eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
842 عکس
325 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸برخورد جالب حاج‌قاسم با مادر شهید علیرضا اختراعی |همون سالی که حاج قاسم به شهادت رسید، وقتی من با هواپیما، از تهران به کرمان برمی‌گشتم، با حاج قاسم و خانواده‌شون، که برای برگزاری مراسم روضه به کرمان می‌یومدند، همسفر شدم. من کمرم آرتروز داشت و کیفی دستم بود. حاج قاسم به سمتم اومد و گفت: کیف‌تون رو بدید به من. گفتم: نه ممنون! براتون زحمت می‌شه. [به شوخی] گفت: می‌ترسید پولاتونو بدزدم؟😄 کیفم رو بهش دادم‌. من نمی‌تونستم تند تند راه برم، حاج قاسم آروم راه می‌رفت و مرتب به عقب برمی‌گشت که هم‌قدم با من راه بره... اون روز حاج‌قاسم تا پایین پله‌های خونه‌ی ما، کیفم رو آورد. بعد چادرم رو بوسید و خداحافظی کرد... 👤خاطره‌ای از مادر شهید علیرضا اختراعی 📚منبع: مصاحبه‌ی روزنامه کیهان با مادر شهید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 |رجزخوانی عاشقانه و جانسوز خانواده شهید در کنار پیکرش... دیدنِ این کلیپ زیبا رو از دست ندین ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸گروه بولدوزرها... |با رفیقاش یه گروه راه انداخت که معروف شد به گروه بولدوزرها. البته براتعلی عادت داشت مخفیانه و تنهایی بره دنبال حل مشکلات مردم؛ اما وقتی کاری تکی پیش نمی‌رفت، بولدوزرها به خط می‌شدند... پیرزنی توی محله بود که با پسر نوجوونش به سختی زندگی می‌کرد. به دستور براتعلی رفتیم و در کمترین زمان خونه‌ش رو تعمیر کردیم. علاوه بر این براتعلی مدام بهش سر میزد و کمکش می‌کرد... گاهی هم ما رو می‌برد سمت زمین‌های کشاورزی و توی درو و چیدن محصول به مردم کمک می‌کردیم... هر مسجدی هم که نیاز به تعمیر داشت، گروه بولدوزرها می‌رفت برا تعمیرش. براتعلی می‌گفت: اينجا خونه‌ی خداست، تا دلتون بخواد، آيه و روايت در فضيلت آباد کردن مسجد هست. قدر کارتون رو بدونيد... خلاصه گروه‌مون همه جوره در خدمت مردم بود. برف که می‌یومد، براتعلی بچه‌ها رو جمع می‌کرد و می‌رفتیم درِ خونه سن‌بالاهای محله. در می‌زد و تا صاحبخونه در رو باز می ‌کرد می گفت: پنج تا چایی برامون می‌ذارید؟ بعد با لبخند صاحبخونه راهی پشت بام می‌شدیم و می‌گفتیم: تا چایی آماده بشه، کار برف روبی ما هم تمومه؛ چای مفتی که نمیشه خورد... براتعلی و برادر شهيدش رمضانعلی، پشت‌بامّ منزل تمام خانواده‌های بی‌سرپرست و مستضعف محله رو اينگونه پارو می‌کرد. 👤خاطره‌ای از زندگی شهید براتعلی داوودی 📚منبع: کتاب "ماشال" ؛ صفحات ۲۰ و ۲۵ ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 نُخبه‌ای که تکلیف‌گرا بود... |از همون دوران دبیرستان هم اهل مبارزه بود، هم اهل درس خوندن. دبیرستان که بود، زبان انگلیسی رو مسلط شد. اونقدر نخبه بود که وقتی معلم نمی‌یومد، مسئولین ازش می‌خواستند درس جدید رو تدریس کنه. درسهایی مثل هندسه، جبر و مثلثات رو به راحتی تدریس می‌کرد... توی آزمون ورودی دانشگاه، نفر اول استان؛ و در رشته‌ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. توی آزمون اعزام به خارج هم شرکت کرد و باز نفر اول استان شد؛ اما ترجیح داد ایران بمونه. دانشگاه هم که بود بخاطر فعالیت‌های سیاسی، بار اول بخاطر استعداد برترش بهش تذکر دادند، اما دست از مبارزه نکشید و بار دوم اخراج شد... سید عبدالرضا تکلیف‌گرا بود. بعد از انقلاب برگشت دانشگاه برا ادامه تحصیل؛ اما هنوز یک ترم بیشتر نگذشته بود که فهمید توی سپاه جهت ادامه‌ی مبارزات بهش نیازه، برا همین دانشگاه رو رها کرد و رفت سپاه... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید سید عبدالرضا موسوی 📚منبع: کتاب "خرمشهر؛ خانه‌ی رو به آفتاب" ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا