eitaa logo
محبوب من! منصوره رضایی
145 دنبال‌کننده
21 عکس
17 ویدیو
0 فایل
کلمات دلخوشی‌های محبوب من هستند و من منصوره رضایی هستم، دکتری ادبیات فارسی و شیفته‌ی کلمات... خودم اینجام: @mansoorehrezaei
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرخاله و پسردایی‌ام یازده ساله و در آستانه‌ی نوجوانی هستند. دیروز به مامان‌بزرگم اصرار می‌کردند که بهشان پول بدهد تا بتوانند یکی از آرزوهایشان را برآورده کنند. می‌گفتند حالا که داریم می‌میریم و آخر عمرمان است اقلاً یک‌ نخ سیگار بکشیم! مامان‌بزرگم خیلی ناراحت شد؛ هم از سیگارخواستن هم از این‌که می‌گفتند آخر عمرمان است. من خواب بودم. مامان‌بزرگم گفت: «تو یه چیزی به اینا بگو دکتر» می‌دانید که لفظ دکتر در این مواقع، بار کنایی دارد! سرم را از لای پتو بیرون آوردم و گفتم: «این حرفا چیه؟ سیگار چیه آخه؟ چرا آخر عمرتون باشه؟ ایشالا بزرگ می‌شید، مرد می‌شید تریاک می‌کشید.» بچه‌ها زدند زیر خنده و مامان‌بزرگم گفت: «خاک توو سر ما که تو دکترمونی. بدبخت شاگردات.» ولی جدی، پسرها دیگر حرفی از آن آرزوی دودآلود نزدند! https://eitaa.com/mahbubeman
دیشب دوتا نیسان سرپوشیده سر کوچه‌مان پارک شده‌بود. نیروهای انتظامی گفته‌اند چنین مواردی را سریع گزارش بدهید، چون ممکن است حاوی قطعات پهپاد و این چیزها باشند. داداش‌بزرگه گفت زنگ بزنیم به اطلاعات. هرچه ۱۱۳ را می‌گرفتیم اشغال بود. داداش‌کوچیکه گفت زنگ بزنیم به پلیس. هرچه ۱۱۰ را می‌گرفتیم اشغال بود. بالأخره گرفت و مورد مشکوک را به پلیس گزارش دادیم و حس قهرمان‌بودن داشتیم اما چون خانواده‌ی تابلویی هستیم هرکداممان هزاربار می‌رفتیم دم در و دور ماشین‌های مشکوک می‌گشتیم و می‌آمدیم. هرکس هم می‌آمد داخل، ازش می‌پرسیدیم: «ماشینا هنوز هستن؟» آخرشب که ماشین‌ها هنوز بودند مامان مجبورمان کرد دوباره زنگ بزنیم به پلیس و بگوییم چرا ماشین‌ها را نبرده‌اند؟ زنگ زدیم و پلیس گفت بررسی کرده‌اند و ماشین‌ها مشکلی نداشته‌اند. یادم افتاد چند سال پیش، از سر کار برگشته و خوابیده‌بودم که بابا آمد بالای سرم و با استرس و عجله گفت: «پا شو پا شو، پلیس اومده.» اول فکر کردم خواب می‌بینم و بعدش فکر کردم لابد جرمی مرتکب شدم و پلیس آمده دستگیرم کند. پتو را مثل چادر سر کردم و نشستم سر جایم و دیدم پلیس‌ها یکی‌یکی می‌آیند بالا و می‌روند توی اتاقم که به پشت‌بام راه دارد. صحنه‌ی عجیبی بود. پتو روی سر، یکی یکی به پلیس‌ها سلام می‌کردم و آن‌ها یکی‌یکی کارتشان را نشان می‌دادند و می‌پریدند بالا. چند دقیقه گذشت و برگشتند و به بابا گفتند یک نفر اختلاس کرده و فراری است و توی محله‌ی ما پنهان شده. بعد هم گفتند یک ماشین شخصی جلوی خانه‌ی ما پارک می‌کند تا رفت‌وآمد همسایه‌ی کذا را کنترل کند و خواهش کردند که طبیعی رفتار کنیم. طبیعی رفتارکردنمان در حدی بود که توی خانه هم با پچ‌پچ حرف می‌زدیم و وقتی از خانه می‌رفتیم بیرون، آن‌قدر با چشم و ابرو ماشین شخصی پلیس را نشان هم می‌دادیم و با چشم و ابرو با آقاپلیس لباس شخصی، سلام‌علیک می‌کردیم که به‌گمانم بی‌خیال یا خل شدند و رفتند که رفتند. شاید هم مجرم را دستگیر کردند و عملیاتشان تمام شد. به‌هرحال، چنین خانواده‌ی مرموزی هستیم ما :) https://eitaa.com/mahbubeman
نیروهای نظامی گفته‌اند اگر جدیداً منزلتان را به اتباع مشکوک یا شرکتی، چیزی، اجاره داده یا فروخته‌اید اطلاع بدهید. ما که منزل دوم نداشتیم اما مامان کلی فکر کرد و یادش آمد یکی از اقوام، خانه‌ی بزرگی داشته و به یک شرکت تهیه‌ی داروهای گیاهی فروخته. گفت باید به اطلاعات خبر بدهیم. ما معتقد بودیم این مورد اصلاً مشکوک نیست و مردم را از گیاه‌خوردن و پول‌درآوردن می‌اندازیم ولی شمّ پلیسی مامان می‌گفت این چه داروی گیاهی‌ایه که بو نداره؟ اگه شرکت داروی گیاهی بود تا حالا عطر و بوش کل محله‌شون رو پر کرده و صدای همسایه‌ها رو درآورده‌بود. خلاصه! خودش دست‌به‌کار شد و این مورد مشکوک را گزارش داد. می‌دانید که یکی از ویژگی‌های بارز مادر ایرانی، ول‌نکن‌بودن است. مادر ما هم ول نکرد و هرچه لینک پیامک پیگیری را که بعداز تماس با پلیس می‌آید فشرد چیزی عایدش نشد. باز هم ول نکرد و زنگ زد به پلیس و پیگیر ماجرا شد. پلیس تشکر کرد و گفت: «حدستون درست بوده. شرکت تهیه‌ی داروی گیاهی نبوده، ماینر داشتن و رمزارز استخراج می‌کردن.» اگر فکر می‌کنید پیگیری‌های مامان تمام شد سخت در اشتباهید. یکی از پسرهای فامیل را که در آن شعبه‌ی آگاهی سرباز است گیرآورد و ریزجزییات را از او پرسید و فهمید ماینری‌ها! یک زن و شوهر بوده‌اند که شوهره فرار کرده و زنه دستگیر شده. پلیس‌ها که رفته‌اند اورژانس آمده تا به تلفات این عملیات رسیدگی کند. شاید بپرسید: «استخراج رمزارز تَلِ چه فاتی دارد؟» که درست می‌گویید. چندتا از خانم‌های همسایه فکر کرده‌اند در خانه‌ی کذا پهپاد می‌ساختند و از ترس، غش کردند و اورژانس به‌خاطر آن‌ها در صحنه حاضر شده. https://eitaa.com/mahbubeman
هنگام افزودن اعضای این کانال فاخر و وزین، مخاطبان تلفنم را مرور می‌کردم و با اسامی عجیبی مواجه شدم. مثلاً: ناشناس، کیه، نمی‌دونم کیه، کیست، هو ایز؟ نمی‌شناسمش، نیم‌تنه، برقی، مجهول‌الهویه، گمنام، یارو، kiye, kist, kiste نگید که شما راحت به شماره‌های ناشناس جواب می‌دید و اول، شماره رو ذخیره نمی‌کنید و پروفایل و آیدیش رو توی شبکه‌های اجتماعی نمی‌بینید و بعدش بهش پیام نمی‌دید و نمی‌خواهید که کارش رو با پیام بیان کنه! فقط اگه تماس‌گریز باشید یا چنین فردی در اطرافتون باشه می‌فهمید چی می‌گم. :)) https://eitaa.com/mahbubeman