بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#علی_اصغر_ذاکری
▶️
رعد و برقی زد و باران ستم غوغا کرد
جهل حاکم شد و آنروز خیانت ها کرد
گلّه ای آمده بودند علی را ببرند
در عوض بازی تقدیر چه با زهرا کرد
@hosenih
پشت در خواست که مانع شود و نگذارد
پای ظلم آمد و محکم زد و در را وا کرد
در، عقب آمد و تا اینکه به پهلوش رسید
میخ بی رحم زد و شاخه ی گل را تا کرد
@hosenih
بعد از آن مرد، نه... نامرد چنان زد که همان
لحظه دستش به روی صورت بانو جا کرد
صبر مظلومه ی تاریخ سرآمد انگار
ناله ای زد که در افلاک عزا برپا کرد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حسن_بیاتانی
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود
یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود
@hosenih
یکی نبود که جانی به داستان بدهد
و مثل آینه او را به او نشان بدهد
یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد
یکی که نور خودش را از او عبور دهد
یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود
و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود
نوشت آینه و خواست برملا باشد
نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد
نوشت آینه و محو او شد آیینه
نخواست آینه اش از خودش جدا باشد
شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد
که انعکاس خداوندی خدا باشد
@hosenih
شکفت آینه و شد دوازده چشمه
و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد
و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند
به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد
نگاه کرد، و آیینه را به بند کشید
که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد
خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود
که خواست، آینه ناموس کبریا باشد
نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت
و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت
در این حجاب، جلال و جمال "او" پیداست
"هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست"
نشاند پیش خودش یاس آفرینش را
و داد دسته ی دستاس آفرینش را
به دست او که دو عالم، غبار معجر او
و داد دست خدا را به دست دیگر او
به قصه گفت ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از این گنبد کبودش را...
رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود
زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود
چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش
انار تازه بچیند برای او در عرش
کمی بلندتر از گریه های کودکشان
درخت های جهان در حیاط کوچکشان
@hosenih
کنار باغچه، زن داشت ربنا می کاشت
برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت
و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت
غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت
چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد
فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد
صدای پا که می آمد تو پشت در بودی
به یاد در زدن هر شب پدر بودی
فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود
اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود
صدای پا که می آید... علی ست شاید... نه...
همیشه پشت در اما...کسی که باید... نه...
نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد
علی برای حبیبش انار می آورد
خبر دهان به دهان شد انار را بردند
و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند
ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند
انار را همه بردند و نار آوردند
قرار بود نرنجی ز خار هم... اما...
به چادرت ننشیند غبار هم... اما...
قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی
نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی
فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟
رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟
صدای گریه ی مردی غریب می آید
تو می روی همه جا بوی سیب می آید
تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه
به عزت و شرف لاإله إلاالله
@hosenih
خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود
یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود
و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را
سیاه پوش کند گنبد کبودش را
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حسن_لطفی
