eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
14هزار ویدیو
434 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
23.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پویانمایی # فردوسی_نگارنده_دفتر_باستان قسمت ۳ 🦋 ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
51.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کارتون 👻 👋 [ پارت ۷ 《 هر روزفــــــــــیلم سینمایی جدید . . . 》 ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
🔸شعر بمناسبت ‌‌ ﴿عیدقربان﴾ 🔶✨🔸✨🔶 یادی ز عیدِ قربان فرموده است قرآن کرده‌ست بندگی را یادآوری به انسان 🌸🔸🌸 هرشب خلیلِ رحمان میدید خوابِ جانان هی می‌رسید فرمان فرزند کن تو قربان 🌸🔸🌸 بابا که قهرمان است پیروزِ امتحان است گفتا کنم فدایت اوراکه نوجوان است 🌸🔸🌸 آن نوجوان‌شتابان آمد به سویِ‌میدان گفتا به راهِ جانان خواهم فدا کنم جان 🌸🔸🌸 آموزگارِ توحید آمد بدونِ تردید نزدِ پسر ولیکن قوچی رسید و فهمید 🌸🔸🌸 باید که قوچ قربان گردد به حکمِ یزدان پیروز گشت حضرت در امتحانِ جانان 🌸🔸🌸 باشدخلیلِ رحمان او کوهِ صبر و ایمان گردیده تاقیامت الگویِ هرمسلمان 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی @mah_mehr_com👈عضویت
🌼عید قربان هوا هنوز خنک صبحگاهی بود و پرتوهای طلایی خورشید تازه داشتند قله کوه‌های اطراف مکه را می بوسیدند. عمران، با چشمانی خواب‌آلود اما پر از سوال، کنار پدربزرگش،عبدالله،روی حصیر نشست. صدای تکبیرهای بلند مردم که از سوی مسجدالحرام می‌آمد، هوای مکه را پر کرده بود. عمران انگشت کوچکش را به سمت گله گوسفندی نشان داد که مردان با احترام آنها را هدایت می‌کردند. بابابزرگ، امروز چرا اینقدر صداها بلنده؟ همه خوشحالن؟چرا گوسفندا رو می‌برن؟ پدربزرگ دستش را روی سر نوه‌اش گذاشت و گفت: پسرم عمران، امروز روز عید قربانه. روز بزرگداشت اطاعت و عشق و بخشندگی. داستانی قشنگ و قدیمی پشت این عید بزرگ است، داستانی از ایمان استوار مثل کوه و مهربانی خدا که مثل رود جاریه. دوست داری بشنوی؟ عمران با اشتیاق سر تکان داد و خودش را به دامن گرم پدربزرگ چسباند. خیلی خیلی سال پیش،در همین سرزمین، پیامبر بزرگی زندگی می‌کرد به نام ابراهیم (ع). ابراهیم،دوست بسیار نزدیک خدا بود. همیشه به حرف خدا گوش می‌کرد و او را خیلی دوست داشت.خدا هم به ابراهیم مهربانی‌های زیادی کرد. یکی از این مهربانی‌ها، پسری بود به اسم اسماعیل (ع).اسماعیل، پسر خوب و مهربانی بود و پدرش خیلی او را دوست داشت. عمران چشم گرد کرد: مثل من و بابام؟ بله پسرم، دقیقاً مثل اون. ابراهیم و اسماعیل خیلی به هم وابسته بودند. پدربزرگ ادامه داد:یه روز، خداوند در خواب به ابراهیم فرمانی داد. فرمانی خیلی سخت.خداوند از ابراهیم خواست تا آنچه را که بیش از همه دوست دارد، برای او قربانی کند. عمران نگران شد:چیزی که بیشتر دوست داره؟ یعنی اسماعیل؟ پدربزرگ با تایید سرش گفت:بله عمران جان.این یک آزمون بزرگ بود، آزمونی برای سنجش عمق ایمان و اطاعت ابراهیم از دستور خداوند.با اینکه قلب ابراهیم از غم پر شده بود، چون ایمانش به خدا محکم‌تر از هر چیزی بود، تصمیم گرفت فرمان خدا را اجرا کند.او این راز بزرگ را فقط با پسرش، اسماعیل،در میان گذاشت. پدربزرگ ادامه داد: ابراهیم با قلبی مالامال از غم اما سرشار از ایمان، آماده شد تا فرمان خدا را اجرا کنه. اسماعیل،این پسر وفادار و مطیع، فقط به پدرش گفت:«ای پدر! آنچه را مأمور شده‌ای انجام بده،انشاءالله مرا از صابران خواهی یافت» عمران نفسش را حبس کرد.پدربزرگ دستش را محکم‌تر گرفت و گفت:اما درست در لحظه‌ای که ابراهیم می‌خواست فرمان خدا را اجرا کند،معجزه‌ای بزرگ رخ داد! فرشته مهربان خدا،جبرئیل، نازل شد و با خود گوسفندی بزرگ و سفید و سالم آورد. جبرئیل گفت:«ای ابراهیم! رؤیا را تحقق بخشیدی!»و به جای اسماعیل،آن گوسفند قربانی شد. عمران نفس راحتی کشید و چشمانش برقی از شادی زد: وای! پس خدا گوسفند فرستاد؟اسماعیل سالم موند؟ آری پسرم!خداوند مهربان،هم اطاعت بی چون و چرای ابراهیم و اسماعیل را پذیرفت، هم اسماعیل را حفظ کرد و هم راهی نشان داد که همیشه به یاد داشته باشیم:گاهی بزرگ‌ترین نشانه عشق و اطاعت از خدا، آمادگی برای گذشتن از محبوب ترین های ماست،اما مهربانی خدا همیشه بزرگ‌تر است و راهی برای رحمت می‌گشاید. اون روز،پدربزرگ با اشاره به گله گوسفند و مردمی که شادمانه به سمت منا می‌رفتند،گفت:مسلمانان در سراسر جهان، در روز عید قربان، به یاد آن اطاعت بزرگ و آن رحمت بی‌پایان خداوند،گوسفند، گاو یا شتری را قربانی می‌کنند.اما نه برای اینکه کسی ناراحت بشه،بلکه برای سه چیز مهم: اول:یادآوری اطاعت از خدا،مثل ابراهیم و اسماعیل. دوم:تقسیم و بخشندگی:گوشت قربانی را سه قسمت می‌کنند؛یه قسمت برای خودشون،یه قسمت برای فامیل و دوستان،و یه قسمت بزرگ‌تر برای نیازمندان ، تا همه در شادی عید شریک باشند. سوم:شکرگزاری از نعمت‌های فراوان خدا. عمران به چهره پدر بزرگ نگاه کرد:پس گوشت رو به فقرا می‌دن؟این خیلی قشنگه بابابزرگ! پدربزرگ لبخندی زد و برخاست: بله پسرم،خیلی قشنگه!و حالا ما هم باید برویم برای نماز عید و بعد در شادی و بخشندگی این روز بزرگ سهیم بشیم. یادت باشه عمران،عید قربان فقط قربانی کردن یه حیوون نیست،قربانی کردن نفس و بدی های ماست،بدی هایی که باید از خودمون دور و قربانی کنیم. عمران دست پدربزرگ را گرفت و با هم به سوی مسجد الحرام و جمعیت شاد و تکبیر گو راه افتادند. صدای عمران در میان تکبیرهای مردم گم شد: "الله اکبر! خدا بزرگه! خدایی که همیشه راه مهربونی رو نشون میده!" و بوی خوش اسپند و صدای شادمانی کودکان و تقسیم گوشت قربانی، هوای مکه را پر کرده بود، یادگاری از روزی که اطاعتی بزرگ، با مهربانی بی‌پایان خداوند و آمدن یک گوسفند سفید جشن گرفته شد. روز عید قربان! 🌼نویسنده : عابدین عادل زاده @mah_mehr_com👈عضویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️با این کلیپ بچه‌ها رو با زیباترین عید آشنا کنید🙂 @mah_mehr_com👈عضویت
🧩چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟ ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
🔸️طرح رنگ آمیزی غدیری @mah_mehr_com👈عضویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا