خانه طلاب جوان
#روایت_بشاگرد 1⃣ "اردوی تبلیغی خانه طلاب جوان به منطقه بشاگرد" 🌿 #بشاگرد آن طرف میناب است بین هرمزگ
#روایت_بشاگرد 2⃣
"اردوی تبلیغی خانه طلاب جوان به منطقه بشاگرد"
💠 انزلوا هاهنا محط رحالنا
▪️در راه که میآمدیم، حال عجیبی داشتم. فضای منطقه مرا گرفته بود. نخلها اذیتم میکردند. با تپهها تپش قلب میگرفتم. تصویرها از مقابل چشمانم میآمدند تار میشدند و میرفتند. گاهی انگار کاروانی ببینم.
▪️رسیدیم. اطراق کردیم. گروه گروه آمدند. کپرها را آماده کردند. جارو زدند. تمیز کردند. کپرها برپا شد. علفهای هرز را کندند. ریختند و آتش زدند.
▪️نشسته بودم و نظاره گر. تپش قلبم زیاد میشد. پوست تنم مور مور. دخترکان از مقابل چشمانم رد میشدند. سلام میکردند. میخندیدند و میرفتند.
زنی نوزاد به آغوش آمد و رد شد.
▪️میخندیدم ولی عمق دلم میسوخت. بوی سوختن علفها میآمد. تصویرها بیشتر میشد. دشمن قصد حمله از پشت سر داشت. علفها را سوزاندند.
▪️صدا میآمد. صدای شمشیر. صدای همهمه. صدای قهقهه. تنم میلرزید.
خدایا چه اتفاقی دارد میافتد؟
▪️هنوز همه چیز امن و امان است. کاروان تازه فرود میآید. دخترک سه ساله برای بابایش ناز میکند. نوزاد در بغل مادرش آرام میخوابد. هنوز برادر هست. عمو هست.همسر هست. پا به رکاب هست.
▪️و من تصور میکنم، وقتی که دخترک روی همین خارها میدود.
نوزاد شیرخواره را که من الأذن الی الأذن...
برادر نیست...
عمو نیست...
همسر نیست...
پا به رکاب نیست...
▪️همه را سوار کرد...
رقیه را... رباب را...
و خودش چشم به راه...
عباس...
کجایی برادرم؟
▪️و اشک هایم سرازیر میشود.
و #کاروان_حسین در کربلا فرود میآید.
🖇 تجربه نگاری شب اول محرم
🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f