▶️
منم یهودی این شهر، شهر بیدردی
منم یهودی این شهر، شهر نامردی
منم یهودی این شهر، شهر دلتنگی
جدا از این همه مردم، جماعتی سنگی
@hosenih
منم کلیمی دیروز و شیعهی امروز
نشستهام سر یک کوچه، کوچهی جانسوز
منم گدای همین خانه، خانهای بی در
اسیر غربت مردی شبیه پیغمبر
من از اهالی خیبر نشین صحرایم
بزرگزادهی قومی ز کیش موسایم
منم که دیده دو چشمم شکوه خیبر را
حماسههای نفسگیر دست حیدر را
تمام خیبریان را به پای خود افکند
همان دو دست که در را ز جای خود برکند
تمام لشگر ما را اشارهاش پاشید
زمین و هر چه در آن بود را به هم پیچید
همان دو دست که بوئیدشان پیمبر عشق
همان دو دست که بوسیدشان پیمبر عشق
رسید نوبت روزی که خواب میدیدم
بر آن دو دست، خدایا طناب میدیدم
صدای هلهله و ازدحام مردم بود
شراره بود و در و دود بود و هیزم بود
میان گریهی طفلان دو دست او را بست
همان کسی که لبش غرق در تبسّم بود
شکسته بود در و مادری زمین میخورد
صدای نالهی او بین خندهها گم بود
@hosenih
اشاره کرد که او را پی علی بزنند
میان اهل مدینه عجب تفاهم بود
هر آنکه بود در آن کوچه سمت زهرا بود
تمام راه خدایا پر از تلاطم بود
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_کوچه_بنی_هاشم
#حسن_لطفی
▶️
ای برادر چه میکنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته ای چندی
لب خود میگزی نمیجوشی
یک طرف حال و روز غمگینت
یک طرف نالههای مادرمان
ماندهام با حسین در این بین
که چه خاکی کنيم بر سرمان
@hosenih
درد و دل کن دوباره و دریاب
خواهری را که جان به لب کردی
بسکه در بین خواب لرزیدی
بسکه در بین خواب تب کردی
مشت خود میفشاری و در اشک
چهرهای نا امید میبینم
چه شده در میان گیسویت
چند تاری سپید میبینم
دست بردار از دلم خواهر
که پُر از شعله و شراره شده
بعد داغی که آتشم زده است
دل نمانده که پاره پاره شده
روضهام روضههای یک کوچه است
کوچهای سرد و کوچهای تاریک
کوچهای سنگی و غبار آلود
کوچهای تنگ و کوچهای باریک
بارها گفتهام خدا نکند
راه یاسی به لاله چین بخورد
بارها گفته ام خدا نکند
که در آنجا کسی زمین بخورد
ولی ای وای بر سرم آمد
کوچه خالی ز رفت و آمد شد
چادر مادرم به دستم بود
که در آن کوچه راه ما سد شد
بین دیوارهای بیاحساس
ازدحام حرامیان دیدم
پنجهها مشت و دستها سنگین
پنجهای را در آسمان دیدم
قد کشیدم به روی پا اما
حیف دستش گذشت و از سر من
آسمان تار شد که مینالید
بین گرد و غبار مادر من
چادرش را به سر کشید و به درد
تکیه بر شانهام به سختی داد
خواست مادر که خیزد از جایش
ولی اینبار هم زمین افتاد
@hosenih
دست بر خاک میکشید آرام
با دو چشمان تار چاره نداشت
چادرش را تکاندم و دیدم
گوش خونین و گوشواره نداشت
نالهام بین خندهها گم شد
جگرم در عزای چشمش بود
رد خونی به روی دیوار و
جای دستی به جای چشمش بود
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#محمدعلى_مردانى
▶️
عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه
گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب
سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه
@hosenih
وامصيبت بعد مرگ احمد ختمىمآب
دادن جان بود هر دم آرمان فاطمه
آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او
خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه
محسن ششماههاش در راه داور شد شهيد
ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه
نيمهی شب بهر تدفينش مهيّا شد على
عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه
منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل
نالهها زد همسر والانشان فاطمه
@hosenih
اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر
از غم مرگش به جان كودكان فاطمه
نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى
مهدى يى آيد كند پيدا نشان فاطمه
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#محمود_ژولیده
▶️
يك نيم رخت عجيب ، برده به قمر
يك نيم رخت حجاب دارد چقدر
يك دست به ديوار گرفتی، باشد
يك دست چرا مدام داری به كمر
@hosenih
چندين ثمر از تو باغبان ديد ولی
يک شاخه چرا به پشت در داد ثمر
بازو و غلاف كی تفاهم دارند
مسمار كجا و سينهی مرغ سحر
امروز به من عيان شده قول رسول
فرمود نيازی تو نداری به سپر
با دست شكسته اشک من پاک مكن
اي گوشهی چشم زخمیات پر ز گُهر
@hosenih
انگار خدا قنوت يك دستی را
مقرونِ اجابت تو كرده بهتر
اين خانه كه قتلگاه كوثر شده است
بهتر كه شود خراب بر سر، حيدر!
