eitaa logo
مُـؤَثِـر
1.7هزار دنبال‌کننده
877 عکس
400 ویدیو
3 فایل
" بِسمِ ربِ المَهدی .. ـ‌ شیعه به دنیا آمده‌ایم که #مُـؤَثِـر در تحقق ظهور مولا باشیم :)✨️ خطِ مُؤَثِـر بفرمایین ؛ https://abzarek.ir/service-p/msg/2223294 نذرِ قدومِ سَبزِش :)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
مُـؤَثِـر
-
‌ مقصد اصلا معراجِ شهدا نبود .. ولی خب لطفِ شهدا مثل همیشه شامل حالمون شد و دعوتمون کردن . رسیدیم ! صندلی چیده بودن برا خونواده‌ی شهدا .. دونه دونه خونواده‌ها اومدن ؛ دعا و قرآن خونده شد .. شهدارو آوردن ، همه به احترامِ شهدا قیام کردیم :) روضه خونده شد دور شهدا شلوغ شد .. بچه‌های شهدا دور تابوتِ باباشون نشسته بودن🙃 مات و مبهوت به تابوت و عکسِ روی تابوت خیره بودن ! یه چند دقیقه‌ای شهدا پیشمون بودن و بعد هر کدوم و بردن مسجدِ محله‌شون .. وقتی داشتن تابوت هارو میبردن، دختر ۳/۴ ساله‌ی یکی از شهدا یهو با گریه داد زد بابا بابا ..😭 حقيقتاً قلبم تیکه تیکه شد:)💔 تابوتِ شهدارو بردن .. مراسم تموم شد‌‌ . دم در معراج ، همون دختر برگشت سمتِ داخل دست تکون داد و گفت: خداحافظ بابا مادرش گفت: بابا کو؟! دختر جواب داد: اوناهاش دیگه .. - خرده نویسی از این روزها .. - ¹⁴⁰⁴•⁰⁴•⁰²
‌‌ دیدید مقاومت، نشان دادن قدرت با موشک و نترسیدن، صلح میاره. ترامپ بعد از حمله ایران به پایگاه آمریکا ادعای توافق آتش بس کرده است؛ گرچه این ادعا قابل اعتماد نیست. ✍🏻 محمدحسن روحانی
از تشییعِ شهدای امروز ..❤️‍🩹:) ¹⁴⁰⁴•⁰⁴•⁰³
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ.
حسین ستودهeshgho mehemon delam.mp3
زمان: حجم: 5.31M
بی تو یه لحظه من نمیتونم ..
هدایت شده از مدارا
خدایا کمکمون کن پاک و بدون گناه وارد محرمت شیم، درسته خیلی بد کردیم خیلی جاها کوتاهی کردیم ولی ما گریه کن حسینت‌ هستیم مارو ببخش:)
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ.
-
مُـؤَثِـر
‌ تشییع شهدا بود .. دوباره همون مسیری که هفته‌ی پیش برای ۵ شهید‌ِ عزیزمون طی کرده بودیم. رسیدیم مزار، دلم پاهام و کشید برد سمت مزارِ آقا حمید .. سنگ مزار گذاشته بودن براشون:) مادرشون به زبون ترکی حرف میزد؛ میگفت: پسرم منم اگه نتونم بیام پیشت، کسایی هستن که نزارن دورت خلوت بشه .. ببین چقدر مهمون داری! یکم موندیم و بعد رفتیم پیش دو شهیدی که تازه دفنشون کردن؛ چند دقیقه‌ای هم اونجا خلوت کردیم. ولی دوباره‌ پای دل مارو کشید برد سمت مزارِ آقا حمید:) نشسته بودیم کنار مزارشون، که خواهرشون اومدن .. با روی خوش و خنده به لب بهمون گفتن؛ مرسی که اومدین .. بعد هم نشستن کنارمون:) حرف زدن و از خاطره‌هاشون گفتن .. شیرین بود، اما پر از بغض و اشک و آه:) گریه کردیم، خندیدیم .. در آخرم پرچمِ ایرانی که روی مزارِ آقا حمید بود شد وَتَنَم و نصیب من شد:)🇮🇷 نمیدونم سِرِش تو چیه! ولی از همون اولشم هعی احساس میکردم آقا حمید خیلی آشناست برام انگار که میشناسمش .. برام عجیب بود .. از وقتی فهمیدم هم محلیم بیشتر:) خیلی عجیب انس گرفتم باهاشون .. با هدیه‌شون هم که عجیب تر، انگار صدام زدن:) امیدوارم لایق باشم❤️‍🩹. - خرده نویسی از احوالاتِ این روز‌ها .. - ¹⁴⁰⁴•⁰⁴•⁰³
مُـؤَثِـر
-
‌ پیشواز محرم! همون جمعِ خودمونی‌مون .. نشسته بودیم یهو از کیفش یه پارچه‌ی زرد درآورد؛ بیشتر که دقت کردم دیدم سربنده .. از همون سربند‌هایی بود که هفته‌ی پیش بالا سر مزار شهدای تازه دفن شده آویزون کرده بودن .. گوشه‌ی سربند هنوز یکم خاکی بود .. بهم گفت: برا توعه، متبرک هم کردم:) منم تو بُهت و حیرت از این همه نشونه .. خدای من! مگه میشه؟ اَلْحَمْدُلِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ:) ¹⁴⁰⁴•⁰⁴•⁰⁴