eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
46.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
395 ویدیو
28 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ رعد و برقی زد و باران ستم غوغا کرد جهل حاکم شد و آنروز خیانت ها کرد گلّه ای آمده بودند علی را ببرند در عوض بازی تقدیر چه با زهرا کرد @hosenih پشت در خواست که مانع شود و نگذارد پای ظلم آمد و محکم زد و در را وا کرد در، عقب آمد و تا اینکه به پهلوش رسید میخ بی رحم زد و شاخه ی گل را تا کرد @hosenih بعد از آن مرد، نه... نامرد چنان زد که همان لحظه دستش به روی صورت بانو جا کرد صبر مظلومه ی تاریخ سرآمد انگار ناله ای زد که در افلاک عزا برپا کرد ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم و قصه خواست ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از آن گنبد کبودش را خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود @hosenih یکی نبود که جانی به داستان بدهد و مثل آینه او را به او نشان بدهد یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد یکی که نور خودش را از او عبور دهد یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود نوشت آینه و خواست برملا باشد نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد نوشت آینه و محو او شد آیینه نخواست آینه اش از خودش جدا باشد شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد که انعکاس خداوندی خدا باشد @hosenih شکفت آینه و شد دوازده چشمه و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد نگاه کرد، و آیینه را به بند کشید که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود که خواست، آینه ناموس کبریا باشد نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت در این حجاب، جلال و جمال "او" پیداست "هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست" نشاند پیش خودش یاس آفرینش را و داد دسته ی دستاس آفرینش را به دست او که دو عالم، غبار معجر او و داد دست خدا را به دست دیگر او به قصه گفت ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از این گنبد کبودش را... رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش انار تازه بچیند برای او در عرش کمی بلندتر از گریه های کودکشان درخت های جهان در حیاط کوچکشان @hosenih کنار باغچه، زن داشت ربنا می کاشت برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد صدای پا که می آمد تو پشت در بودی به یاد در زدن هر شب پدر بودی فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود صدای پا که می آید... علی ست شاید... نه... همیشه پشت در اما...کسی که باید... نه... نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد علی برای حبیبش انار می آورد خبر دهان به دهان شد انار را بردند و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند انار را همه بردند و نار آوردند قرار بود نرنجی ز خار هم... اما... به چادرت ننشیند غبار هم... اما... قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟ رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟ صدای گریه ی مردی غریب می آید تو می روی همه جا بوی سیب می آید تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه به عزت و شرف لاإله إلاالله @hosenih خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را سیاه پوش کند گنبد کبودش را ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ منم یهودی این شهر، شهر بی‌دردی منم یهودی این شهر، شهر نامردی منم یهودی این شهر، شهر دلتنگی جدا از این همه مردم، جماعتی سنگی @hosenih منم کلیمی دیروز و شیعه‌ی امروز نشسته‌ام سر یک کوچه، کوچه‌ی جانسوز منم گدای همین خانه، خانه‌ای بی در اسیر غربت مردی شبیه پیغمبر من از اهالی خیبر نشین صحرایم بزرگ‌زاده‌ی قومی ز کیش موسایم منم که دیده دو چشمم شکوه خیبر را حماسه‌های نفس‌گیر دست حیدر را تمام خیبریان را به پای خود افکند همان دو دست که در را ز جای خود برکند تمام لشگر ما را اشاره‌اش پاشید زمین و هر چه در آن بود را به هم پیچید همان دو دست که بوئیدشان پیمبر عشق همان دو دست که بوسیدشان پیمبر عشق رسید نوبت روزی که خواب می‌دیدم بر آن دو دست، خدایا طناب می‌دیدم صدای هلهله و ازدحام مردم بود شراره بود و در و دود بود و هیزم بود میان گریه‌ی طفلان دو دست او را بست همان کسی که لبش غرق در تبسّم بود شکسته بود در و مادری زمین می‌خورد صدای