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حامد_اهور
▶️
چشمه در چشمه آتش آمده بود، تا بجوشد به هرم كوثر تو
چه غم از تازيانههای كبود، آب و آتش گذشته از سر تو
مشت كردی صداي حيدر را، گريهی بیصدای حيدر را
روی ديوار سينه میكوبيد، ذوالفقارش به جای حيدر تو
@hosenih
میكشيدی و میكشيد زمين، میكشيدی و میكشيد زمان
نقشی از چادری زمينخورده، نقشی از دستهای آخر تو
كوه هم بود خرد میگرديد، در طوافی كه دستهای تو داشت
میشدی دور و دورتر میشد، حجرالاسود مطهر تو
زخمها مینشست و بر میخاست، چشمهای تو روی خاک افتاد
توی قاب نگاه زاويه دار، تار شد عكس سايهی سر تو
كوچه، سيلی، شكستگی، تحقير، ضربه، ديوار، گوشواره، حسن
خاطراتی كه رفت بینوبت، از تماشای ديدهی تر تو
زخم میريخت از سرا پايت، شعله شد چشمهای دريايت
آمدي با خود آتش آوردی ، سر میانداخت تيغ باور تو
مسجد از پا نشست، زانو زد، كوچه ديوارهاش دل دادند
نور از راه آمد و شيطان، تيغ انداخت در برابر تو
@hosenih
دست افتاده باز بالا برد، دست توحيد را شبيه غدير
باز دور سر تو میگرديد، مثل پروانه يار و ياور تو
مادر شعرهای سرخ و كبود، زخمی تيغ و بغض و آتش و دود
كاش از راه آسمان برسد، پسر خاكی دلاور تو
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#مجتبی_حاذق
▶️
شیخ عباس روضه میخواند، روضه از خانهای که در دارد
بیت احزان شعر را گفتم، پدری چاه در نظر دارد
در صدا خورد لحظهای بعدش پسری سمت در روان میشد
مادرش گفت با هزاران غم:پسرم صبر کن خطر دارد
@hosenih
بعد مادر به سمت در میرفت و در انگار داشت میلرزید
در، تمامی غصهام از اوست بگو دست از تو بردارد
پیش خود گفت دشمنی ظالم که علی مانده است و تنهایی
پشت در ماند مادری غمگین که بگوید علی سپر دارد
داد میزد پسر که تنها است به خدا مادرم در این کوچه
فکر میکرد داد و بیدادش ثمری میدهد، اثر دارد
بیعتی پشت ابر میماند و سیاهی به جای خورشیدی...
