eitaa logo
کلـبــــــه🏡
38.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🔸️کلبه جایی برای آرامش🌱 🔸️توکلبه یادمیگیری چطور افکار،هیجانات و رفتارتو مدیریت کنی +۱۵🔸️ 🔸️کلبه خودتوبساز 🏡 🔸️ارتباط با ادمین و مدیریت کانال👇 https://zil.ink/kolbehh_12
مشاهده در ایتا
دانلود
کلـبــــــه🏡
#یادداشت_های_یک_روانشناس #پذیرفتن✅ گاهی پذیرفتن اینکه حق با ما بوده یا اینکه نیاز به مهربانی با خ
بخش اول: آینه‌ی قضاوت🪞 سامان به صفحه‌ی موبایلش خیره شده بود. پیام‌های گروه کاری را بالا و پایین می‌کرد، اما جرات نداشت چیزی بنویسد. دقایقی پیش، در جلسه‌ی آنلاین، یک حرف اشتباه زده بود. لحظه‌ای که کلمات از دهانش خارج شد، فهمید که نباید آن‌طور حرف می‌زد. اما دیگر دیر شده بود. حالا ذهنش مثل یک دادگاه شلوغ شده بود. «چرا این‌قدر بی‌فکر حرف زدی؟»، «همه الان درباره‌ات چی فکر می‌کنن؟»، «دیگه رویت می‌شه تو جلسه بعدی چیزی بگی؟» نفس عمیقی کشید و به آینه‌ی اتاقش نگاه کرد. تصویر مردی را دید که چهره‌اش خسته و نگران بود. انگار یک قاضی سخت‌گیر از درون، مدام داشت او را محاکمه می‌کرد.
بخش دوم: مکالمه‌ای که فرق داشت📞 همان شب، بی‌هدف خیابان‌ها را گز می‌کرد که گوشی‌اش زنگ خورد. آرمان بود. دوست قدیمی‌ای که همیشه بلد بود چطور حالش را بفهمد. – «چی شده؟ چرا صدات این‌جوریه؟» سامان مکث کرد. همیشه از اینکه درباره‌ی مشکلاتش حرف بزند طفره می‌رفت، اما این بار، انگار دیگر جایی برای قایم شدن نبود. – «امروز تو جلسه یه حرفی زدم که نباید می‌زدم. حالا حس می‌کنم خراب کردم. همه فکر می‌کنن یه آدم بی‌دقت و احمقم.» آرمان خندید. از همان خنده‌هایی که انگار می‌خواست بگوید «اینم حل می‌شه.» بعد گفت: «ببین، بذار یه چیزی بپرسم. فرض کن من این اشتباهو می‌کردم، به من چی می‌گفتی؟» سامان اخم کرد. اگر آرمان بود، احتمالاً بهش می‌گفت که یک جمله‌ی اشتباه، همه‌چیز رو نابود نمی‌کنه. که آدم‌ها خیلی زودتر از چیزی که فکر می‌کنه، فراموش می‌کنن. که مهم‌تر از اشتباه، اینه که چی ازش یاد بگیری. ناگهان چیزی درونش تکان خورد. پس چرا نمی‌توانست همین حرف‌ها را به خودش بزند؟
بخش سوم: راهی برای رهایی😇 فردای آن روز، به جای اینکه دوباره پیام‌های گروه را بالا و پایین کند و خودش را سرزنش کند، تصمیم گرفت جبران کند. با یکی از همکارانش تماس گرفت، حرف دلش را زد، و فهمید که دیگران اصلاً آن‌قدر که فکر می‌کرد، به آن اشتباه اهمیت نداده بودند. در عوض، چیزی که بیشتر اهمیت داشت، رفتار بعد از اشتباه بود. آن شب، وقتی دوباره به آینه نگاه کرد، تصویر آشنایی را دید، اما این بار کمی مهربان‌تر. انگار برای اولین بار، به جای قاضی، یک دوست واقعی درون خودش پیدا کرده بود. پایان
اینم داستان امشب نظرتون رو باهامون درمیون بذارین👇 @Kolbehh_313
مرسی از عزیزانی که همیشه همراهن و مطالب کانال رو میخونن و نظر میدن! این کار چندتا حسن داره، یکی اینکه وقتی نظر میدین حس خوبتون ب ماهم‌منتقل میشه! اینکه نظر میدین باعث میشه بیشتر راجع به اون مطلب فکر کنین! همچنین باعث میشه ما بدونیم مخاطب مون به چه چیز هایی بیشتر نیاز داره! ممنون ازتون که به پیشرفت کانال خودتون و پیشرفت خودتون کمک میکنین🤗
احسنت به این نکته بینی😎😉