_نمیفهمم چرا باید برای مسائلی که قبلا بارها پذیرفتم دوباره از نو خون گریه کنم؟ حس میکنم احساساتم با چشمام خصومت شخصی دارن وگرنه هیچجوره دلتنگ شدن اینهمه نباید چشم آدمو غرق آب کنه.
آنها4_5803170518261567925(1).mp3
زمان:
حجم:
11.38M
احتیاج دارم تو یه چیزی بهم بگی..
_زخمهایت را نشانم بده، تا بدانم چگونه باید دوستت بدارم؛ تا یاد بگیرم چگونه نوازشت کنم.
_دلتنگم درحالی که حتی نمیدونم
[ برای چی؟ برای کی؟ برای کجا؟]
اصلا آیا دلتنگی من هم بهدردی میخوره؟
اصلا آیا تو قراره بویی ببری از این دلتنگی؟ اصلا آیا با دلتنگی من چیزی عوض میشه؟ شاید، نمیدونم، نه.
آخه من حتی دیگه مطمئن نیستم بخوام همه چیز بهحالت قبل برگرده.
فقط میدونم به حدمرگ دلتنگم و امشب برام زیادی شبه، هرچقدرم که به روی خودم نیارم.
فقط میدونم هردوحالت _رفتن و برگشتن_ قراره من رو بشکنه و خورده های وجودم رو آتیش بزنه.
علیایحال، من همچنان دلتنگم.
_امشب ماه دعوتم کرد به مهتابش تا باهم درددل کنیم. اون از ستاره ها میگفت من از آدما.
هرچی غصه داشتیم و نداشتیم ریختیم وسط و باهم خوردیم. هم مرهم بودیم و هم محرم هم رازدل فاش کردیم و هم حزنیار. زمزمهوار گفتیم و گفتیم تا غمهامون ته کشید؛ فیالحال من و ماه هنوزهم دلتنگیم، دلتنگستاره های خاموش شده آسمان.