لیست هشتگهای کانال و توضیحات مربوطه:
#لیل: شبونههایِ دلی...🌠
#یهحبهنور✨: آیات قرآن با صوت دلنشین و گوشنوااز
#روزنوشت: ماجراهایِ واقعیِ روزمرهی زندگیم که مینویسم براتون...🖼
#محفل: گفتگوهای یواشکی من و شما...
#ویژه: مطالب مناسبتی..
#بوکمارک: برش کتابهایی که میخونم.📚
#چالشآخرهفته: قرارفاقتی که طی اون هفته انجامش میدیم و فیدبک رو ارسال میکنید برام😎
#شعرنوش☕️: تک بیتی و چند بیتی های ناب و دلانگیز...
#بگوشم📞: طی یک ساعت خاص پاسخگوی تماسها و حرفهای شما هستم.
#شاخهنبات: توی این هشتگ میخوایم یه کوچولو باهم اشعار حافظ و معانی عرفانی اون رو یاد بگیریم.
#اتاق_آبی🌌: قراره دنیا رو از زاویه دیدِ آدمهایی ببینیم که یه جور خاصِ متفاوت به زندگی نگاه میکنند.
#دلخواه: یه سری نکات از فرایندِ همراهیِ انتخابِ دلخواهِ زندگی، بگیم براتون! از همون اولش تا ادامه مسیر...♥️💍
#ردپا: یه ردپا هرروز از خودم، اینجا تو سیودو!
حال و احوالِ روزم به صورت مینی مینیمال!
همون روزنوشت ولی کوچوولوتر و بیشترتر.👣
#ابوتراب: چونکه میخوایم از مولا بگیم🍇
و با ذکرش کاممون رو شیرین و دلمون رو قرص کنیم.🍯
#کتابخون💉
#پنآه: لایو و ویدیو مسیج مستقیم از حرم💛✨✌🏻
#نجوا: کلیپهایی که یه فراز از دعای جوشن کبیر خونده میشه و با قلبمون به تک تک عباراتش توجه میکنیم. 🌤
#قطره: یکم باهمدیگه ریزهکاریهای اخلاقیِ تیمی و تشکیلاتی رو مرور میکنیم. چون قطرهها کنارِ هم و باهم به دریا میرسن!💧
#نگاهینو: نگاهمونو نو کنیم و از یه زاویه دید جدید به موضوعات ویژه نگاه کنیم.👓
#کتاب_تور معرفی کتاب های خوب
@m_fayaz96
3⃣2⃣ | @m_fayaz96InShot_۲۰۲۵۰۴۲۶_۱۰۴۴۱۸۲۹۱_۲۶۰۴۲۰۲۵_260425111402.mp3
زمان:
حجم:
10.04M
ضمن عرض مبارکبادی
بهمناسبت خلق هشتگ جدیدمون!
اولین مصاحبهی #نگاهینو با خانم تندل، صاحب یکی از برندهای باکیفیت آرایشی و بهداشتی💄
• سیودو | فیاض •
ضمن عرض مبارکبادی بهمناسبت خلق هشتگ جدیدمون! اولین مصاحبهی #نگاهینو با خانم تندل، صاحب یکی از بر
3⃣2⃣ | @m_fayaz96InShot_۲۰۲۵۰۴۲۷_۱۰۴۰۲۶۱۴۲_۲۷۰۴۲۰۲۵.mp3
زمان:
حجم:
10.86M
پارت دوم تقدیمتون!👓
خانم تندل بزرگوار:
•کارشناسی مرمت بنا
•معادل کارشناسی هنرهای تجسمی
•کارشناس ارشد عرفان اسلامی
•مدرس رسمی انجمن خوشنویسان ایران
در ۳ رشته نستعلیق/ کتابت نستعلیق/ نسخ
•دارای مدرک هوش مصنوعی از دانشگاه نورثوست
•فعال در زمینه تولید محتوای متنی و تصویری؛ از جمله: طراحی سایت، طراحی لیبل، طراحی لوگو، طراحی کمپین فروش و...
•دارای مدرک ساخت محصولات آرایشی و بهداشتی از پردیس فارابی دانشگاه تهران
•مدرک طب اسلامی سطح ۱ از پردیس فارابی دانشگاه تهران
•گواهینامه دانشگاه پیامنور در زمینه ایجاد و مدیریت کسبوکار در فضای مجازی
#نگاهینو
همه خیال میکنند آمدن یک نوزاد یعنی شروع شادی، صدای خندههای بیبهانه، و خانهای گرم و روشن...
من هم همین فکر را میکردم...
تا روزی که حسین آمد.
او هدیهی اجابت دعای محرم بود؛ وقتی کنار جمعیت زنجیرزنان ایستاده بودم و رو به کربلایی که نرفته بودم، برادری خواستم
از خواهر داشتن میترسیدم؛ بس که دعوای دخترداییهایم را دیده بودم.
هنوز کودک بودم، اما نذر کردم اگر برادر شد، نامش "حسین" باشد.
نمیدانستم پاییز میتواند وسط بهار بیاید...
هشت فروردین بود؛ باران میبارید، اما در خانهی ما، غم میچکید.
حسین، با ستون فقراتی خم و عضلاتی ضعیف، آمده بود تا زندگیمان را سختتر،
یا شاید عمیقتر کند.
پزشکان گفتند:
«نشستن؟ شاید.
راه رفتن؟ بعید.
زندگی معمولی؟ بسیار کم احتمال دارد.»
مادرم شبانهروز میگریست؛
و من با تمام سادگی کودکانهام هر شب با خودم میگفتم شاید همهاش اشتباه باشد.
اما زندگی، جدیتر از خیالهای من بود...
مشهد، آرزویی دور بود
اما نذر مادرم، ما را به حرم کشاند؛
نذری که از دل اشکها بسته شده بود
در شلوغی صحن انقلاب، گم شدم
دقیقتر بگویم: خودم را گم کردم تا پیدا شوم.
میخواستم تا بخش گمشدهها بروم، اما صدای پدرم رسید
دیر بود، آرزویم به هم ریخت، اما چیزی در من عوض شد.
فهمیدم اینجا، آدمها گم میشوند تا پیدا شوند.🕊️
برگشتیم و خانه، میدان عاشقانهترین آزمون صبر شد.
مادرم نتوانست از همهی مرخصی زایمانش استفاده کند.
او و پدرم بیشتر کار کردند، تا بتوانیم مسیر سخت درمان را طی کنیم...
خدا اجابتم کرده بود؛
اما نمیدانستم گاهی اجابت، امتحان است.
به حضرت معصومه (س) قول دادم برای برادرم خواهری کنم.
خواهری، از جنس ایستادگی!
من شدم مربی کوچک حسین؛
اسباببازیها را به میله آویزان میکردم،
با برنامه عمو پورنگ بالا پایین میپریدم،
تا دستهای کوچکش را به حرکت وادارم.
هر حرکت، هر تلاش کوچک، یک پیروزی بود.
اولینبار که گفت «بابا»، صدایش انگار از بهشت آمده بود؛
همانجایی که، از زیر پای مادرم قد کشیده و با اشکهایش شکوفه زده بود.
مادرم نذر کرده بود هر سال قربانی بدهد، حتی اگر یخچال خانه خالی باشد.
یکبار صاحب دکهی آبی سر خیابان گفت:
«اولین آبگوشت زندگی مشترکم را با نذر مادرت خوردم.»
آن لحظه، بغض کردم.
حسین، حتی در ناتوانیاش، بانی برکت شده بود...
حالا او شاگرد اول مدرسه است،
قبل از رسیدن به سن تکلیف، نماز میخواند و در دفتر خاطراتش نوشته:
«خدایا کمکم کن خوب درس بخونم تا بچهها رو درمان کنم.»
و من؟
من با حسین بزرگ نشدم؛ با او بالا رفتم.
او نیامد تا زندگیمان را سخت کند؛
او آمد تا به زندگیمان معنا بدهد🌱.
رابطهی ما فقط خواهر و برادری نیست؛
روایت امید است؛
تکهای از کربلا،
بارانی از دعای محرم،
نوری از حرم امام رضا،
و وعدهای برای فرداهایی روشنتر... ✨
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: شاید تو هم زندگیت یک راوی کم داره! اگه فکر میکنی روایت زندگی شما هم خوندنی هست و میخوای قصه اش رو اینجا دورهم بخونیم و درس بگیریم به اکانت : @Chanel32chanel32
پیام بده و قصه ی زندگیت رو برامون بگو تا ما بنویسیمش !
ویس قصه ی زندگی با شما و نوشتنش شبیه روایت های قشنگ نگاهینو با ما:)🫧
منتظریم...
#نگاهینو
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
ای مردم از خدا بترسید!
چه بسا آرزومندی که به آرزوی خود نرسید و سازنده ساختمانی که در آن مسکن نکرد و گردآورندهای که زود آنچه را گرد آورده رها خواهد کرد!
#نگاهینو
#نهجالبلاغه
#حکمت۳۴۴
3⃣2⃣ | @m_fayaz96