#شهدا
عبدالله پرسید: «ناراحت میشی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه و روزهای آخر حملم بود)
گفتم: آره، امّا نمی خوام مزاحمت بشوم! رفت و دو روز بعد بچه به دنیا آمد.
بعد که برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت "هادی "
پرسیدم: دوستش داری؟
گفت:
«مادرش را بیشتر دوست دارم.»
🌹شهید عبدالله میثمی🌹
@v_montazar
#شهدا
🔰 هیچ لازم نیست اگر یک کاری را برای خدا میکنیم، این کار را - به دیگران - بگوییم. در جایی که باید عمل کنیم، برویم، حضور داشته باشیم و بجنگیم، اگر برای رضای خدا رفتیم و جنگیدیم، دیگر نیاییم - به دیگران - بگوییم!
🔺خدا که دیده است ما - به عهد خود وفا - کردهایم. ما چه دلیلی داریم بیایم و بگوییم؟
«کار اگر برای خداست، گفتن برای چه؟»
🌹شهید حسین خرازی🌹
@v_montazar
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#شهدا
هر کس را بخواهی، عزت می دهی و هر که را بخواهی خوار می کنی...
#افول_آمریکا
@v_montazar
#شهدا
مادر شهید:
وقتی به منزلمان میآمد اجازه نمیداد بلند شویم میگفت شما سر جای خود بنشینید من به خدمت شما میآیم، اول روسریام را کنار میزد و سه بار گلویم را میبوسید و بعد شروع به احوالپرسی میکرد.
فرزندم بسیار پاک بود از کلاس دوم ابتدایی همیشه با وضو بود، خدا او را به راه راست هدایت کرد و به راه پاکی رفت.
🌹شهید قدرتالله عبدیان🌹
@v_montazar
#شهدا
🔹 معیارهایی برای انتخاب همسر داشت، دلش میخواست همسرش با ایمان باشد، به مادرش میگفت «مادر جون! زنی میخوام که با خدا باشه، دوست دارم طوری باشه که به حجابش افتخار کنم.»
♦️ روز اول به همسرش گفته بود «من به خاطر این ازدواج کردم، که دینم کامل بشه؛ چون بنای شهادت دارم، میخوام وقتی شهید شدم، با دین کامل برم به دیدار خدا.»
🌹شهید احمد موسوی راد 🌹
@v_montazar
#شهدا
به قد و قوارهاش نمیآمد که درباره #ازدواج بگوید؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!
گفتیم: زود است؛ بگذار جنگ تمام شود، خودمان آستین بالا میزنیم.
گفت: «نه، پیامبر فرمودهاند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود؛ من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم، باید!»
همینها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم!
گفتیم: حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟ گفت: «عفیف باشد و باحجاب.»
🌹شهید حسین زارع کاریزی🌹
@v_montazar
#شهدا
گفتم: حاجی
چجوری شد که توی جبهہشیمیایی شدی؟؟
سرفہامانش نمیداد
لبخندیزد و با صدایضعیفی گفت: 🙂
هیچی داداش! سه نفر بودیم با دو تا ماسڪ...🌱
@v_montazar
#شهدا
"حلیمه خاتون خانیان" همسر شهید سید حمزه سجادیان و مادر شهیدان سید قاسم، سید داوود، سیدکاظم و سیدکریم سجادیان است.
🎤وقتی خبر شهادت دو تن از بچههایتان را در یک روز آوردند، نگفتید: دیگر ما دِینمان را ادا کردیم و نیازی نیست بقیه بچهها به جبهه بروند؟
اصلا من اجازه نداشتم که بگویم دیگر نروید. میآمدند خداحافظی میکردند و تمام. من هم قبول میکردم. فقط به سید قاسم گفتم تو سه فرزند داری چرا میخواهی بروی جبهه؟ میگفت شما چرا این را میگویی؟ پشت امام را خالی کنیم؟ باید جلوی دشمن را بگیریم. صدام گفته سه روزه پایتخت را میگیرد، باید جلویش را بگیریم.
#ام_البنین
@v_montazar
#شهدا
#مرد_میدان
نهر بلامه مشغول تمرین آبی بودیم. حسینیهای بود که بچهها جهت نماز، ادعیه و عبادات آنجا حاضر میشدند.
سعید (از همرزمان شهید حمدالله شمسالدینی) همیشه گوشهای معین از نمازخانه مشغول قرائت قرآن و دعا می شد. آن روز قبل از اینکه در #حسینیه حاضر شود حاج قاسم جای او نشسته بود و سرش روی کتاب دعا خم بود. حاجی چفیهای به رنگ چفیه سعید روی سرش انداخته بود. شهید حمدالله شمسالدینی که از بچههای شوخ طبع تخریب بود، وقتی پس گردنی را به فرمانده لشکر زد تازه متوجه شد چکار کرده. #حاج_قاسم چون فهمید اشتباهی رخ داده حتی سرش را بلند نکرد تا زننده پس گردنی را ببیند. حمدالله تا چند روز از خجالت حاجی آفتابی نمیشد، چه رسد به معذرت خواهی.
📚راوی:سیفالله شمسالدینی مقدم
@v_montazar
#شهدا
احمد خیلی دوست داشت ازدواج کند و اعتقاد داشت که مادرش دختر مناسبی برایش انتخاب می کند، چون به انتخاب مادرش اعتماد داشت.
یک روز به او گفتم: صبر داشته باش راه طولانی است
احمد جواب داد: ازدواج برای جلب رضایت خدا و شادی دل #امام_زمان (عجل الله) است. من میخواهم ذریه صالحی از من به جا بماند و خانواده و فامیل و همسایهام به واسطهی دیدن آنها به یاد من بیافتند!
🌹 شهید احمد مشلب🌹
📚کتاب "ملاقات در ملکوت"
@v_montazar
#شهدا
به محسن گفتم: تصمیمت واسه رفتن جدی؟؟؟
با اطمینان گفت آره.
با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کرد و گفت: مطمئن باش من شهید میشم.
منم گفتم هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست.
دوباره گفت خودم خواب دیدم و میدونم سند شهادتم امضاء شده...
عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود.
🌹شهید محسن قوطاسلو🌹
@v_montazar
#شهدا
خانهمان کوچک بود.
گاهی صدايمان میرفت طبقه پايين.
يک روز همسايه پايينی به من گفت:
به خدا اين قدر دلم میخواد يه روز که آقا مهدی مياد خونه لای در خونهتون باز باشه، ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چی میگيد، که اين قدر میخنديد؟
🌹شهید مهدی باکری🌹
@v_montazar