356K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکنیک تنفس ۴-۲-۸-۲ را امتحان کن تا فوراً #حس_آرامش رو در بدنت احساس کنی
این الگوی ساده میتونه #استرس رو کاهش بده ذهنت رو آروم کنه و تمرکزت رو بالا ببره
وقتی استرس داریم هورمونی به نام کورتیزول در بدن ترشح میشه بالا بودن طولانی مدت کورتیزول میتونه باعث افزایش اشتها، ذخیره چربی در شکم و در نهایت چاقی بشه.
#مهارت_زندگی #سلامتی #کنترل_خشم #مهارت_زندگی #آرامش
🆔@minbartv
🔸 آن شب، شیفتۀ دین پدر شدم!
📝 (خاطرهٔ فرزند آیت الله حائری شیرازی از پدر)
تازه نه سالم تمام شده بود. شب ٢١ ماه مبارک رمضان داشتیم آماده میشدیم برای احیای شب قدر. مراسم مسجد شهداء -مسجد بزرگ شهر- را پدر برگزار میکرد. او امام جمعه و نمایندۀ ولی فقیه در شیراز بود. مسجد شلوغ میشد. هر سه شب، من و برادرها هم همراه مادر و پدر به مسجد میرفتیم.
ساعت ٩ شب، پدر داشت وضو میگرفت. رفتم کنارش ایستادم و گفتم: «چرا همۀ ما باید حرفهای یک نفر رو که خداست گوش کنیم؟ اصلاً خدا کیه؟». پدر نگاهی به من کرد و مسح سرش را کشید. ادامه دادم: «من تا ندونم خدا کیه نمیتوانم براش دعا کنم و نماز بخونم. من اصلاً نمیتونم برای کسی که نمیبینمش کاری انجام بدم». پدر مسح پایش را کشید و نشست کنار من.
- خب برو ببین خدا کیه!
- از کجا بشناسم؟ شما که خدا رو میشناسید برام بگید تا بشناسم.
پدر دستم را گرفت و آورد توی ایوان خانه و نشاند کنار خودش. برایم از خدا گفت، مثال آورد و گفت و گفت و گفت. یک ساعتی که گذشت، مادر آمد.
- حاج آقا، مگر مسجد نمیروید؟ دیر میشود. بقیه حرفتان را بگذارید برای فردا.
- میدانم اما امشب باید این بحث را برای فاخره به نتیجه برسانم.
مادر با تعجب به من و پدر نگاه کرد و گفت: «حاجی، پس تکلیف این جماعتی که آمدهاند احیا چه میشود؟ نمیتوانی به آن جمعیت بگویی من باید بحث را برای دخترم تمام کنم!».
پدر بلند شد و رفت سمت تلفن: «درستش میکنم».
شماره گرفت و با کسی حرف زد. تلفن را گذاشت و دوباره شماره گرفت و حرف زد. مادر چشمانش خیره به پدر مانده بود. چیزهایی که میشنید را باور نمیکرد.
پدر تلفن را گذاشت و رو کرد به مادر و گفت: «درستش کردم؛ یکی از دوستان به جای من میرود مسجد برای برگزاری مراسم احیاء. شما هم که ماشین میآید دنبالتان با پسرها بروید احیاء. من با فاخره در خانه میمانم. میخواهیم تا صبح حرف بزنیم».
نمیدانستم چه باید بگویم. از این که بیموقع سؤال کرده بودم، کمی از دست خودم دلخور شدم، اما از این که پدر مراسم احیایش را به خاطر من به هم زد تا جوابم را بدهد خیلی خوشحال بودم. باورم نمیشد. تازه به سن تکلیف رسیده بودم و اینکه پدرم به من اهمیت داد و دیده شدم، خوشحالم کرد.
تا سحر با پدر حرف زدیم تا وقتی که مادر و برادرها از مسجد آمدند. اصلاً حرفی نزد که «امشب شب دعاست و من نتوانستم نمازی بخوانم یا دعایی کنم یا به خاطر تو به مسجد نرفتم. همۀ شب برایم با خوشرویی حرف زد. پدر یک شبِ خود را تمام و کمال برای من گذاشت. پدر با این کار، من را تمام عمر، پایبند و شیفتۀ آن یک شب کرد. شیفتۀ دینی که در آن تربیت شده بود. او پدر من بود و به من اهمیت و عزت داد. بعدها بارها و بارها در جاهای زیادی این خاطره را تعریف کردم و هر بار با یک واکنش مشترک و شبیه به هم روبه رو شدم؛ می پرسیدند: «واقعاً؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟»
حالا که برمیگردم و به زندگیام نگاه میکنم، میبینم تمام روزها و لحظههای زندگی من، چنین اتفاقات درخشانی داشته است.
📖 کتاب «من فاخرهام»؛ پدرانههای تربیتی آیت الله حائری شیرازی (روایتهای فاطمه حائری شیرازی از پدر)
#کتاب #کتابخوانی
#فرزندپروری #تربیت #تربیت_فرزند
🆔@minbartv
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️این #کلیپ را چندبار میبینید...
📌گذر عمر بروایت #هوش_مصنوعی
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
#قافله_عمر_عجب_میگذرد
🆔@minbartv
👈خیلی وقتها وقتی وارد اتاق درمان میشیم، حس میکنیم ذهنمون پر از آشغال و چیزهای بهدردنخورِ تلنبار شدهست؛ خاطرات خجالتآور، احساسهای سنگین، افکار بهظاهر بیمعنی.
🌼
همونها رو میاریم و جلوی درمانگر میریزیم بیرون. 🌼
شاید برای خودمون فقط «زباله» بهنظر بیان، چیزی که دوست داریم دورش بندازیم.
🌼
اما رواندرمانی دقیقاً همینجا معنا پیدا میکنه: جایی که اون آشغالها نه بهعنوان بار اضافی، بلکه بهعنوان «مواد خام و قابل بازیافت» دیده میشن. 🌼
چیزهایی که میشه بازیافتشون کرد، دوباره بهشون نگاه کرد و از دلشون معنا و بینش تازه ساخت.
🌼
همون چیزی که برای ما شرم یا بیارزشی به نظر میاد، میتونه نقطهی شروعی برای رشد باشه
#مهارت_زندگی #مشاوره #روانشناسی
🆔@minbartv