eitaa logo
موسسه فرهنگی ولاء منتظر
1.6هزار دنبال‌کننده
922 عکس
445 ویدیو
14 فایل
❇️ "انقلابی، اثرگذار در عرصه فرهنگ و شناخته شده در آموزش و تربیت نیروهای بصیر و کارآمد از میان گروههای مرجع" 🏢آدرس: قم، خیابان مصلی،جنب کوچه۸،پلاک ۷۱۲ 🔹تلفن تماس: ☎️ ۰۲۵-۳۲۴۰۱۸۰۵ ۰۹۱۲۷۵۸۶۴۵۷ 📮ارتباط با ما: 🌐 @adm_mfvm ❇️ لینک کانال: 🌐 b2n.ir/u92828
مشاهده در ایتا
دانلود
عبدالله پرسید: «ناراحت می‌شی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه و روزهای آخر حملم بود) گفتم: آره، امّا نمی خوام مزاحمت بشوم! رفت و دو روز بعد بچه به دنیا آمد. بعد که برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت "هادی " پرسیدم: دوستش داری؟ گفت: «مادرش را بیشتر دوست دارم.» 🌹شهید عبدالله میثمی🌹 @v_montazar
🔰 هیچ لازم نیست اگر یک کاری را برای خدا می‌کنیم، این کار را - به دیگران - بگوییم. در جایی که باید عمل کنیم، برویم، حضور داشته باشیم و بجنگیم، اگر برای رضای خدا رفتیم و جنگیدیم، دیگر نیاییم - به دیگران - بگوییم! 🔺خدا که دیده است ما - به عهد خود وفا - کرده‌ایم. ما چه دلیلی داریم بیایم و بگوییم؟ «کار اگر برای خداست، گفتن برای چه؟» 🌹شهید حسین خرازی🌹 @v_montazar
هر کس را بخواهی، عزت می دهی و هر که را بخواهی خوار می کنی... @v_montazar
مادر شهید: وقتی به منزلمان می‌آمد اجازه نمی‌داد بلند شویم می‌گفت شما سر جای خود بنشینید من به خدمت شما می‌آیم، اول روسری‌ام را کنار می‌زد و سه بار گلویم را می‌بوسید و بعد شروع به احوالپرسی می‌کرد. فرزندم بسیار پاک بود از کلاس دوم ابتدایی همیشه با وضو بود، خدا او را به راه راست هدایت کرد و به راه پاکی رفت. 🌹شهید قدرت‌الله عبدیان🌹 @v_montazar
🔹 معیارهایی برای انتخاب همسر داشت، دلش می‌خواست همسرش با ایمان باشد، به مادرش می‌گفت «مادر جون! زنی می‌خوام که با خدا باشه، دوست دارم طوری باشه که به حجابش افتخار کنم.» ♦️ روز اول به همسرش گفته بود «من به خاطر این ازدواج کردم، که دینم کامل بشه؛ چون بنای شهادت دارم، می‌خوام وقتی شهید شدم، با دین کامل برم به دیدار خدا.» 🌹شهید احمد موسوی راد 🌹 @v_montazar
به قد و قواره‌اش نمی‌آمد که درباره بگوید؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد! گفتیم: زود است؛ بگذار جنگ تمام شود، خودمان آستین بالا می‌زنیم. گفت: «نه، پیامبر فرموده‌اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود؛ من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم، باید!» همین‌ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم! گفتیم: حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟ گفت: «عفیف باشد و باحجاب.» 🌹شهید حسین زارع کاریزی🌹 @v_montazar
گفتم: حاجی چجوری شد که توی جبهہ‌شیمیایی شدی؟؟ سرفہ‌امانش نمی‌داد لبخندی‌زد و با صدای‌ضعیفی گفت: 🙂 هیچی داداش! سه نفر بودیم با دو تا ماسڪ...🌱 @v_montazar
"حلیمه خاتون خانیان" همسر شهید سید حمزه سجادیان و مادر شهیدان سید قاسم، سید داوود، سیدکاظم و سیدکریم سجادیان است. 🎤وقتی خبر شهادت دو تن از بچه‌هایتان را در یک روز آوردند، نگفتید: دیگر ما دِینمان را ادا کردیم و نیازی نیست بقیه بچه‌ها به جبهه بروند؟ اصلا من اجازه نداشتم که بگویم دیگر نروید. می‌آمدند خداحافظی می‌کردند و تمام. من هم قبول می‌کردم. فقط به سید قاسم گفتم تو سه فرزند داری چرا می‌خواهی بروی جبهه؟ می‌گفت شما چرا این را می‌گویی؟ پشت امام را خالی کنیم؟ باید جلوی دشمن را بگیریم. صدام گفته سه روزه  پایتخت را می‌گیرد، باید جلویش را بگیریم. @v_montazar
نهر بلامه مشغول تمرین آبی بودیم. حسینیه‌ای بود که بچه‌ها جهت نماز، ادعیه و عبادات آن‌جا حاضر می‌شدند. سعید (از همرزمان شهید حمد‌الله شمس‌الدینی) همیشه گوشه‌ای معین از نمازخانه مشغول قرائت قرآن و دعا می شد. آن روز قبل از این‌که در حاضر شود حاج قاسم جای او نشسته بود و سرش روی کتاب دعا خم بود. حاجی چفیه‌ای به رنگ چفیه سعید روی سرش انداخته بود. شهید حمد‌الله شمس‌الدینی که از بچه‌های شوخ طبع تخریب بود، وقتی پس گردنی را به فرمانده لشکر زد تازه متوجه شد چکار کرده. چون فهمید اشتباهی رخ داده حتی سرش را بلند نکرد تا زننده پس گردنی را ببیند. حمدالله تا چند روز از خجالت حاجی آفتابی نمی‌شد، چه رسد به معذرت خواهی. 📚راوی:سیف‌الله شمس‌الدینی مقدم @v_montazar
احمد خیلی دوست داشت ازدواج کند و اعتقاد داشت که مادرش دختر مناسبی برایش انتخاب می کند، چون به انتخاب مادرش اعتماد داشت. یک روز به او گفتم: صبر داشته باش راه طولانی است احمد جواب داد: ازدواج برای جلب رضایت خدا و شادی دل (عجل الله) است. من می‌خواهم ذریه صالحی از من به جا بماند و خانواده و فامیل و همسایه‌ام به واسطه‌ی دیدن آن‌ها به یاد من بیافتند! 🌹 شهید احمد مشلب🌹 📚کتاب "ملاقات در ملکوت" @v_montazar
به محسن گفتم: تصمیمت واسه رفتن جدی؟؟؟ با اطمینان گفت آره. با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کرد و گفت: مطمئن باش من شهید میشم. منم گفتم هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست. دوباره گفت خودم خواب دیدم و میدونم سند شهادتم امضاء شده... عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود. 🌹شهید محسن قوطاسلو🌹 @v_montazar
خانه‌مان کوچک بود. گاهی صدايمان می‌رفت طبقه پايين. يک روز همسايه پايينی به من گفت: به خدا اين قدر دلم می‌خواد يه روز که آقا مهدی مياد خونه لای در خونه‌تون باز باشه، ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چی می‌گيد، که اين قدر می‌خنديد؟ 🌹شهید مهدی باکری🌹 @v_montazar