هدایت شده از هیئت فدائیان فاطمه سلام الله علیها
🔸مراسم عزاداری آخر صفر
🔹سخنران:
حجت الاسلام #محسن_همت
🔹مداح :
کربلایی #سیدرضا_حسینی
🗓چهارشنبه ۱۴ مهر ماه ۱۴۰۰
🕘از ساعت ۲۰
🔸خیابان ۱۹دی|حسینیه مسجد محمدیه
📽همراه با اکران #مستند محرم ۱۴۰۰
#هیئت_فدائیان_فاطمه
@fadaeyanefatemeh
🔹به خونه برگردیم، خونه آغوش حسینه مگه نه...
نمیدونم از کجا شروع کنم ولی اربعین ۱۴۰۰ برای من از یک سال قبل شروع شد؛
زمانی که خسته بودم از گفتن به تو از دور سلام و دیدن عکس های اربعین ۹۷ و خاطره بازی با تک تک لحظات و ثانیه های باهم بودن در مسیر عشق و قدم قدم نزدیک شدن به بهشت.
خسته بودم؛ خسته از شب های جمعه ای که باید مینشستم و پخش مستقیم کربلا رو، میدیدم و این مداحی رو با خودم زمزمه میکردم؛
🎶از حرم برام بگو…
زائری که پا پیاده، رفته بودی کربلا
از حرم برام بگو
از در ورودی؛ از حسین حسینِ دسته ها
از حرم برام بگو
از نگاه به موجِ پرچمِ دست زائرا
از حرم برام بگو برام...
از خودم برات بگم؛
یه گوشه ای نشستم و برو بیا دیدم فقط
از خودم برات بگم؛
من خودم رو لحظه ای میون زائرا دیدم فقط!
چقدر حال خوبی داشت وقتی با خستگی و بیحالی میرفتی حرم ارباب تو اون جمعیت، می رسیدی به ضریح آقا و سلام میدادی و اشک روی گونه هات آرام ارام سرازیر میشد؛ مثل زمان خداحافظی که آرام آرام دور میشوی و گویی آرام آرام جان میدهی!
دلم تنگ شده حتی برای زمان خداحافظی و این احساس جان دادن؛ اما کار ما شده بود که بگوییم:
«کاروان رفت و دلی، این حوالی جان داد...»
تو این یک سال از خیلی افراد پیگیری کردم و هرچه به اربعین نزدیک تر میشدیم تعداد این افراد با واسطه و بی واسطه بیشتر میشدند، اما نشد که نشد! دونه دونه راه هارو بستند و من موندم و کوله پشتی که آماده رفتن بود.
دیگه باورم شده بود که امسال هم باید یه گوشه ای بنشینم و باز برو بیا ببینم...
ولی یکشنبه صبح؛
با تماسی بیدار شدم که منو برد به سمت مرز، تو راهی که پر از دلشوره بود؛ دلشوره اینکه نکنه مرز رو هم ببندن به روم و بمونم و بسوزم و باز هم بگم من ایرانم و تو عراقی چه فراقی... چه فراقی!
اما این چنین نشد و این ذکر ورد زبونم شد؛
🎶باورم نمیشه من حرم رو دیدم
باورم نمیشه که به تو رسیدم
باورم نمیشه گریه هامو دیدی
باورم نمیشه که منو خریدی
خوابم یا بیدارم اینجا کربلاست...
از طرفی خوشحال بودم؛
خوشحال از اینکه باز هم زائر اربابم و دوباره فرصت کوتاهی دارم تا درهوای حسین نفس تازه کنم و در بهشت حسین زندگی کنم
و از طرفی ناراحت!
ناراحت خونوادم که جاشون گذاشته بودم و همراهم نبودند، همون خانواده ای که خاطرات اربعینم باهاشون رقم خورده بود.
نبودند و من در کل مسیر انگار گمشده ای داشتم در درونم که با تمام حواسم حسش میکردم
گاهی میدیدم، گاهی میشنیدم یا میچشیدم تمام خاطره هایی رو که باهم تجربه کرده بودیم.
