_شعر واسم مثلِ شرابنابِ شیرازعه، هرچی بیشر ازش کام میگیرم بیشتر مست و خمارش میشم؛ مکمل روح و جریاندهنده احساسات عمیق .
_از سطحی پنداشتن مسائل عمیق و بلعکس، اونقدری حرص میخورم که دلم میخواد دونه دونه یِ موهایِ طرف مقابل رو بکنم .
منِمن
[ محبوبم، خیلی خری که برام _وجود فاضل نظری_ نمیخری ]
_میدونید؟ اینجور آدما که نسبت به حرفات عملی اهمیت میدن، ارزش میدن به حرفات؛ انگاری تو قلبت ستاره دار شدن، پین شدن،
جوری که تكتك رگهایِ وجودیت رو آلوده به لذت میکنن؛
*میزانِ بهوجد اومدنم مشخصه ؟
هدایت شده از خانومِ شرلی.
نمیدونم به این دست از آدما چی میگن،
بغلی، بوسیدنی یا یه جزئی نگر.
هر چی که میگن این آدما فقط و فقط رگهای قلب من و نوازش میکنن.
یه جورایی 'نوازشگر قلب' به حساب میان
و من تنها از ته قلبم براشون ارزش قائلم:))))
همین و همین
_تصمیم گرفتم چند وقت ننویسم ، تا یکم این کلافگی های ذهنیم برطرف شه، از بی ثباتی دربیام؛ اما به طرز مضحکی نتنها این اتفاق نیفتاد بلکه تشدید شد و احساسات نامعلومی که نمیدونم از کجا سردروردن هم پیدا شدن ایضا مغزی پر از حرف که کلمات براش بیکفایت هستن .