ناله‌ی او بین خنده‌ها گم بود @hosenih اشاره کرد که او را پی علی بزنند میان اهل مدینه عجب تفاهم بود هر آنکه بود در آن کوچه سمت زهرا بود تمام راه خدایا پر از تلاطم بود ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ ای برادر چه می‌کنی با خود چند روزیست سرد و خاموشی سر به زانو گرفته ای چندی لب خود می‌گزی نمی‌جوشی یک طرف حال و روز غمگینت یک طرف ناله‌های مادرمان مانده‌ام با حسین در این بین که چه خاکی کنيم بر سرمان @hosenih درد و دل کن دوباره و دریاب خواهری را که جان به لب کردی بسکه در بین خواب لرزیدی بسکه در بین خواب تب کردی مشت خود می‌فشاری و در اشک چهره‌ای نا امید می‌بینم چه شده در میان گیسویت چند تاری سپید می‌بینم دست بردار از دلم خواهر که پُر از شعله و شراره شده بعد داغی که آتشم زده است دل نمانده که پاره پاره شده روضه‌ام روضه‌های یک کوچه است کوچه‌ای سرد و کوچه‌ای تاریک کوچه‌ای سنگی و غبار آلود کوچه‌ای تنگ و کوچه‌ای باریک بارها گفته‌ام خدا نکند راه یاسی به لاله چین بخورد بارها گفته ام خدا نکند که در آنجا کسی زمین بخورد ولی ای وای بر سرم آمد کوچه خالی ز رفت و آمد شد چادر مادرم به دستم بود که در آن کوچه راه ما سد شد بین دیوارهای بی‌احساس ازدحام حرامیان دیدم پنجه‌ها مشت و دست‌ها سنگین پنجه‌ای را در آسمان دیدم قد کشیدم به روی پا اما حیف دستش گذشت و از سر من آسمان تار شد که می‌نالید بین گرد و غبار مادر من چادرش را به سر کشید و به درد تکیه بر شانه‌ام به سختی داد خواست مادر که خیزد از جایش ولی اینبار هم زمین افتاد @hosenih دست بر خاک می‌کشید آرام با دو چشمان تار چاره نداشت چادرش را تکاندم و دیدم گوش خونین و گوشواره نداشت ناله‌ام بین خنده‌ها گم شد جگرم در عزای چشمش بود رد خونی به روی دیوار و جای دستی به جای چشمش بود ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه @hosenih وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى‌مآب دادن جان بود هر دم آرمان فاطمه آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه محسن شش‌ماهه‌اش در راه داور شد شهيد ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه نيمه‌ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل ناله‌ها زد همسر والانشان فاطمه @hosenih اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر از غم مرگش به جان كودكان فاطمه نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى مهدى يى آيد كند پيدا نشان فاطمه ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ يك نيم رخت عجيب ، برده به قمر يك نيم رخت حجاب دارد چقدر يك دست به ديوار گرفتی، باشد يك دست چرا مدام داری به كمر @hosenih چندين ثمر از تو باغبان ديد ولی يک شاخه چرا به پشت در داد ثمر بازو و غلاف كی تفاهم دارند مسمار كجا و سينه‌ی مرغ سحر امروز به من عيان شده قول رسول فرمود نيازی تو نداری به سپر با دست شكسته اشک من پاک مكن اي گوشه‌ی چشم زخمی‌ات پر ز گُهر @hosenih انگار خدا قنوت يك دستی را مقرونِ اجابت تو كرده بهتر اين خانه كه قتلگاه كوثر شده است بهتر كه شود خراب بر سر، حيدر! ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ چشمه در چشمه آتش آمده بود، تا بجوشد به هرم كوثر تو چه غم از تازيانه‌های كبود، آب و آتش گذشته از سر تو مشت كردی صداي حيدر را، گريه‌ی بی‌صدای حيدر را روی ديوار سينه می‌كوبيد، ذوالفقارش به جای حيدر تو @hosenih می‌كشيدی و می‌كشيد زمين، می‌كشيدی و می‌كشيد زمان نقشی از چادری زمين‌خورده، نقشی از دست‌های آخر تو كوه هم بود خرد می‌گرديد، در طوافی كه دست‌های تو داشت می‌شدی دور و دورتر می‌شد، حجرالاسود مطهر تو زخمها می‌نشست و بر می‌خاست، چشم‌های تو روی خاک افتاد توی قاب نگاه زاويه دار، تار شد عكس سايه‌ی سر تو كوچه، سيلی، شكستگی، تحقير، ضربه، ديوار، گوشواره، حسن خاطراتی كه رفت بی‌نوبت، از تماشای ديده‌ی تر تو زخم می‌ريخت از سرا پايت، شعله شد چشم‌های دريايت آمدي با خود آتش آوردی ، سر می‌انداخت تيغ باور تو مسجد از پا نشست، زانو زد، كوچه ديوارهاش دل دادند نور از راه آمد و شيطان، تيغ انداخت در برابر تو @hosenih دست افتاده باز بالا برد، دست توحيد را شبيه غدير باز دور سر تو می‌گرديد، مثل پروانه يار و ياور تو مادر شعرهای سرخ و كبود، زخمی تيغ و بغض و آتش و دود كاش از راه آسمان برسد، پسر خاكی دلاور تو ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ شیخ عباس روضه می‌خواند، روضه از خانه‌ای که در دارد بیت احزان شعر را گفتم، پدری چاه در نظر دارد در صدا خورد لحظه‌ای بعدش پسری سمت در روان می‌شد مادرش گفت با هزاران غم:پسرم صبر کن خطر دارد @hosenih بعد مادر به سمت در می‌رفت و در انگار داشت می‌لرزید در، تمامی غصه‌ام از اوست بگو دست از تو بردارد پیش خود گفت دشمنی ظالم که علی مانده است و تنهایی پشت در ماند مادری غمگین که بگوید علی سپر دارد داد می‌زد پسر که تنها است به خدا مادرم در این کوچه فکر می‌کرد داد و بیدادش ثمری می‌دهد، اثر دارد بیعتی پشت ابر می‌ماند و سیاهی به جای خورشیدی... ...می‌نشیند ولی نمی‌داند شب تاریک هم سحر دارد *** آدمی را بگرد و پیدا کن که تنش پر ز زخم‌ها باشد چون فقط اوست آنکه می‌فهمد چقدر زخم دردسر دارد @hosenih بعد از این شهر با تو ساکت شد و تو انگار گریه می‌کردی مادرم، گریه را کمی بس کن که برای شما ضرر دارد حال با اینکه از جراحت‌ها و نفس‌های سرد من گفتی آه، این را بگو که از دردم پدرت تا کجا خبر دارد!؟ ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ غم اشک می‌ریزد چرا از چشم‌هایت اینقدر بی‌تابی نکن، زهرا فدایت پیداست از دنیا دلت خیلی گرفته از فرط گریه گاه می‌گیرد صدایت @hosenih این روزها در من چه می‌بینی که شب‌ها انگار سوز دیگری دارد دعایت با این کبودی باز هم من آفتابم ابری‌ست اما پس چرا حال و هوایت؟ یک وقت از احوال من غمگین نباشی حتی به جان من همه درد و بلایت @hosenih در پیش عشق من به تو یک بار هیچ است ای کاش صدها بار می‌مردم برایت دیدم که جان هم پیش تو قابل ندارد پس با خجالت ریختم آن را به پایت ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ پیش ماها همیشه می‌خندی توی خلوت همیشه گریونی مثل موهای من شدی مادر این روزا بدجوری پریشونی کمکت می‌کنم رو پا وایسی دو قدم راه نرفته می‌شینی تو تموم وسایل و دیگه حسشون می‌کنی، نمی‌بینی @hosenih زیر چشمت یه سایه افتاده سایه‌ای که شبیه یک دسته به خودم هی امید می‌دم که دست تو خوب می‌شه؛ نشکسته یاد محسن میاد روی گونت روی سینه که دست می‌ذاری واسه‌ی خواهشِ نرو مادر هی دلیل کبود میاری @hosenih من دعا می‌کنم بمون اما با دعای تو بی‌اثر می‌شه بستری که پر از گل زخمه این شبا رو به قبله‌تر می‌شه چشماتو بستی و داری میری بین ما یک نفس فقط راهه رسم دنیا همیشه این بوده عمر گل‌ها همیشه کوتاهه ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ این روزها مدینه، غوغای رستخیز است هم دهر فتنه‌بار است هم شهر فتنه‌خیز است @hosenih یکسو همه عدالت با ظلم در نبرد است یکسو تمام ظلمت با نور در ستیز است گلخانه‌ی نبوت در معرض خزان است ریحانه‌ی ولایت از غصه اشک‌ریز است داس تقاص گلچین در پنجه‌ی غلام است یاس کبود یاسین در دامن کنیز است @hosenih مدهوش گشته از درد بانوی ناتوانی بی‌جان فتاده بر خاک یک کودک عزیز است ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ خانه‌ای که شُده خاکِ سه امامش جبریل خانه‌ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل خانه‌ای که به سویش بود قیامش جبریل خانه‌ای که به درش بود سلامش جبریل از درِ کهنه در بسته که خواهش می‌کرد اهل آن را به در خانه سفارش می‌کرد @hosenih گفت با در نَفَسِ خانه مریض‌احوال است چند روزی‌ست که از گریه کمی بی‌حال است پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است گفت با در ولی افسوس که بداقبال است ناگهان دید در، آن روز که غربت پر بود سمت جبریل سر کوچه جماعت پر بود تازه فهمید همان روز سفارش‌ها را تازه دانست دلیل همه خواهش‌ها را دید در یک طرفش هیزم و آتش‌ها را بعد از آن دید در آن بین کِشاکشِ‌ها را خواست تا نشکند آتش چقدر غوغا کرد خواست تا وا نشود ضربه‌ای آن را واکرد چند ضربه که به در خورد زِ جایش اُفتاد مادری خم شد و از درد صدایش اُفتاد پدری آب شد از شانه عبایش اُفتاد در آتش‌زده روی سر و پایش اُفتاد رحم بر آن تنِ بی‌تاب نیاورد کسی چادرش شعله‌ور و آب نیاورد کسی رفت در کوچه کمربندِ علی در دستش تا جدایش بکند گفت بزن بر دستش دخترش داد زد ای وای برادر دستش خُرد شد قامت او از همه بدتر دستش تا که آیینه ترک خورد علی را بردند پیش دختر که کتک خورد علی را بردند @hosenih در آتش زده شد... خیمه و طفلان ماندند وقتِ غارت شد و این جمع پریشان ماندند دختران در وسطِ حلقه‌یِ دزدان ماندند بی‌عمو بی‌سپر و بی‌سَر و سامان ماندند خیمه‌های حرم از آتش شامی پُر شد دورِ طفلان چقدر جمعِ حرامی پُر شد ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih