_هروقت شروع به نوشتن میکنم به خودم که میام یهو میبینم کل محتوا لغزیده سمت تو، انگار که تو تموم صفحه هایِ دنیا با خط درشت اسمت رو نوشته باشن، انگاری همه کلمات متعلق به تو هستن، مهرمالکیت خوردن .
_وقتی میبینم رسما وسط آرزوها و ورژن به کمال رسیده من زندگی میکنی و به طورلاشیانه ای ناراضی هم هستی دلم میخواد با دندونام پارت کنم عزیزدلم .
_وقتی نسبت به یه موضوع یه برخورد خیلی هیجانی طور نشون میدم و ازش استقبال نمیشه اینجوریم که نکنه واقعا زیاده روی کرده باشم ؟ و کلا سایلنت میشم .
منِمن
[ احبّك حُب لو تَعلم بهِ، لنَدِمت خجلا من البُعد.. ]
_دوستت دارم؛ دوست داشتنی که اگر از آن باخبر شوی، حتما از این دوری خجالت میکشی .
_من واقعا تو یه [هم خرو میخاد هم خرمارو] عه بدی گیر افتادم و طبق تجربه نهایتا هیچکدوم نصیبم نمیشه .
_جدیدا این جمله که[ لطفا بغلم کن و بهم بگو عیبی نداره ]خیلی پشت سرهم تو مغزم پلی میشه .