eitaa logo
موسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام
3.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
659 ویدیو
68 فایل
تولید مدل های دینی پیشرفت و تعالی تمدنی مرکز تخصصی حوزوی تمدن اسلامی مدیر عالی: آیت الله سید محمد محسن دعائی ارتباطات: @isinadmin سایت: isin.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
موضوع: پیشگیری 📝 بیماری مالاریا در شهر شایع شده بود. مسئولان دولتی تصمیم گرفتند حوض تمام خانه‌ها را خراب کنند تا مردم را عادت دهند به جای حوض، از منبع آب استفاده کنند. آدم‌های متعصب و سنتی، زیر بار این کار نمی‌رفتند. می‌گفتند:«آب حوض، هم پاک است و هم قابل استفاده. چرا باید از آب دیگری استفاده کنیم ؟؟!؟!!!» آقای قاضی وقتی از ماجرا با خبر شد، بلافاصله کلنگ برداشت و حوض خانه‌اش را خراب کرد. گفت:«حکومت خواسته و حرف عاقلانه‌ای هم زده.» این در حالی بود که حکومت آن وقت عراق، هرگز به خودش اجازه نمی‌داد که وارد خانه علما یا افراد برجسته شود و فقط به خانه طبقات پایین سرکشی می‌کرد. 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۸۱ ┄┅══✾☘️🌷☘️✾══┅┄ 🏢موسسه مطالعات راهبردی ◽️طراحی سیستم های دینی 🔰 https://eitaa.com/joinchat/63176758C5be3dc50
🔑 بسیار کلیدی، ارزشمند و خواندنی... موضوع: وَر بِبَرد، وَر بِنَهد 📝 می‌گفت: در ایام تحصیل در نجف، مدتی ارتباط با ایران به سختی برقرار می‌شد. در نتیجه مبلغی که از ایران می‌رسید و برای گذراندن زندگی از آن استفاده می‌کردم قطع شد. آهسته آهسته وضع زندگی برایم سخت شد. تحت فشار بودم و خیلی غصه می‌خوردم... روزی با خودم گفتم به محضر استادم آقای قاضی بروم و مشکلم را شرح بدهم؛ شاید کمکی کند تا بتوانم از این اوضاع فلاکت بار خارج شوم. رفتم و سفره دل را باز کردم. دلم خیلی پُر بود... وقتی درد و دل‌ هایم تمام شد، استاد سرش را بالا آورد و لبخند زد. و نصایحی کرد و سخنانی گفت که حال من را زیر و رو کرد. چند دقیقه بعد، وقتی از پیش او بیرون آمدم، آنچنان سبک بار بودم که گویی هیچ مشکلی در زندگی ندارم. به خانه که رسیدم، نشستم و پند او را در قالب شعر در آوردم: در برِ استاد خرد پیشه‌ام طرح نمودم غم و اندیشه‌ام کاو به کف، آینه تدبیر داشت بختِ جوان و خرِد پیر داشت پیر خرد پیشه و نورانی‌ام بُرد ز دل زنگ پریشانی‌ام گفت که در زندگی آزاد باش هان گذران است جهان، شاد باش رو، به خودت نسبت هستی مَده دل به چنین مستی و پستی مَده ز آنچه نداری ز چه افسرده‌ ای ؟ و از غم و اندوه دل آزرده‌ ای ؟ وَر بِبَرد، وَر بِدَهد دست دوست وَر بِبَرد، وَر بِنَهد ملک اوست وَر بِکشی یا بُکشی دیو غم کج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان می‌شود و آنچه دلت خواست نه آن می‌شود 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه 84 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | سایت | فروشگاه اینترنتی | انتشارات | صوت
موضوع: اجازه نمی‌دهم 📝کسی نمی‌توانست از زیر دستش در برود. معلم مکتب با کسی شوخی نداشت. بچه‌های بازیگوش را درست و حسابی تنبیه می‌کرد. ما هم سر کلاس او می‌رفتیم. یک روز با صورت باد کرده به خانه آمدیم. پدر از دیدن این صحنه جا خورد...! فردا به مکتب آمد تا با معلم صحبت کند. معلم شروع کرد به توجیه:«گاهی ضرورت دارد. بدون تنبیه، بچه‌ها خود سر می‌شوند. به حرف معلم گوش نمی‌دهند.!» پدر ساکت بود و چیزی نمی‌گفت. صحبت‌های معلم که تمام شد، خیلی آرام گفت:«حتی اگر این حرف‌ها صحیح هم باشد، باز من اجازه نمی‌دهم کسی عصای خود را روی سر فرزندم بلند کند!!! معلم ساکت شد. پدر از سکوتش فهمید که هنوز از عقیده خودش کوتاه نیامده. به خانه برگشت، گفت:«دیگر لازم نیست بروید مکتب. خودم در خانه به شما درس می‌دهم. 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۷۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | سایت | فروشگاه اینترنتی | انتشارات | صوت
موضوع: راحت (ارتحال ایشان) 📝 شب آخر مرا صدا زد. صورتش به شکل عجیبی میدرخشید. رو به قبله دراز کشید: «من در حال مرگ هستم.» به من سفارش کرد همسر و بچه های دیگرش را بیدار نکنم. گفت تا صبح بالای سرش بنشینم و قرآن بخوانم. با اینکه اگر کسی بداند پدرش در حال مرگ است، حالش دگرگون میشود و نمیتواند تحمل کند، اما من این موضوع را راحت پذیرفتم و به کسی چیزی نگفتم. نشستم و مشغول تلاوت قرآن شدم. قدری که گذشت به من گفت:«دارم راحت می شوم. این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید.فقط قلبم درد میکند.» من هم داشتم خیلی طبیعی به حرف هایش گوش می کردم. چند لحظه بعد گفت:«رویم را بپوشان.» رویش را پوشاندم. لحظاتی بعد از دنیا رفت؛ اما من بی دغدغه و اضطراب تا صبح نشسته بودم و قرآن میخواندم. اذان صبح، خانواده آمدند. احوال آقا را پرسیدند. ماجرا را تعریف کردیم فریاد و سرو صدای اهل خانه که بلند شد تازه متوجه قصه شدم!! انگار در من تصرف کرده بود تا در آن شرایط مضطرب نشوم و بتوانم بالای سرش قرآن بخوانم. 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۱۰۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | سایت | فروشگاه اینترنتی | انتشارات | صوت
موضوع: قرآن زیر کرسی از استاد پرسیدم میگویند بعضیها وقتی قرآن تلاوت میکنند، عجایبی را مشاهده میکنند و افقهای جهان مقابل چشمانشان باز میشود چرا ما که قرآن میخوانیم چیزی نمی بینیم؟! سرش را بالا آورد: «بله... آن کسانی که شما می گویید، قرآن را با آدابش میخوانند می ایستند رو به قبله و با دو دست قرآن را بالا میگیرند با همه وجود به آنچه میخوانند توجه دارند و حواسشان هست در برابر چه کسی ایستاده اند. ولی ما چه کار میکنیم؟! می رویم زیر کرسی و لحاف را تا نزدیک چانه روی خودمان میکشیم و به قرآن نگاه می کنیم ... یاد قرآن خواندن هایم افتادم! دقیقاً همان طوری بود که استاد توصیف کرده بود زیر کرسی، در حالی که لحاف را تا زیر چانه روی خودم میکشیدم 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۶۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | سایت | فروشگاه اینترنتی | انتشارات | صوت
موضوع: خیلی نورانیت می آورد کسی آمده بود خدمت او و حالاتش را بیان میکرد در بین حرف هایش گفت: «من روزی پنج جزء قرآن می خوانم.» آقای قاضی با تعجب جواب داد: «پنج جزء که خیلی نورانیت می آورد خیلی نورانیت می آورد! این جملات در میان سفارشهای مکتوبش هم به چشم می خورد تلاوت روزانه قرآن کمتر از یک جزء نباشد... بر شما باد به تلاوت قرآن کریم در شب با صوت زیبا و حزین؛ که چنین تلاوتی شراب مؤمنین است. 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۶۳ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | سایت | فروشگاه اینترنتی | انتشارات | صوت
موضوع: حوض نفس قدیم ها بهداشت و نظافت مثل امروز نبود. در بعضی مناطق آبی که در جوی ها جاری میشد و به دست مردم می رسید، کثیف بود. آب را می انداختند در آب انبار یا حوض و میگذاشتند مدتی بماند تا جرم هایش ته نشین شود. بعد برای شست و شو استفاده می کردند. آقای قاضی به شاگردانشان می گفت: نفس انسان مثل همین حوض هاست. اگر آرامش داشته باشد، اضافات و کثافات ته نشین می شود. راه کسب این آرامش چیست؟ سکوت. وقتی پر حرفی میکنیم و خودمان را به تلاطم بی خود می اندازیم، در واقع داریم نفس مان را زیر و رو میکنیم! اما اگر کسی رعایت «صمت» و سکوت را بکند، آرام آرام این آلودگی ها که ته نشین شده، منجمد میشود و دیگر حرکت نمی کند. این طوری نفسش را تحت تسلط خود در می آورد......». 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۶۲ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | تارنما | صوت
موضوع: آماده ملاقات نامه ای نوشته بود. از اوضاع معنوی بدی که داشت نزد استاد شکایت کرده بود. استاد هم دوای دردش را برایش نوشته بود: «حضرت آقا... تمام این خرابی ها از جمله وسواس و عدم آرامش، از غفلت ناشی می شود. کمترین مرتبه غفلت، غفلت از دستورات خداوند است.... سبب تمام غفلت ها، غفلت از مرگ و تَخَیُّل ماندن در دنیاست. پس اگر می خواهی از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشی، دائماً در فکر مرگ و آمادگی ملاقات خدا باش. این است گوهر گرانبها و کلید سعادت دنیا و آخرت.» 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۶۰ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | تارنما | صوت
موضوع: از شیر سگ تا شیر گوسفند! 📝 با عرفان و عرفا میانه خوبی نداشتم. شنیده بودم که آقای قاضی در نجف جلسات عرفانی دارد. به ذهنم رسید بروم گوشه ای از جلسه اش بنشینم و وقتی مطالب عرفانی مطرح می کند، بلند شوم و اعتراض کنم. روزی که به مسجد آقای قاضی رفتم، پشت ستونی نشستم تا مرا نبیند. آقای قاضی آمد و درس را شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحيم». قدری سکوت کرد. دوباره گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم». دوباره سکوت ... دفعه سوم گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم ... تعجب میکنم. شخصی تشنه است. در بیابان هراسان میچرخد. به او ظرفی می دهند تا برود از شیر گوسفندان گله استفاده کند. اما به سوی سگ گله می رود و می خواهد از شیر آن سگ بنوشد!» این جملات را که شنیدم، ناگهان خودم لرزیدم. فهمیدم ماجرا از چه قرار است. با خودم گفتم: «چرا آمده ای برای انتقاد ؟! خب بنشین حرف ها را گوش بده، شاید درست باشد!» یک دفعه تصمیمی که گرفته بودم عوض شد. نرم شده بودم ... آقای قاضی گفت: «خب، حالا درست شد!» درس که تمام شد، رفتم جلو دستش را بوسیدم و معذرت خواهی کردم. او هم به گرمی مرا پذیرفت و باب ارتباط من با او باز شد. 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۵۸ و ۵۹ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | تارنما | صوت
موضوع: امتحان کردی؟! حرف هایی در مورد آقای قاضی شنیده بودم اما نمی دانستم راست است یا نه؟ اتفاقاً روزی بیرون مسجد به آقای قاضی برخوردم. سلام و احوال پرسی کردیم و گرم صحبت شدیم. آقای قاضی از اسرار و آیات الهی و عظمت مقام توحید و قدم گذاشتن در آن حرف زد. من دوباره به فکر فرو رفتم: «اگر حقیقتی باشد و ما از آن غافل باشیم، وای برما! از طرفی هم معلوم نیست آنچه او می گوید واقعاً راست است یا نه ...» در این فکر بودم که ناگهان دیدم مار بزرگی با سرعت به سمت ما می آید. وحشت کردم. یک دفعه دیدم آقای قاضی اشاره ای به مار کرده و گفت: بمیر به اذن خدا! مار خشکش زد! من هم خشکم زده بود.... خدایا این خواب است یا بیداری ؟! به مسجد رفتیم و مشغول نماز و اعمال شدیم. در نماز باز از خاطرم گذشت که:« کاری که این مرد کرد واقعیت داشت با چشم بندی بود؟ مار واقعاً مرده؟ یا زنده است و فرار کرده ....» از مسجد بیرون آمدم دیدم مار مثل چوب خشکی روی زمین افتاده با پا تکانش دادم هیچ حرکتی نداشت. به مسجد برگشتم. نماز و اعمال مسجد که تمام شد، آقای قاضی را دیدم. لبخند زد و گفت: «خب آقاجان! امتحان هم کردی ؟» 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۵۶ و ۵۷ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | تارنما | صوت
✅ بی بهره 📝 برای بهره بردن از محضر آقای قاضی بار سفر بسته بود و با مشقت های آن زمان، به نجف هجرت کرده بود. به نجف که رسید قبل از تشرف به بارگاه امیرالمؤمنین، ابتدا به خانه آقای قاضی رفت. آقای قاضی که متوجه شده بود او را به خاطر این ترک ادب برای همیشه از خود طرد کرد. به او گفته بود: «دیگر از ما بهره ای نداری!» هر چه از او اصرار بود، از آقای قاضی انکار بود. 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۵۵ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | تارنما | صوت
استاد 📝 علامه طباطبایی می گفت: «من اوایل که کتاب اسفار ملاصدرا را می خواندم، خیلی روی مباحث فلسفی کتاب فکر می کردم و به تجزیه و تحلیل شان می پرداختم. کم کم در من این غرور پیدا شده بود که خود ملاصدرا هم اگر بیاید، بهتر از این نمی تواند مباحث خودش را تجزیه و تحلیل کند. تا این که توفیق استفاده از درس آقای قاضی فراهم شد. هنگامی که ایشان از مباحث مربوط به «وجود» برای ما سخن گفتند، تازه فهمیدم که من تا به حال یک کلمه هم از اسفار نفهمیده بوده ام.» 📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۵۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕌 تمدن نوین اسلامی|موسسه مطالعات راهبردی|طراحی سیستم های دینی 📥 ایتا | آپارات | تارنما | صوت