eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
13.5هزار ویدیو
412 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
30-didi-kari-nadasht(1).mp3
16.14M
👧🧒 ※ دیدی کاری نداشت لپ قرمزی - اسم من حلماست؛ ولی همه بهم می‌گن لپ‌قرمزی. اولین بار وقتی خیلی کوچولو بودم، عزیزجونم این اسم رو برام گذاشته. وقتایی که هیجان‌زده می‌شم، از خوشحالی زیادی لُپام گل می‌ندازن و قرمزِقرمز می‌شن. امروز که عید فطره خیلی خیلی هیجان‌زده‌ام. هی بپربپر می‌کنم و نفس‌نفس می‌زنم. من سی روز بود منتظر همچین روزی بودم... @mah_mehr_com👈عضویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش یه کادر خوشگلو رنگی رنگی❤️😍 ذخیره کن که لازمت میشه💕🌱😍 @mah_mehr_com👈عضویت
اگه می‌خوای بقیه به بچه‌ات احترام بذارن، اول خودت توی جمع این ۵ تا کارو انجام بده: ‌ ✔️ با احترام درباره‌ اش حرف بزن ✔️ بذار خودش جواب بده ✔️ اسمشو قشنگ صدا بزن ✔️ جلوی بقیه سرزنش یا مقایسه نکن ✔️ بهش فرصت بده توی جمع نظر بده ‌ با این کارا نشون میدی که بچه‌ات ارزشمنده و بقیه هم همین‌ جوری باهاش رفتار می‌کنن! 💛✨ ‌ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
روز طبیعت_صدای اصلی_48771-mc.mp3
12.14M
🌳روز طبیعت صبح یک روز خوب بهاری، خرگوش کوچولو با صدای در بیدار شد و دید که سنجاب کوچولو آماده گردش رفتنه و منتظر او ایستاده است. خرگوش حسابی تعجب کرد و به دنبال مادرش رفت تا دلیل این همه سر و صدای آن روز را بفهمد. خرگوش کوچولو فهمید که همه مادرها با هم جمع شدند و بعد همه حیوانات را دید که همه با هم در حال گردش و تفریح در جنگل هستند. مادرخرگوش کوچولو گفت : امروز روز طبیعته و همه باید... 🍃این برنامه به مناسبت تهیه شده است. @mah_mehr_com👈عضویت
🟡 به بچه‌ها حس امنیت و اعتماد بدیم؟ 🔸 بچه‌ها مثل نهال‌هایی هستن که در خاک امن و پایدار، محکم و سالم رشد می‌کنن. اگه می‌خواید فرزند دلبندتون با اعتمادبه‌نفس، آرامش و شادی بزرگ بشه، باید دنیا رو براش پیش‌بینی‌پذیر، پر از محبت و خالی از ترس کنین. @mah_mehr_com👈عضویت
پیشینه «وعده سر خرمن» می گویند روزی مالک یک آبادی به خانه کدخدا می رود. ساززن آبادی پیش مالک می آید و یک پنجه عالی ساز می زند. مالک که خوشش آمده بود، وعده می دهد، سر خرمن که شد، یک خروار گندم به ساززن بدهد. ساززن هم خوشحال شده و تا موعد خرمن روزشماری می کند. رفته رفته سر خرمن می رسد و مالک برای برداشت محصول به آبادی می آید و ساززن با خوشحالی پیش مالک می رود و بعد از عرض سلام به یادش می اندازد که: من همان ساززن هستم که وعده نمودید، سر خرمن یک خروار گندم می دهید لطف بفرمایید. مالک خنده ای می کند و می گوید:« ساده دل، تو یک چیزی زدی، من خوشم آمد، من هم یک چیزی گفتم که تو خوشت بیاید. حوصله داری؟» و ساززَن بیچاره را محروم می کند. @mah_mehr_com👈عضویت