...مینشیند ولی نمیداند شب تاریک هم سحر دارد
***
آدمی را بگرد و پیدا کن که تنش پر ز زخمها باشد
چون فقط اوست آنکه میفهمد چقدر زخم دردسر دارد
@hosenih
بعد از این شهر با تو ساکت شد و تو انگار گریه میکردی
مادرم، گریه را کمی بس کن که برای شما ضرر دارد
حال با اینکه از جراحتها و نفسهای سرد من گفتی
آه، این را بگو که از دردم پدرت تا کجا خبر دارد!؟
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#علی_اصغر_ذاکری
▶️
غم اشک میریزد چرا از چشمهایت
اینقدر بیتابی نکن، زهرا فدایت
پیداست از دنیا دلت خیلی گرفته
از فرط گریه گاه میگیرد صدایت
@hosenih
این روزها در من چه میبینی که شبها
انگار سوز دیگری دارد دعایت
با این کبودی باز هم من آفتابم
ابریست اما پس چرا حال و هوایت؟
یک وقت از احوال من غمگین نباشی
حتی به جان من همه درد و بلایت
@hosenih
در پیش عشق من به تو یک بار هیچ است
ای کاش صدها بار میمردم برایت
دیدم که جان هم پیش تو قابل ندارد
پس با خجالت ریختم آن را به پایت
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_شب_شهادت
#نوید_اسماعیل_زاده
▶️
پیش ماها همیشه میخندی
توی خلوت همیشه گریونی
مثل موهای من شدی مادر
این روزا بدجوری پریشونی
کمکت میکنم رو پا وایسی
دو قدم راه نرفته میشینی
تو تموم وسایل و دیگه
حسشون میکنی، نمیبینی
@hosenih
زیر چشمت یه سایه افتاده
سایهای که شبیه یک دسته
به خودم هی امید میدم که
دست تو خوب میشه؛ نشکسته
یاد محسن میاد روی گونت
روی سینه که دست میذاری
واسهی خواهشِ نرو مادر
هی دلیل کبود میاری
@hosenih
من دعا میکنم بمون اما
با دعای تو بیاثر میشه
بستری که پر از گل زخمه
این شبا رو به قبلهتر میشه
چشماتو بستی و داری میری
بین ما یک نفس فقط راهه
رسم دنیا همیشه این بوده
عمر گلها همیشه کوتاهه
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#طلیعه_فاطمیه
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_فراق_پدر
#سیدرضا_موید
▶️
این روزها مدینه، غوغای رستخیز است
هم دهر فتنهبار است هم شهر فتنهخیز است
@hosenih
یکسو همه عدالت با ظلم در نبرد است
یکسو تمام ظلمت با نور در ستیز است
گلخانهی نبوت در معرض خزان است
ریحانهی ولایت از غصه اشکریز است
داس تقاص گلچین در پنجهی غلام است
یاس کبود یاسین در دامن کنیز است
@hosenih
مدهوش گشته از درد بانوی ناتوانی
بیجان فتاده بر خاک یک کودک عزیز است
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حسن_لطفی
▶️
خانهای که شُده خاکِ سه امامش جبریل
خانهای که نرسد بر سرِ بامش جبریل
خانهای که به سویش بود قیامش جبریل
خانهای که به درش بود سلامش جبریل
از درِ کهنه در بسته که خواهش میکرد
اهل آن را به در خانه سفارش میکرد
@hosenih
گفت با در نَفَسِ خانه مریضاحوال است
چند روزیست که از گریه کمی بیحال است
پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است
گفت با در ولی افسوس که بداقبال است
ناگهان دید در، آن روز که غربت پر بود
سمت جبریل سر کوچه جماعت پر بود
تازه فهمید همان روز سفارشها را
تازه دانست دلیل همه خواهشها را
دید در یک طرفش هیزم و آتشها را
بعد از آن دید در آن بین کِشاکشِها را
خواست تا نشکند آتش چقدر غوغا کرد
خواست تا وا نشود ضربهای آن را واکرد
چند ضربه که به در خورد زِ جایش اُفتاد
مادری خم شد و از درد صدایش اُفتاد
پدری آب شد از شانه عبایش اُفتاد
در آتشزده روی سر و پایش اُفتاد
رحم بر آن تنِ بیتاب نیاورد کسی
چادرش شعلهور و آب نیاورد کسی
رفت در کوچه کمربندِ علی در دستش
تا جدایش بکند گفت بزن بر دستش
دخترش داد زد ای وای برادر دستش
خُرد شد قامت او از همه بدتر دستش
تا که آیینه ترک خورد علی را بردند
پیش دختر که کتک خورد علی را بردند
@hosenih
در آتش زده شد... خیمه و طفلان ماندند
وقتِ غارت شد و این جمع پریشان ماندند
دختران در وسطِ حلقهیِ دزدان ماندند
بیعمو بیسپر و بیسَر و سامان ماندند
خیمههای حرم از آتش شامی پُر شد
دورِ طفلان چقدر جمعِ حرامی پُر شد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih