#امام_صادق(علیهالسلام):
یَجِبُ لِلوالِدَینِ عَلَی الوَلَدِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ: شُکْرُهُما عَلَی کُلِّ حَالٍ، وَ طَاعَتُهُما فِیمَا یَأْمُرَانِهِ وَ یَنْهَیَانِهِ عَنْهُ فِی غَیْرِ مَعْصِیَةِ اللّهِ، وَ نَصِیحَتُهُما فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ.
پدر و مادر را بر فرزند سه حق است:
در همه حال شکرگزار آنان باشد،
در هرچه به او امر و نهی میکنند، به جز در معصیت خدا، اطاعت کند،
و در نهان و آشکار خیرخواه آنان باشد.
📚تحف العقول، ص ۳۲۲
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
آقا مهدی
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄ 📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #سفر_کربلا #فصل_هفتم #قسمت_دوم گفتم: اين دستور آقا به چه ع
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت
#آزار_مؤمن
#فصل_هشتم
#قسمت_اول
در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و... داشتيم.
در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقتها، دوستان خودمان را اذيت ميكرديم! البته تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم....
برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟!
گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الان ميروم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي!
من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خس خس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده ميشد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم!
يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شبهاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن ميشد. فهميدم كه رفقا ميخواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند. ميخواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر ميکنند ترسيده ام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم.
هرچه صداي پاي من نزديكتر ميشد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر ميشد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم
پا به فرار گذاشتم.
ادامه دارد...
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
✍خاطره به روایت دوست #شهید_حامد_سلطانی
بعداز شهادت فرمانده مهدی، حالش گرفته شده بود. در تنهایی گریه میکرد. یک روز به من گفت: چیکار کنم که اقامهدی منو ببره.
بهش گفتم: اقامهدی تاوقتی شهید نشده بود دست همه ی مارو میگرفت.. الان که شهید شده. حتما دست خدارو میذاره تو دستت..
[و] خداروشکر اقا حامد هم پرواز کرد...
یار را عاشق شوی
آخر شهیدت میکند...
#شهید_مهدی_حسینی
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
#امام_صادق(علیهالسلام):
بَرُّوا آباءكُم يَبَرَّكُم أبناؤكُم.
با پدرانتان خوشرفتار باشید تـــــــــا فرزندانتان با شما خوشرفتاری کنند.
📚 بحارالأنوار، ج۷۴، ص۶۵، حدیث۳۱
@mahdihoseini_ir
⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
935.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای سفر من و شما به کربلای معلی هزینه های سنگینی پرداخت شده...
#کربلا
#اربعین
@mahdihoseini_ir
⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
يک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی، به همه ی جاودانه ها...
#شهید_مهدی_حسینی
@mahdihoseini_ir
⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
آقا مهدی
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄ 📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #آزار_مؤمن #فصل_هشتم #قسمت_اول در دوران جواني در پايگاه بسيج
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت
#آزار_مؤمن
#فصل_هشتم
#قسمت_دوم
پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود.
ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت خواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت.
حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم. نميدانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم ميديدم، خصوصاً وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب ميكشيدم. گويي خودم به جاي آن طرف اذيت ميشدم. از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن ميگرفت، طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ ميشد!
وقتي چنين اعمالي را مشاهده ميكردم، به گونه اي آتش را در نزديكي خودم ميديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت. همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت.
سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نميگذرم. او مرا اذيت كرد. او مرا ترساند. من هم گفتم: به خدا من نميدانستم كه سيد داخل قبر عبادت ميكند.
جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي؟
ديگه حرفي براي گفتن نداشتم. خلاصه پس از التماسهاي من، ثواب دو سال عبادتهاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود. دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به (۱) خاطر اذيت و آزار يك مؤمن!
______
۱) امام صادق (ع) فرمودند: حرمت مؤمن حتي از كعبه بالاتر است.
مصاحبه با راوي اين کتاب، بارها به خاطر گريه هاي ايشان قطع شد. يادآوري اين خاطرات برايش بسيار سخت بود.
ادامه دارد...
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
📸 وقتی صحبت از انتشار اسلام میکنیم منظورمون دقیقا اینه
#حب_الحسین_یجمعنا
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