eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
49.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
408 ویدیو
29 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
این بارِ اول نیست آتش زد حرم را سوزاند دشمن باز بیتی محترم را آتش زدن از خانۀ مادر شروع شد فرعونِ امت سوخت اول آن حرم را این آتشِ کینه سپس تا کربلا رفت بر جانِ زینب ریخت دشمن، درد و غم را @hosenih یک روز دشمن، یاس را در شعله سوزاند یک روز گلهای شده از ساقه خم را حالا شرر بر خانۀ صادق رسیده در شعله ها میدید او سر تا قدم را در بِینِ آتش گفت: من پورِ خلیلم بَرداً سلاما بینم این رنج و اَلَم را میسوخت در، میسوخت دل، میگفت هیهات میسوزم اما بر نمیتابم ستم را مثل علی در ریسمان، یارِ خدا بود یعنی نگه میداشت در عالَم علَم را شیخ الائمه، بی عمامه، پا برهنه دشمن سواره، میکشید آن قدِّ خم را میگفت گاهی: پیر مَردم، بی گناهم حتی نمیگیرند اینسان متّهم را ای بی حیا! هر چه بمن گفتی گذشتم اما میاور هیچ اسم مادرم را من را بزن، من را بِبَر، اما جسارت… هرگز تحمل نیست آل اطهرم را با چشمِ گریان کرد یادِ عمه هایش تا آسمان میبُرد آهِ دم به دم را در شعله، اهلِ بیتِ خود را دیده اما هرگز ندیده غارتِ اهل حرم را شمشیر را بالا سرِ خود دیده اما هرگز ندیده بر دهان تیغِ ستم را @hosenih هرگز نرفته رأس او بالای نیزه هرگز ندیده زیرِ سُم، سر تا قدم را با جسم مسموم از جفا، گفتا حسینا ایکاش چون تو میبریدند این سرم را میگفت گاهی زیر لب؛ روزی خداوند… با منتقِم یاری نماید منتقَم را @hosenih
دردمندان غمت زندگی از سر گیرند گرکه با مژه غبار از حرمت برگیرند گرچه بی صحن و رواق است حریمت اما پادشاهان جهان روزی از این در گیرند خاک های حرمت محمل اشک زهراست گر که با دُرِّ نجف شأن برابر گیرند چشمهایی که برای غم تو میبارند باده ای است که از ساقی کوثر گیرند شده پُر منبر محراب زگیسوی شما ماجراهای خم زلف تو منبر گیرند کشتزار غم و غصه شدم از بذر بقیع شمع آورده ام امشب که کنم نذر بقیع @hosenih دیده ات در همه‌ی عمر چه غمها که ندید دشمنت پشت در خانه‌ی تو هیزم چید خانه ات سوخت، دلت سوخت، از این سوزاندن کودکی از وسط شعله به سوی تو دوید اهل خانه همگی برتو پناه آوردند همه بر حرمت گیسوی تو بستند امید وای از آن دم که بر این خواهش اهل خانه دشمن بی سر و پا نعره زنان میخندید یک نفر طعنه زنان رفت طنابی آورد یک نفر از غم و از غربت تو جامه درید هر چه گفتند نبندید خودش می آید به خداوند که دستان خدا را بستید نزنیدش، نبریدش، نبریدش، نزنید پیش چشم درِ همسایه چنینش نبرید پیرمرد است ببینید که حُرمت دارد اینقدر پای پیاده نکشیدش نکشید آنقدر خورد زمین کوچه به کوچه بدنت غیر یا فاطمه آهی کسی از تو نشنید مثل آن کودک گم گشته میان صحرا هرچه زد دشمن او باز صدا زد زهرا شاعر: @hosenih
نیست حتی کسی که بغض کند عاشقی هم سر مزارت نیست نه که یک سایبان نه یک زائر روضه‌خوان هم که در کنارت نیست از همینجا ز پشت پنجره‌ها رو به سوی بقیع گریانم زائر غربتت اگر نشدم روضه از راه دور می‌خوانم @hosenih در دل سجده بین راز و نیاز غرق در ذات کبریا بودی مات و مبهوت جلوه‌اش شدی و گرم فریاد ربّنا بودی در سکوت همان شب تاریک خانه‌ات پر شد از شراره و دود کودکانت به اضطراب و هراس وسط داغ کینه‌ی نمرود بر لباست نشست خاکستر یادت افتاد روز واقعه را مادرت پشت در زمین افتاد فضه فهمید درد فاطمه را کودکانش چقدر می‌ترسند خانه‌ای که اسیر شعله شود دخترانش چقدر می‌ترسند خیمه‌ای که اسیر شعله شود… کاش می‌شد عبا به دوش کنی پیرمردی و پابرهنه چرا؟ کاش مرکب کمی صبور شود هی زمین میخوری بدون عصا @hosenih روی دستت نشسته ردّ طناب در دلت بود غصه‌های مدام یادت افتاد کاروان غم و سفر کربلا و کوفه و شام دست‌های کبود ای فریاد دختر بی‌پناه ای فریاد موی آتش‌گرفته ای فریاد زینب و یک سپاه ای فریاد... شاعر: @hosenih
امام صادق ما را حرامیان بردند و یک ستاره دوباره از آسمان بردند دری شکست و دوباره مدینه شد تکرار رئیس مذهب ما را کشان کشان بردند به زور و ظلم وجفا و به حیله و نیرنگ ز گنج ناب امامت دُری گران بردند شبیه چادر زهرا که روی خاک افتاد عبای خاکی او را فرشتگان بردند و بی عصا و عبا و بدون عامه شبیه شیر خدایی که روبهان بردند به پیش چشم زن و بچه و کنیزانش تمام اهل و عیالش به سر زنان.. بردند... شاعر: @hosenih
شیعه باید فاطمی باشد اصول مکتبش تا قیامت ذکر «یا زهرا» نیفتد از لبش عاشق هر چارده معصومِ اطهر باشد و هشتمین معصوم هم باشد رئیس مذهبش آنکه الگوی معلم های عالم گشته است صادق آل محمد شد مقام و منصبش یا که عالِم یا که کاشف یا که استادی شدند پای درسش _ یک به یک_ شاگردهای مکتبش عالمان را در مصاف علم، حیران کرده است مضجع شاه نجف را او نمایان کرده است @hosenih همچو بارانی که خود از ابر رحمت می چکد از دل دریایی اش لطف و عنایت می چکد از رخ خورشید تابان نور ساتع می شود بی گمان از دامن معصوم، عصمت می چکد احترام پیرها در مکتب ما واجب است آن هم آن پیری که از چشمش قداست می چکد در کلامش نور و در ذاتش کرامت جاری است از صدایش واژه ی ناب صداقت می چکد هیچ کس مانند او صادق نبوده هیچ وقت لفظ صادق را چنین لایق نبوده هیچ وقت @hosenih صادق و صدیقه از یک اصل و از یک ریشه اند ریشه های هر دوتاشان زخمیِ یک تیشه اند درب های خانه هاشان با حرارت آشناست دشمنانِ هر دو استمرار یک اندیشه اند کارشان هتک حریم اهل بیت عصمت است دشمن این خاندان، نامرد و ظالم پیشه اند یا به زن‌ها حمله ور هستند، یا به پیرها سنگ ها دائم به دنبال شکار شیشه اند در شکستن عادت این قوم بی شرم و حیاست رسمشان با ریسمان بردن میان کوچه هاست @hosenih فاطمه در کوچه ها دنبال حیدر می دوید قدخمیده هی زمین می خورد و با سر می دوید می کشیدند آیه های وحی را در کوچه ها در پی قرآن ناطق داشت کوثر می دوید گرچه بالَش را شکستند و پرَش را سوختند با همان بال و پر خونین، کبوتر می دوید کربلا هم یک برادر گوشه ی گودال بود خنجری در دست قاتل بود و خواهر می دوید از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین پیش چشم خواهرِ خود دست و پا می زد حسین شاعر: @hosenih
از رویِ دیوار ، از دور و برِ او ریختند نیمه شب با ریسمانی بر سر او ریختند کاش در آن نیمه‌شب زهرا نمی‌دیدش چه شد بر سرِ او در قنوتِ آخرِ او ریختند خانه‌اش شد خیمه‌گاه و چوب‌های شعله‌ور بِینِ خانه  پیشِ چشم دختر او ریختند فاطمه نالید مادر پهلویت را نشکنند ... تا که با آتش جماعت بر در او ریختند چندباری بر زمین خورد و میان راه دید ناکسانی را که دورِ مادر او ریختند آنقدر او را کشیدند و به هر سویش زدند سنگهای کوچه قدری از پَرِ او ریختند ** شهر آنشب کربلا بود و زمینش قتلگاه تشنه‌ای را دید  قومی بر سرِ او ریختند قوَتش را جمع کرد و گفت: «آبی»   سوختم... نیزه هاشان را ولی بر حنجر او ریختند دستهای خواهرش  زخمی شد اما زد کنار تیغهایی را که روی پیکر او ریختند شاعر: @hosenih
خلوتم پر شده از خلوت ایوان بقیع مثل شمعی شده ام بین شبستان بقیع برسانید کمی تربت ویران بقیع که شوم زائر آن زائر پنهان بقیع صبح صادق خبر از گمشده ام می آید مست زهرا شده ام بوی حرم می آید رونقِ اشک سحر بر سر سجاده دعاست حلقه بر گوش شما بودن من کار خداست فاطمی بودن ما خیر دعاهای شماست نوکر خانهء تان سینه زن کرببلاست آمدم در بزنم، زود جوابم نکنی نام زهرا به لبم هست عذابم نکنی @hosenih جهل با جذبهء نور تو در آمد از چاه ماه شبهای منی و ز تو دستم کوتاه با نگاه تو مشخص شده راه از بیراه منبرت چیست بجز ذکر اباعبدالله توکهنسال ترین مرجع دینی آقا بازهم روضه بخوان، خیر ببینی آقا سنگ این قوم شکست آینهء هفتم را خوانده ای زیر لب خود غزل چندم را دشمن آورده دوباره چه کند هیزم را آمده تازه کند داغ دل مردم را دست صیاد تو را در قفست می گیرد چه شده بین نمازت نفست می گیرد یکصدا ناله شدی و نشنیدند ترا ناسزاها به تو گفتند و خمیدند ترا پیش چشم در و همسایه کشیدند ترا بی عبا، پای برهنه همه دیدند ترا نیمه شب دست ترا دشمن تو آمد و بست نیمه شب حرمت تو پیش زن و بچه شکست @hosenih رفتی و پیکر تو بر در و دیوار نخورد گوشهء پیرهنت بر نوک مسمار نخورد پهلویت چند لگد در وسط کار نخورد گذرت خورد به کوچه، سر بازار نخورد پیش چشم حرمت وارد مقتل نشدی چند روزی سر دروازه معطل نشدی دود دیدی، همه را تار ندیدی اصلاً حرمت را که گرفتار ندیدی اصلاً پای پر آبله از خار ندیدی اصلاً سنگ اندازی و آزار ندیدی اصلاً رفتی و باز درخانه رساندند ترا وسط مجلس مستان نکشاندند ترا شاعر: @hosenih
بنام نون و قلم دست من قلم دادی دم تو گرم که براین شکسته دم دادی زیاد از سر من بود هرچه کم دادی هرآنچه بود!به تو تا که رو زدم دادی به یمن منبر تو شیعه ام مسلمانم اگر رییس تویی جزو زیر دستانم کبوترم!شده ام باز هم هوایی تو رسیده ام بخدا من ز آشنایی تو حسینیم ز روایات کربلایی تو به سینه سنگ تو دارم منم فدایی تو کسی نبرده مرا تا خدا تو میبری ام خوشم که شیعه ای از شیعیان جعفریم @hosenih برو به منبر و تصویری از غدیر بساز برای نشر ولای علی سفیر بساز هزار مجتهد از مردم فقیر بساز زراره یا که مفضل ابوبصیر بساز مقام مرجعیت بین عالمان داری تو نور جلد به جلد بحارالانواری  ز یارب تو رسیده است فیض یا رب ما علی علی لب تو رسیده برلب ما گره به نام تو خورده ست کل مذهب ها به حکم تو شده گریه عیار مکتب ما شب است و برسر خاکت نشان نداری تو غریب مانده ای و روضه خوان نداری تو خبررسید که درست دوباره خلوت شد دوباره روزی آقای شهر غربت شد خدا کند که بمیرم به تو جسارت شد به پیش چشم همه با تو تند صحبت شد عصای دست تورا پا زدند و خندیدند تو زیر گریه زدی آمدند و خندیدند نبینم از در این خانه شعله دم بزند غریبه ای وسط خانه ات قدم بزند نماز نیمه شبت را کسی به هم بزند تورا زمین بزند حرف زشت هم بزند تو دست بسته ای و کوچه کوچه تنهایی بفکر شرم علی پیش روی زهرایی @hosenih بزرگ طایفه را بی هوا زمین نزنید امام مفترض الطاعه را زمین نزنید کشان کشان جلوی بچه ها زمین نزدید مقابل همگان هرکجا زمین نزنید به هر طرف نکشیدش که دردسر دارد که داغ عمه خودرا براین جگر دارد چه عمه ای که گرفتار نیزه داران بود هلال یکشبه اش روی نیزه تابان بود میان آنهمه نامرد سخت حیران بود برای دیدن او کوفه راهبندان بود چه عاشقانه وفاداری اش محک میخورد  و یک تنه عوض صد نفر  کتک میخورد شاعر: @hosenih
میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت کسی که آیه یِ قرآنِ بی معصوم از بَر بود عبا را از روی تفسیر آیات مبین انداخت مگر نور امامت را ندید از چشم های او چرا از روی بغض عمامه اش را بر زمین انداخت؟؟ کسی که در میان کوچه و بازار او را بُرد عجب زخم عمیقی بر دِلِ روح الامین انداخت درآن وقتی که شدمسموم زهر کین به زعم من خدا شالِ سیاهی بر روی عرش برین انداخت برای داغ جان سوزش که قاصر هستم از وصفش خدا حُزنِ عجیبی درقلوب مومنین انداخت شاعر: @hosenih
رنگش پرید و رفت پریشان، کشان کشان آخر رسید روی لبش جان، کشان کشان سِنّی گذشته بود از او و توان نداشت میرفت پابرهنه، شتابان، کشان کشان @hosenih مانند مادرش چقدَر خورد بر زمین با زانوان خسته و لرزان، کشان کشان در کوچه بُرده شد به روی سنگ های سخت با ریسمان؛ تشیّع و عرفان...کشان کشان در پشتِ سر برای دو دستان زخمی اش خون گریه کرد عالم امکان، کشان کشان میرفت زیر پا و دلم تکه تکه شد پایِ عبایِ مشکیِ ایشان، کشان کشان... پشتِ امام ِ صادقمان(ع) تازیانه خورد افتاد لرزه بر تنِ قران، کشان کشان شیخ الائمه(ع) را شبِ تاریک، روی خاک بردند پشت مرکبِ عریان، کشان کشان @hosenih جانم فدای جدّ غریبش که نیزه خورد افتاد از دهان دو سه دندان، کشان کشان آمد نفس زنان، نه که با پا! به دست شمر(لع)... در قتلگاه! سیدالعطشان کشان کشان! شاعر: @hosenih
هرآنکه از سوی تو انتخاب خواهد شد به ذره بودن خود آفتاب خواهد شد میان طایفه مرجع حساب خواهد شد فقیر دست تو عالی جناب خواهد شد گدا کجا و تو با این مقام آقا جان به منبری که نشستی سلام آقا جان مقام علم، مقام تورا نشان داده کلام نور تو بر حوزه ها توان داده کنیز خانه ات آقا به مرده جان داده حسین گفتن تو عرش را تکان داده بساط روضه و گریه بپاست هرهفته و صحن خانه ی تو کربلاست هرهفته @hosenih تو بین سجده ای و شعله ها بلند شده چه دودی از در بیت الولا بلند شده صدای نعره ی یک بی حیا بلند شده کسی برای جسارت ز جا بلند شده طناب دست علی بسته شد به دستانت نگاه کن به زن و بچه ی هراسانت غریب در وسط شهر آشنا شده ای عمامه از سرت افتاد و بی عبا شده ای میان عربده ها بی سرو صدا شده ای شبیه عمه گرفتار اسب ها شده ای نفس بگیر ندو بین کوچه ها اینقدر که اذیتت نکند باز درد پا اینقدر @hosenih اگرچه زندگی ات  آه و سربه سر درد است اگرچه رد شدنت از سر گذر درد است اگرچه بغض تو مابین صدنفر درد است بگو که سهم تو هم از لگد کمردرد است؟ بگو که بر کف پای تو خار افتاده؟ گذار تو طرف نیزه دار افتاده؟ به هرطرف بدنت را که لشگری نکشید کسی لباس تورا پیش مادری نکشید کسی ز اهل و عیال تو روسری نکشید ز گوش و گردن اطفال زیوری نکشید به جسم بی رمق تو عصا زدند اصلا؟ سر تو را بروی نیزه ها زدند اصلا؟؟ @hosenih