گذشت اما سخت...
حالا چندروزیست اربعین ۱۴۰۱ هم برای من شروع شده اما اینبار نه از خستگی سلام از راه دور...
نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت دلتنگی، ناراحتی...
دلتنگی رفیقایی که توقع نداشتی همراه بغض در سینه و چشم پر از اشک بهت زیارت قبولی بگن
دلتنگی باهم بودن، دلتنگی گم شدن و پیدا شدن سر قرارهای پای عمود، دل تنگی پیاده روی های روزانه و استراحت های شبانه و...
حالا چندروزیست اربعین ۱۴۰۱ برای من شروع شده با امید به دیدار جمع گرم و صمیمی خانواده محمدیه در صحن و سرای حضرت ابی عبدالله علیه السلام
✍🏻سید علی اکبر بهاالدینی
#دلنوشته
#اربعین۱۴۰۰
حاج مهدی اکبریشور (از سفر کربلا برگشتم).mp3
زمان:
حجم:
5.65M
🔹جات خالی رفیق؛
نیومدی ولی تو هم شریکی تو این سفرم...
🎤حاج مهدی اکبری
🔺️يَا مَنْ كُلُّ هارِبٍ إِلَيْهِ يَلْتَجِئُ، وَكُلُّ طالِبٍ إِيَّاهُ يَرْتَجِى، يَا خَيْرَ مَرْجُوٍّ
🔹قرار بی قراران...
🔸مناجات خوانی و قرائتدعای"خمس عشر"
🕘امشب بلافاصله بعدازنمازعشا
📍اتاق فرهنگی
#شب_جمعه
#قرار_مناجات
#اطلاع_رسانی
🔹کربلارو ندیدیم اما جواب اربابمون رو شنیدیم
نمیخواستم چیزی از جامونده ها بگم. نه حوصله ای برای گفتن داشتم و نه قلمی برای نوشتن.
اما کربلایی ها که نوشتن، گفتم از جامونده ها هم بنویسم. جامونده های پشت مرزی این خانواده(محمدیه) بیشتر از کربلاییاش هستن.
انصاف اینه تو این خانواده باید بیشتر از جامونده ها گفت و دنبال مرهم درد اونها بود نه کربلایی ها و خاطرات اونها و تازگی داغ دل جامونده ها.
داغ ما جامونده های پشت مرز، فقط از جا موندن از کربلا نبود. این داغ مارو بیشتر میکرد که میدیدم بعضی رفیقامون کربلا و نجفن؛ بعضیام مشهد حرم امام رضا علیه السلام؛ اونایی هم که جایی نرفته بودن، حرم حضرت معصومه علیها سلام رو برای پناهگاه و ملجأ دردهاشون داشتن، اما ما چی؟ ما تو بیابونای شلمچه پشت مرز گیر کرده بودیم.
صبح روز یکشنبه، دوستام و همسفرای قبلیم راهی شدن به سمت مرز؛ خودم بردمشون حرم حضرت معصومه برای وداع، بلکه گره از کار منم باز بشه. منی که میتونستم تو این جمع باشم ولی نبودم.
گذشت تا دوشنبه صبح. زیارت اربعین رو مثل سال گذشته تو بیابونای اطراف کوه خضر خوندیم و به خانوم سه ساله ای که مثل ما از زیارت اربعین جامونده بود متوسل شدیم. بلافاصله بعد از زیارت، به دلمون افتاد که همین الان راه میفتیم و تا سه شنبه خودمونو میرسونیم کربلا. در عرض دو سه ساعت همه کارها سریع جور شد و با امیدی از خانوادههامون خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
تا وسطای راه خبرایی از باز بودن راه میشنیدیم و امیدوار و خوشحال در حال نزدیک شدن به مرز بودیم. تا اینکه آروم آروم خبرایی از بسته شدن مرزها شنیدیم. اینجا بود که ذره ای تو دلمون خالی شد ولی گفتیم شاید دوباره باز شه. با بچه ها قرار گذاشتیم حالا که تا اینجا اومدیم تا آخرش میریم.
سحر روز سه شنبه رسیدیم مرز دیدیم همه دارن برمیگردن و ما مخالف جریان سیل جمعیت تازه داشتیم میرفتیم به طرف مرز.
تو بیابونا رو خاکا نشستیم گریه کردیم، به باب ورود کربلا «ابالفضل العباس» توسل کردیم، استغفار کردیم، به نیت بی بی جانمون فاطمه معصومه صلوات فرستادیم، شعر خوندیم:
🎶 تنها موندیم بی کربلا موندیم
تو روضه ها دست به دعا موندیم
دیدی آقا اربعین جا موندیم
آقای من...
اما خبری نبود؛ هم ناامید بودیم و هم امیدوار
خیلی ها برگشتن و ما لحظه به لحظه دلمون خالی تر میشد.
حوالی ساعت ۹ صبح استخاره کردیم. از خدا طلب کردیم که راه رو بهمون نشون بده اما بجای خدا انگار خود ابیعبدالله داشت باهامون حرف میزد.
اون لحظه حس کردم امام حسین علیه السلام داره دلداریمون میده که اگه ایندفعه نشد بیاین، به زودی براتون جبران میکنم و درخواستتون رو اجابت میکنم.
اما بازم گفتیم نکنه منظور از به زودی همین امروز باشه چون خبری هم شنیده بودیم که شاید بعدازظهر مرز باز شه.
بازهم امیدواری و ناامیدی.
تصمیم گرفتیم تا ظهر بمونیم.
بعد از نماز ظهر بود که یک دفعه خبری اومد مرزها باز شده. ولوله ای به پا شد. بچه ها با چشم های پر از اشک همدیگه رو بغل میکردن. خوشحال و امیدوار کوله هامونو برداشتیم و راه افتادیم به سمت پایانه مرزی.
اما بازهم ناامیدی بعد از امیدواری.
مرزها باز نشده بود و گویا خبر شایعه بوده و ما هم دست از پا درازتر برگشتیم سر جای اولمون.
تا اینکه پر از ناامیدی شدیم و برگشتیم اهواز و سعی کردیم زخم عمیقمون رو با شادی های سطحی پر کنیم اما...
و بالاخره برگشتیم شهرمون و من بازهم شب جمعه رو تو حرم معصومه سلام الله علیها سر کردم و رفیقام تو حرم سیدالشهدا بودن.
به جرأت ادعا میکنم کسی جز ما جامانده ها حال مارو نمیفهمه.
ناامیدی های بعد از امیدواری هامون. گریه های بعد از خنده هامون. شرمندگی بعد از برگشتن و دیدن خانواده هامون.
حال یک جامانده را جامانده می فهمد فقط
دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام
🚩یا اباعبدالله
آقاجان مارو ببری یا نبری، ولی ما غم اربعین ۱۴۰۰ هیچ وقت از یادمون نمیره...
✍🏻سید ابراهیم رضوی
#دلنوشته
#اربعین۱۴۰۰
🏴 انا لله و انا الیه راجعون
▫️برادر عزیز آقای محمدرضا جندقی
▪️از طرف جمع خانواده محمدیه درگذشت پدربزرگ بزرگوارتان را تسلیت عرض میکنیم و برای ایشان از خداوند متعال علو درجات و همجواری با اولیای الهی را خواستاریم.
امید که روح مرحوم مشمول رحمت بیمنتهای الهی قرار گیرد.
▫️جهت شادی روح این عزیز تازه درگذشته #فاتحه ای قرائت کنیم.
انالله واناالیه راجعون
☑️ خانواده محمدیه درگذشت مجاهد پیشکسوت بسیجی استاد با اخلاق و هنرمند آقای حاج محمود مدنی عضو هیئت امنای مسجد محمدیه را تسلیت عرض مینماید.
▪️جهت شادی روح این مرحوم #فاتحه ای قرائت کنید.
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا