرفته از کتاب نسیم سحر | مجموعه احادیث ابتدای درس خارج فقه؛ احادیث منتخب از کتاب النوادر
📖 صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
«فلج روحی»
نمی دانم تا امروز که قریب به سی هزار جانِ گرامی در غزه به خاک و خون کشیده شده شما کجای داستان ایستاده اید اما اگر هنوز معتقدید به شما ربطی ندارد باید خیلی نگران باشید.قصه فلسطین پایش را از آرمان های امت اسلام فراتر گذاشته.دل غیر مسلمان ها ازین جراحت به درد آمده.خیابان های کشورهای غربی و اروپایی پر از آدم هاییست که از غم غزه دردمند و غمگینند.غزه تا چند ماه پیش مظهر جراحت اسلام بود و حالا مظهر جراحت بشریت.
اگر با دیدن این تصاویر هنوز سوژه ای برای جنگیدن و مبارزه پیدا نکردید باید نگران باشید.اگر از اعماق دلتان هیییچ حسی ندارید اصلا طبیعی نیستید.احتمالا فلج روحی شُدید در حالی که شما عضوی از یک پیکر واحدید اما درد و سوختن عضو مجاورتان را حس نمی کنید.
اگر مبتلا به فلج روحی هستید ادای آدم های سالم را در بیاورید.وقتی عکس های خونی غزه را می بینید فقط ،ادای غمگین ها را در بیاورید.
آدم ها ادای هر چیزی را دربیاورند بزودی همان شکلی می شوند.
✍طیبه فرید
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d