eitaa logo
محبوب من! منصوره رضایی
145 دنبال‌کننده
21 عکس
17 ویدیو
0 فایل
کلمات دلخوشی‌های محبوب من هستند و من منصوره رضایی هستم، دکتری ادبیات فارسی و شیفته‌ی کلمات... خودم اینجام: @mansoorehrezaei
مشاهده در ایتا
دانلود
با جانِ من از جسد برآید خونی که فروشده‌ست با شیر «سعدی» https://eitaa.com/mahbubeman
دعا کردم که داغت را نبینم ندانستم تو را باید بچینم کنار جسم تو خم شد وجودم علی‌اکبر! جوان نازنینم اگر اسمت علی، اکبر! نبودی چنین مانند پیغمبر نبودی که دشمن اِرباً اربایت نمی‌کرد درون یک عبا جایت نمی‌کرد ز جا برخیز و سقّا را خبر کن برای تشییعت فکری دگر کن «جوانان بنی‌هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم» (منصوره رضایی) https://eitaa.com/mahbubeman
منصوره رضاییAudioCutter_روز هشتم روضه ذرّه.mp3
زمان: حجم: 3.29M
روز هشتم: روضه‌ی ذرّه معنی ارباً ارباً را می‌دانید؟ تفاوت ارباً ارباً با مُقطّعُ‌الاعضاء و مُثله‌شدن را چه‌طور؟ در لغتنامه‌ها جلوی ارباً ارباً نوشته‌اند: «ریز ریز، ذره‌ذره» و برای فهم بهتر ما جمله‌ای را مثال زده‌اند که فاعلش قصاب است. می‌دانید کنار هم چیدن پیکر ارباً ارباً مثل جور کردن یک پازل چند صد تکه است؟ https://eitaa.com/mahbubeman
آن روزها زبان مشترکی نداشتیم. دانشجوها هر شب رأس ساعتی مقرر از شش گوشه‌ی جهان جمع می‌شدند توی سایت دانشگاه تا زبان فارسی یادشان بدهم. باید یک حرف یک حرف در دهانشان می‌گذاشتم و جمله تحویل می‌گرفتم. مثلاً باید بهشان می‌فهماندم که در زبان فارسی، هیچ‌گاه صفت جمع بسته نمی‌شود؛ فاعل را بیاورید اول و فعلهایتان را ببرید آخر جمله و این‌ چیزها. باید مثل یک گفتاردرمانگر، روی تلفظ پ‌ژگ‌چ‌ هایشان کار می‌کردم و مانند مادری صبور و مهربان به پیشرفتهای کوچکشان دل خوش می‌کردم. هر شب چادر سر می‌کردم؛ هدفون را می‌گذاشتم روی گوشم و زل می‌زدم به صفحه‌ی لپ‌تاپ تا یکی‌یکی بیایند و کلاس مجازیمان را شروع کنیم. آنها تمام حرکات مرا می‌دیدند اما من نمی‌تواستم ببینمشان. فقط اسمهای عجیب و غریبشان را می‌دیدم و هرازگاهی صدایشان را می‌شنیدم. تا حالا به چند اسمِ خالی و صدای غریبه درس نداده بودم. آشناشدن با آدمهای خارجی برایم جذاب بود و البته پر از استرس. در کلاسهای توجیهی، تأکید کرده‌بودند هر رفتار و گفتاری که در چارچوب تدریس نباشد، اضافی تلقی می‌شود. اساتید نباید کاری به کار مذهب و عقاید و زندگی خصوصی دانشجوها داشته باشند. نباید بینشان فرق بگذارند و مثلاً با عربها صمیمی‌تر از غربیها باشند. گفته بودند ممکن است دانشجوی آن طرف کامپیوتر، یک جاسوس باشد یا یک داعشی! پس مراقب حرفهایتان باشید و از این هشدارها. استفاده از زبانِ جایگزین هم که مطلقاً ممنوع بود. باید هر طور شده به حرف در می‌آوردیمشان و اجازه می‌دادیم هر چه کلمه‌ی فارسی بلدند را رو کنند. باید با دایره‌ی واژگانیشان آشنا می شدیم و از کلمات فارسی که بلد بودند می‌فهمیدیم به کدام حوزه‌ی کشور ایران توجه دارند و با کدام بُعد فرهنگ فارسی ارتباط بیشتری برقرار می‌کنند. این طوری حتی می