▪️دعـای فرج
✨ بِسْمِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ✨
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاء،ُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ
فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب،ُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ،
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمين بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين.
اِن شاءالله حضرت زهرا از ما قبول بکند، الهی آمین🌷
هدیه به روح شهدای کربلا و شام و آقامهدی حسینی صلواتی ختم کنیم...
برای دختر عزیز آقامهدی نغمه جان و موفقیتش هم صلواتی ختم کنیم
التماس دعا 🤲
#امام_صادق(عليهالسلام):
يَدخُلُ رَجُلانِ المَسجِدَ أحَدُهُما عابِدٌ و الآخَرُ فاسِقٌ، فيَخرُجانِ مِنَ المَسجِدِ و الفاسِقُ صِدِّيقٌ و العابِدُ فاسِقٌ؛ و ذلِكَ أنَّهُ يَدخُلُ العابِدُ المَسجِدَ و هُوَ مُدِلٌّ بِعِبادتِهِ و فِكرَتُهُ في ذلِكَ، و يَكونُ فِكرَةُ الفاسِقِ في التَّنَدُّمِ عَلى فِسقِهِ، فيَستَغفِرُ اللّه َ مِن ذُنوبِهِ
دو مرد وارد مسجد مىشوند يكى از آن دو عابد است و ديگرى فاسق، اما هنگامى كه از مسجد بيرون مى روند آن فاسق به صدّيق (مؤمن راستين) تبديل شده است و آن عابد به فاسق.
علّتش اين است كه وقتى آن عابد وارد مسجد میشود، به عبادت خود مینازد و همه فكرش در اين باره است. اما فاسق در انديشه پشيمانى از بد كردارى خويش است و از اين رو ، براى گناهان خود از خداوند طلب آمرزش مى كند.
📚 علل الشرائع: ۳۵۴/۱
@mahdihoseini_ir
🌱اینکه گفتند ۹۷ درصد از شهدای ما مسجدی بودهاند، این خیلی حرف مهمی است.
این جوانها از مسجد رفته اند و جان خودشان را در راه خدا دادهاند.
🕌 نقطه عزیمت عبارت است از مسجد.
«رهبر معظم انقلاب»
@mahdihoseini_ir
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تاثیرگذار شفا گرفتن دختر سه ساله کارگردان سینما
محمدپور کارگردان «های پاور»:
دختر کوچکم چند ماهی بود مریض میشد. دو بار او را بیمارستان بستری کردیم و در نهایت به ما گفتند او یک بیماری نادر خونی دارد
هرشب دخترم را بغل میکردم و به هیئت میرفتم و ناخودآگاه گریهام میگرفت، دخترم هم به گریه میافتاد
شب چهارم خودم را کنترل کردم تا گریهام نگیرد اما دیدم دخترم خودش دارد گریه میکند و میگوید یا ابوالفضل...!
بعد از این آزمایش گرفتیم و متخصص سرطان کودکان که نتیجه را دید گفت بروید به زندگیتان برسید و فکر هیچ بیماری را هم نکنید...
@mahdihoseini_ir
با دمپایی رفته بود سرکوچه نون بخره
تلفن زنگ خورد
مادر مصطفی گوشی رو برداشت و با تعجب گفت: آخه با دمپایی؟
تلفن رو که قطع کرد گفت: مصطفی بود، از فرودگاه زنگ میزد و میگفت داره میره بم به زلزلهزدگان کمک کنه
یکی از بچههای هلال احمر رو دیده بود و باهاش رفته بود.
💬 کیان ایرانی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mahdihoseini_ir
محمد حسین حدادیانenc_16898627069296683764748.mp3
زمان:
حجم:
5.76M
روز و شب باید که خون گریه کنم...
من برا کدومتون گریه کنم...😭
محمدحسین حدادیان🎙
#شهادت_حضرت_رقیه(س)
#حضرت_رقیه(س)🏴
@mahdihoseini_ir
امان از دل رقیه های زمانه...🏴
نغمه نازدانه ی مدافع حرم #شهید_مهدی_حسینی
نشر به مناسبت پنجم #صفر💔
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 👤عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید : «نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
🔹بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
👤رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
▪️در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد : «تو اینجا چیکار میکنی؟»
تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
✨با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید : «داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💔خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد : «واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد : «خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
🏡روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : «میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
🍃دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
😭اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
😡صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد : «این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
✔️شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد : «ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید : «همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
😓و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد : «ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
👤عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد : «فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد : «اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
🔸ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت : «والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
#امام_حسن(ع):
ولَعَمري إنّا لأَعلامُ الهُدي و مَنارُ التُّقي
به جانم قسم كه ما پرچمهاي هدايت و نشانههاي روشن پرهيزگاري هستيم...
📙تحف العقول، ص ۲۳۳
@mahdihoseini_ir