eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
46.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
395 ویدیو
28 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
مقتلش بود تيره و تاريك خنجرش را كشيد و شد نزديك ايستاد و قصد قربت كرد چهره را غرق در قساوت كرد چكمه پوشيد و بند محكم شد به شقاوت دلش مصمم شد از بلندي پريد و پايين رفت با قدم هاي سخت و سنگين رفت @hosenih دید مشغول خواندن ذکر است لحظه ای چشم های خود را بست گوش داد ابتدا صدايش را صوت شيرين ربنايش را با كنايه سخن نمود آغاز اي كه هستي طليعه ي اعجاز پس چرا روي خاك خوابيدي؟ با تني چاك چاك خوابيدي؟ سر به روي تراب داري حیف! خواهش قدري آب داري حیف! نيست در خيمه ات دگر ياري قاسم و اكبر و علمداري پس چرا نیست یاری از پی تو خواهرت آمده به یاری تو؟ چشم واکن ببين پريشان است دخترت را ببين كه گريان است حيف از اين پيرهن كه پاره شده زخم بر پيكرت ستاره شده دست خالي رسيده ام اما دست پر مي روم از اين غوغا نيزه هامان ز تو طلب دارند تيغ هامان ببين چه خونخوارند نامرتب شده اگر هرچند زلف هايت چقدر زيبايند! ناگهان لحظه اي تامل كرد خصلت جاهليتش گل كرد بغض جاري شد از سر و رويش پنجه انداخت بين گيسويش روي سينه نشست با چكمه دنده ها را شكست با هجمه روي هم مي فشرد دندان را ضربه مي زد گلوی قرآن را از گلوي حسين خون جوشيد بر سر و روي قاتلش پاشيد @hosenih اسب ها نعل تازه پوشيدند تا که میشد به تاخت كوبيدند جان كه از جسم شاه بيرون رفت قاتل از قتلگاه بيرون رفت مادرش تا كه ناله را سر داد لرزه بر دست و پاي شمر افتاد گندم ري چقدر مي ارزيد خواهرش مثل بيد مي لرزيد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
سر نیزه ، کتاب را می برد سر عالیجناب را می برد لشکری از تبار شام سیاه در غروب ، آفتاب را می برد گفت زینب: کجاست انگشتر؟ ساربانی جواب را می برد از همه نیزه ها پلید تر است آن که طفل رباب را می برد از میان هر آنچه بود ، یزید کاش لاقل شراب را می برد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بر نیزه چو بیند سر پیغامبرش را جبریل بسوزد همه ی بال و پرش را @hosenih نام تو بلند است، بلند است چناه آه آن آه که بر سنگ گذارد اثرش را اشک من و ما محضرت ای رحمت جاری! حریست که انداخته باشد سپرش را داغ تو گران، خون تو سنگین تر از آن بود ده اسب برد جانب کوفه خبرش را نفرین خدا تا ابدالدهر به آن قوم قومی که به قتل تو ببندد کمرش را نفرین به سنان و عمر سعد...ولیکن این رشته، ابوبکر گرفته ست سرش را @hosenih هر خصم تو در اصل، زیاد ابن ابیه است کافیست بگیرند سراغ پدرش را! شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای وای من که دلبرم از دست می رود این دلخوشی آخرم از دست می رود @hosenih پیراهنش عجیب بوی سیب می دهد این یادگار مادرم از دست می رود امشب میان خیمه سرم روی پای اوست فردا ولی برابرم از دست می رود زیر گلوش سرخ شده، گل درآمده این غنچه های پرپرم از دست می رود عصری که صحبت از سر و تیغ و سنان نمود گفتم مگو که حنجرم از دست می رود با من مگو ز صبر که بی تاب می شوم وقتی که روح پیکرم از دست می رود همراه خود قبیله به گودال می بری مادر، پدر، برادرم از دست می رود @hosenih باید از این به بعد به آفتاب خو کنم انگار سایهء سرم از دست می رود شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
من از آتش‌زدن بال و پرت می‌ترسم شب به پایان برسد از سحرت می‌ترسم @hosenih این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتش روی جگرت می‌ترسم غم چشمان تو با قبل تفاوت دارد بی من زار نرو از سفرت می‌ترسم اصلا امشب چقدر توصیه داری آقا دارم از این‌همه اما اگرت می‌ترسم چشم من خورد به اکبر جگرم سوخت حسین من ز پاشیدن جسم پسرت می‌ترسم تیرهایی که سه‌شعبه‌ست مهیا کردند از تهاجم سوی چشم قمرت می‌ترسم رحم بر طفل صغیر تو ندارند اینها خیلی از تیر و گلوی ثمرت می‌ترسم @hosenih زنده‌ای و بسوی خیمه‌ی تو می‌آیند ته گودال ز چشمان ترت می‌ترسم شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
شب آخر است امشب، شب آخر من و تو چه قیامتی ست اینجا، شده محشر من و تو @hosenih برویم دربیابان، بکَنیم هرچه خار است نگران بچه ها شد دل مضطر من و تو تو ببین رباب و لیلا، همه عزم جنگ کردند صف این زنان بی کس، شده لشکر من و تو علی اکبر امشب آمد، پی دستبوسی من به عبا رسیده فردا، تن اکبر من و تو تو نگو ز غارت من! که ز غارتت نگویم بخدا که قلب زهرا، زده پرپر من و تو @hosenih طرفی به تازیانه طرفی به تیغ و نیزه همه میزنند زخمی روی پیکر من و تو شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد پاسخ‌دهنده اوّل آنان «زُهیر» بود كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد @hosenih كای زادهٔ رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ» مطلب عیان بَرِ همه از خاص و عام شد دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش ما عزممان همین و نه جز این قیام شد و‌آن‌‌گه «بُریر» دادِ سخن داد آن‌چنان ظاهر، خلوصِ نیّت او از كلام شد منّت به ما نهاده خدا با وجود تو ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد فخر است قطعه‌قطعه شدن پیش روی تو طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد! پس بهر دل‌نوازیِ فرزند فاطمه گاهِ سخن ز «نافع» شیرین‌كلام شد گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما با رهبریت، محنت ما بی‌دوام شد @hosenih ما دوستیم با تو و با دوستان تو دشمن به آن‌كه دشمنی‌ات را مرام شد ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد... شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
آن قدَر زير نعلها پا خورد مثل پيراهنش تنش "تا" خورد روزه اش را سنان شکست آخر نیزه ای را به جای خرما خورد @hosenih تشنه بود آب خواست، اما شمر آب را پیش چشم آقا خورد یاد پهلوی مادرش افتاد پهلویش ضربه بی هوا تا خورد این صدای شکستن سینه است زیر مرکب شد استخوان ها خُرد پشت و روی تنش یکی شده بود زینب از دیدن تنش جا خورد چقَدَر هتک حرمتش کردند غارت پیکرش بفرما خورد در نمی آمد از تنش، بسکه پنجه بر دستباف زهرا خورد @hosenih پیش چشمان نیمه بازش آه چشم نامحرمی به زن ها خورد چشمهای حسین درد گرفت تیر وقتی به چشم سقا خورد شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
از تشنگی و زخم به جسمش توان نبود دورش به غیرِ لشگر آوازه خوان نبود از پشتِ سر به پشت سرش سنگ میزدند حتی برای ثانیه ای در امان نبود @hosenih هربار گفت "واعطشا" سنگ و نیزه خورد این رسم میزبانیِّ از میهمان نبود تنگی جا و یک بدن و کوهی از سالح جایی برای آمدن دیگران نبود دردِ هزار و نهصد پنجاه زخم تیغ مانند درد زخم زبان سنان نبود افتاده بود زیر قدم های یک سپاه مردی که لایق قدمش آسمان نبود ای داد از مصیبت انگشتری که داد ای کاش سیدالشهدا مهربان نبود با یک لباس کهنه سوی قتلگاه رفت اما غروب بر تن پاکش همان نبود @hosenih شاهی که سایه اش به سر کائنات بود روی تن بدون سرش سایبان نبود کنج تنور کوفه سرش بوی نان گرفت در شام، بوی نانِ سرش بود و نان نبود شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
پایین قتلگاه اگر شمر آب خورد بالای قتلگاه سنان هم شراب خورد بودند دیو و دد همه سیراب و یک غریب از فرط تشنگی چقدر پیچ و تاب خورد @hosenih آبی نخورد بر لب خشکش چهار روز اما سه روز بر بدنش آفتاب خورد گرچه به جان حنجرش افتاد خنجری قتلش ولی ز قتل علی اکبر آب خورد تکیه به نیزه ای زد و هل من معین که گفت یک سنگ بی هوا به سرش در جواب خورد بیرون کشید از کمر خود سه شعبه را از بس به روی سینه ی او با شتاب خورد اسلام را شیوخ مسلمان نما زدند از پیر ها عصا سرِ کسب ثواب خورد @hosenih غیر از هزار و نه صد و پنجاه زخم تیغ زخم زبان ز کوفی خانه خراب خورد خون گریه کرد بر سر نیزه سر حسین هر جا که سنگ بر سر و روی رباب خورد شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هیچ کس ازروی جسمش نیزه ها رابر نداشت دور تا دورش نگاه انداخت ، یک یاور نداشت خواهرش در آن شلوغی ها چطور آمد ندید خواست برخیزد ز جا ، اما رَمَق دیگر نداشت @hosenih گرچه او را قبل گودال از نفس انداختند شاه جانی در تنش بعد از علی اکبر نداشت مادرش با چادرش او را در آغوشش گرفت تا تنش عریان نماند چاره ای دیگر نداشت روی نیزه هم نگاهش از حرم غافل نشد آنچه را می دید با چشمان خود باور نداشت خواهرش تا دید سر تا پا به غارت رفته گفت: کاش دست کم عزیزم دستت انگشتر نداشت پادشاهان تاجدارند، ای بمیرم شاه ما تاج بر سر داشت؟ نه، حتی به پیکر سر نداشت @hosenih بر زمین خدالتریب افتاد جانِ بوتراب لااقل ای کاش قاتل کینه ازخیبرنداشت تا شنیدم از اسارت آرزو کردم به دل کاش ،شاه کربلا در کربلا دختر نداشت... شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
کرب و بلا آتش به جان ماسوا انداخت این سوز نی را نای تو در نینوا انداخت ابری نبارید و نیامد کربلا تا که باریدنش را گردن چشمان ما انداخت از روی تل دیدم هوا شد تیره و تاریک وقتی سنان سرنیزه اش را بی هوا انداخت @hosenih این نیزه برپهلو نشستن های در گودال ما را به یاد پهلوی خیرالنسا انداخت حالا ببین با صورت گل‌ها چه خواهد کرد دستی که روی صورت ات اینگونه جا انداخت لعنت به شمرو خنجر کندی که با تندی ما را پس از پنجاه سال از هم جدا انداخت انگار الآن آمده از علقمه، گودال بر سینه ی تو چکمه هایش رد پا انداخت با بد زبانی عقده اش خالی نشد تا که سررا گرفت و روبرویم به هوا انداخت @hosenih اخنس همینکه از سرت عمامه ات را برد بین جنان، عمامه از سر مصطفی انداخت خشکی لب های تو قبل از مشعل خولی آتش میان خیمه ی آل عبا انداخت انگشترت را ساربان برده خبردارم انگشت را اما نفهمیدم کجا انداخت شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e