4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستم فیلم دخترهایش را فرستاده که دارند کتاب طنزم را میخوانند و میخندند و نوشته: «ممنون که در شرایط جنگ، ما رو میخندونی.»
یعنی توی خواب هم نمیدیدم که کتابم با جنگ مرتبط شود!
دیروز هم بابا به شوخی میگفت: «از قدم کتاب تو جنگ شد!»
به هرحال اینم شانس مایه. :)
https://eitaa.com/mahbubeman
بابا میگن حاجیها رو از فرودگاه عرعر میارن.
یاد این بیت آقامون سعدی افتادم:
یاسمین بویی که سروِ قامتش/ طعنه بر بالای عرعر میزند
و فکر کردم اگه من درخت بودم از شانسم اسمم عرعر بود. :)
https://eitaa.com/mahbubeman
واکنش والدین عزیز من به بحرانها خیلی جالبه. مثلاً الآن بیدارشون کردم میگم: «فردو رو زدن.» طبق معمول، مادرجان چشمها و دهانشون رو یک میلیمتر باز کردن و چیزی شبیه فحش و لعنت گفتند و مجدداً خفتند. پدرجان هم مثل همیشه فرمودند: «فعلاً یه چایی بریز بیار ببینیم دنیا دست کیه.»
https://eitaa.com/mahbubeman
ولی خدا اسب! رو شناخته که بهش شاخ نداده و به همین دلیل هم من کارشناس سیاسی نشدم.
قشنگ معلوم بود این آقای عابدی بندهخدا رو از خواب بیدار کردن و گفتن: «پا شو بیا استودیو شبکه خبر دربارهی فردو حرف بزن.» حدود یک ساعته که یکریز داره تحلیل سیاسی میکنه.
اونوقت من اگه از خواب بپرم تا چند دقیقه نمیفهمم من کیٖام و اینجا کجاست و اول مثل پرندهی محترم اسکول، اطرافم رو نگاه میکنم. بعد، شروع میکنم به جیغزدن و کولیبازی، بعد به زمین و زمان فحش میدم، بعد چرت و پرتهای هذیانمانند میگم که مسلمان نشنود کافر مبیناد!
https://eitaa.com/mahbubeman
حالا این وسط باید نگران نگرانی دبیرکل سازمان ملل هم باشیم.
یعنی چشم نرگس اینقدر به شقایق نگران نبود که این مرتیکه نگرانه.
نگرانی؟ خب برای رفع نگرانیت یه کاری بکن، یه چیزی بگو، یه چیزی بخور!
https://eitaa.com/mahbubeman
4.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید این پیرمرد آلمانی، فقط با دو کلمهی فارسی چقدر زیبا وطنفروشها رو مورد عنایت قرار میده.
https://eitaa.com/mahbubeman
این روزها هروقت اسم ایران را میشنوم یا بر زبان میآورم قلبم فشرده میشود و بغض میکنم؛ بغض مقدس.
این روزها بیش از پیش به رشتهی تحصیلی و شغل عزیزم افتخار میکنم. یادش بهخیر، همین ترم پیش، داستان «آخرین درس» اثر آلفونس دوده را سر کلاس دستور زبان خواندیم و به دانشجوهای ادبیات فارسی گفتم: «ما پاسدارهای زبان فارسی هستیم. زبان ما بخش بزرگی از هویت ماست و باید تا پای جان مراقبش باشیم.»
داستان آخرین درس دربارهی یک دانشآموز به نام «فرانس» است که در منطقهی آلزاس فرانسه زندگی میکند. این منطقه در زمان داستان، تحت اشغال آلمانیهاست. فرانس با بیتوجهی به درسهایش و تأخیر به مدرسه میرود. در آن روز، معلم زبان فرانسه، آقای حمِل، به دانشآموزان اعلام میکند که این آخرین درس زبان فرانسه است و از فردا، زبان آلمانی تدریس خواهد شد. این خبر باعث تأثر و پشیمانی فرانس و سایر دانشآموزان میشود. آنها متوجه میشوند که چقدر به زبان و فرهنگ خود بیتوجه بودهاند و حالا که در حال از دست دادن آن هستند، قدرش را میدانند. فرانس با جدیت بیشتری در کلاس شرکت میکند و سعی میکند درسها را یاد بگیرد. در پایان درس، آقای حمِل با احساسات عمیق و با بغض خداحافظی میکند و دانشآموزان نیز با ناراحتی و احترام او را بدرقه میکنند.
مطمئنم بعد از این جنگ تحمیلی، قدر زبان عزیزمان را بیشتر میدانیم؛ همانطور که قدر پرچم و خاک و هویتمان را.
https://eitaa.com/mahbubeman
Mohsen Chavoshi Alaj - Mohsen Chavoshi .mp3
زمان:
حجم:
13.03M
علاج، جناب محسن چاوشی
ما زندهایم مثل امید...
https://eitaa.com/mahbubeman
محبوب من! منصوره رضایی
علاج، جناب محسن چاوشی ما زندهایم مثل امید... https://eitaa.com/mahbubeman
ولی هربار که محسن چاوشی یه آهنگ جدید میخونه فکر میکنم آیا همین آدم با همین صدای خشدار جدی، آهنگ توو هوای گرم بندر، توی بازار خرمشهر دیدمت... رو خونده و عینک ریبن اصلش و هرچی داره رو به اون دختره داده که قلبش براش بومبوم میزنه؟
https://eitaa.com/mahbubeman
قرار شد برای یک برنامه، سناریوی طنز با موضوع جنگ بنویسم اما مغزم قفل است!
از مجمع ناشران تماس گرفتند که مطلبی دربارهی نقد رمانهای یهودیت بنویسم اما مغزم قفل است!
حس میکنم بیرونرفتن از خانه و تعامل با آدمها مغزم را باز میکند. بهخاطر همین، زنگ زدم به مدیر یکی از کتابخانههای استان و خواستم کتابدار افتخاری بشوم اما گفت کتابخانهها تکشیفت شدهاند و فعلاً کتابدار نیاز نداریم.
اگر کار فرهنگی مرهنگی و علمی پلمی! که باید صبح تا ظهر بیرون از خانه باشیم سراغ داشتید لطفاً به من پیام بدهید:
@mansoorehrezaei
لطفاً به نمیدانم گفتنها ادامه بدید.
مثلاً اگه کسی ازتون پرسید: «نظرتون دربارهی آتش بس چیه؟» بگید: «نمیدانم.»
اگر اصرار کرد که نظر بدید بگید: «ننهم فرماندهی ارشد مملکت بوده یا بابام که از این تصمیمات مهم سر در بیارم و بتونم دربارهش نظر بدم؟ فلذا نمیدانم و میدانم که نمیدانم.»
https://eitaa.com/mahbubeman
این پیامها برام عجیب و جالب و دلگرم کننده بود. خوشحالم که کلمات کتاب من اضطرابتون رو کم میکرد و میکنه و خنده بر لبتون مینشوند و مینشونه.
این هم لینک خرید کتاب «یکیشون خیلی خوبه» خدمت شما:
https://book.mehrestan.ir/product/%db%8c%da%a9%db%8c%d8%b4%d9%88%d9%86-%d8%ae%db%8c%d9%84%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a8%d9%87/