شد به دین، علاقه‌مندیهای فرهنگی و مذهبی و حتی انگیزه‌شان از یادگیری زبان فارسی هم پی بُرد. هر کار می‌کردم حرف نمی‌زدند. مثل کودکی که تازه زبان باز کرده باشد و از ترسِ مسخره شدن توی جمع خجالت بکشد حرف‌بزند. تمام راههای تشویقی و تحذیری را هم امتحان کردم که به حرف دربیاورمشان؛ از تشویقهای استیکری تا قول اضافه‌کردن به نمره‌ی امتحان. از اخم و فریاد تا تهدید به اخراج. هیچ کدام فایده نداشت. از بیخ، خارجی بودند! یکی از برنامه های کمک‌آموزشی، پخش فیلم بود. یک شب در میان، انیمیشنی جذاب و آموزنده را پخش می‌کردیم تا مهارتهای شنیداری و گفتاری دانشجویان، تقویت شود. موقع پخش فیلم، ساکت‌تر از همیشه بودند. نمی‌فهمیدم سرِ کلاس هستند یا فقط اسمهایشان وجود دارد؟ خواب هستند یا بیدار؟ فیلم را می‌فهمند یا فقط می‌شنوند؟ اصلاً فیلم برایشان جذاب است یا مجبورند ببینند؟ آخرهای فیلم بود که یکی از شخصیتها به دوستش -که از ترس پدرش می‌ترسید به خانه برگردد- گفت: «بیا بریم خونه‌ی ما. خیالِت راحت. هیچ کس خونه‌مون نیست. مامانم رفته خونه‌ی همسایه سفره‌ی حضرت عباس.» ناگهان میکروفونها روشن شد. خوابها بیدار شدند. رفته‌ها برگشتند. یخها آب شد. ارتباط برقرار شد. واژه‌ها هجوم‌آوردند. صداها در‌آمدند. خانم دیلکِ تُرک تبار، آهی ممتد کشید و با صدای زیرِ زنانه‌اش گفت: «یا عباس.» حنانه‌ی لبنانی، با بغض گفت: «سفره. حاجت. نذر.» محمدِ مراکشی فریاد زد: «ایمام حوسین برادر.» حیدرِ پاکستانی، یک صفت به مراکشی یاد داد: «با وفا.» آلبرتِ ایتالیایی، با لهجه‌ای درهم گفت:«کربلا. شهید.» احمد طوقیِ قطیفی با لهجه‌ی غلیظ عربی گفت: «عَین، یَد.» و بعد بلافاصله معادل فارسی‌اش را پیدا‌کرد و چندبار تکرار کرد: «چشم. دست. چشم. دست.» میکروفون را بستم. وبکم را خاموش کردم. چادرم را کشیدم روی صورتم و روضه‌ی قطعه‌قطعه را گریستم. حالا زبان مشترک پیدا کرده‌بودیم... https://eitaa.com/mahbubeman
منصوره رضاییروز نهم روضه‌ی قطره (1).mp3
زمان: حجم: 5.1M
روز نهم: روضه‌ی قطره من ردِّ گریه‌هایتان را گرفته‌ام و فهمیده‌ام فقط موقعِ برگشت از علقمه بلند بلند گریه می‌کردید؛ بکاءً عالیاً. گریه‌ی صدا دار. طوری که هم شانه‌هایتان بلرزد. هم دلتان بسوزد. هم دردتان آمده باشد. من ردّ قدم‌هایتان را گرفته‌ام و فهمیده‌ام وقتی از علقمه دور شدید و به خیمه‌ها نزدیک، اشک‌هایتان را با آستین پیراهنتان پاک می‌کرده‌اید؛ و یُکَفکَف دُموعَه بکُمّه. آستین همان پیراهنی که ساعاتی بعد غارت خواهد شد... https://eitaa.com/mahbubeman
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را «سعدی» https://eitaa.com/mahbubeman
Majid Banifatemeh ~ Musico.IRوانشق القمر.mp3
زمان: حجم: 3.2M
من اگر هیئت‌دار بودم شب تاسوعا این آیه را پخش می‌کردم و هی می‌زدم روی تکرار و تکرار و تکرار و می‌گذاشتم صدای عزادارها با سخن خدا مخلوط شود: «اِقْتَرَبَتِ الساعةُ وانْشَقّ‌القمر، ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد اِقْتَرَبَتِ الساعةُ وانْشَقّ‌القمر، سقای حسین سرور و سالار نیامد، علمدار نیامد علمدار نیامد،اِقْتَرَبَتِ الساعةُ وانْشَقّ‌القمر، علمدار نیامد علمدار نیامد، اِقْتَرَبَتِ الساعةُ...علمدار نیامد...وَانْشَقّ‌القمر، علمدار نیامد...» حتمنننن فایل صوتی رو بشنوید. https://eitaa.com/mahbubeman
موضوع رساله‌ی دکتری من «جریان‌شناسی شعر آیینی در دوره‌ی معاصر» بود. پژوهش در حوزه‌ی دین و آیین هم مثل سایر حوزه‌ها سختی‌های خودش را دارد. مثلاً ممکن است با مخالفت استادان غیرمذهبی یا کمترمذهبی دانشگاه خودت مواجه شوی یا این نوع اساتید در سایر دانشگاه‌ها مقاله‌هایت را نپذیرند و بگویند این‌همه اثر و حوزه‌ی ادبی کارنشده داریم چرا چسبیده‌ای به دین و این حرف‌ها. طبیعتاً من هم با چنین برخوردهایی مواجه بودم اما روز مصاحبه‌ی امتحان جامع یادم نمی‌‌رود. بعد از پشت سر گذاشتن آزمون کتبی باید می‌رفتیم دفتر تک‌تک اساتید تا آموزه‌های آن سه‌چهار ترم را محک بزنند. تا نشستم روبروی یکی از همان اساتید عزیز سالخورده، سیگارش را تکاند توی جاسیگاری قلمکاری روی میزش و پرسید: «موضوع رساله‌ت چیه؟» موضوع را گفتم. کمی مکث کرد و با لحنی کنایه‌آمیز گفت: «مگه توی دوره‌ی معاصر شعر آیینی درست‌حسابی داریم؟» جواب دادم: «بله داریم.» گفت: «یکیشو بخون ببینم.» نمی‌دانم چرا شعر راز رشید سیدحسن حسینی را خواندم و مثل همیشه که می‌خوانمش وسط‌هاش بغض هم می‌کردم: «به گونه‌ی ماه نامت زبانزد آسمان‌ها بود و پیمان برادری‌ات با جبل نور چون آیه‌های جهاد محکم تو آن راز رشیدی که روزی فرات بر لبت آورد و ساعتی بعد در باران متواتر پولاد بریده بریده افشا شدی و باد تو را با مشام خیمه‌گاه در میان نهاد و انتظار در بهت کودکانه‌ی حرم طولانی شد تو آن راز رشیدی که روزی فرات بر لبت آورد و کنار درک تو کوه از کمر شکست» استاد عزیزم سیگار دیگری گیراند و گوشه‌ی چشمش را پاک کرد و گفت: «خوب بود. خیلی خوب بود.» تو خوبی. خیلی خوبی حضرت راز رشید💚 https://eitaa.com/mahbubeman
می‌دونستید شاعر «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع/عصر فردا بدنش زیر سُمِ اسبان است مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع» پدر آیت‌الله بهجت، کربلایی محمود بهجت فومنی، است؟ و کل شعر، حدود هشتاد بیت است اما همین یک بیت ترجیع، این‌قدر مشهور شده. https://eitaa.com/mahbubeman
منصوره رضاییInShot_20230728_122338521.mp3
زمان: حجم: 6.38M
روز دهم: روضه‌ی شتاب عاشورا روز شتاب است. روز غوغا و هیاهو. روز داستان‌های درهم تنیده. روز راویان متعدد. بیایید سرعتمان را بیشتر کنیم و زود از کنار گودال بگذریم... https://eitaa.com/mahbubeman
ای فَرَس! با تو چه رخ داده که خود باخته‌ای مگر این‌گونه که ماتی تو شه انداخته‌ای؟ فرَس یعنی اسب و با رخ، باختن، مات، شاه تناسب دارد. شاعر (نیّر تبریزی) برای توصیف ظهر عاشورا و بازگشت ذوالجناحِ تنها به خیمه‌ها از عناصر شطرنج استفاده کرده و این تصویر زیبا را پدید آورده. می‌گویند شهریار آرزو داشته تمام اشعارش را به نیّر تبریزی بدهد و همین یک بیت مال او باشد! https://eitaa.com/mahbubeman