eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
105.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
734 ویدیو
129 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پشت خجالت و اشک‌های فرزندتان چه می‌گذرد؟🥺 ❓وقتی در مهمانی به شما می‌چسبد و حاضر نیست سلام کند... وقتی در پارک تنها بازی می‌کند چون مهارت دوست شدن با بقیه را بلد نیست... وقتی با کوچکترین حرف یا شکستی، بغض می‌کند و اشک‌هایش سرازیر می‌شود... ⚠️این‌ها فقط "لوس بودن" یا "ویژگی شخصیتی" نیست. این‌ها فریادهای خاموشِ یک عزت نفسِ زخمی هستند. فریادی که می‌گوید: "من به اندازه کافی خوب نیستم." "می‌ترسم من را مسخره کنند." "نمی‌دانم چطور از خودم دفاع کنم."❌ در کانال تخصصی «مهدی چابک»، ما این فریادهای خاموش را برای شما ترجمه می‌کنیم و با راهکارهای عملی به شما یاد می‌دهیم چطور این زخم‌ها را درمان کنید. ✍مهدی چابک | عضو شوید🔽 https://eitaa.com/joinchat/1038876984Ce2d6c58d7a
وَقَضَيْنَآ إِلَىٰ بَنِيٓ إِسْرَـٰٓءِيلَ فِي ٱلْكِتَٰبِ لَتُفْسِدُنَّ فِي ٱلْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوࣰّا كَبِيرࣰا(اسرا/۴) قسمت های پایانی مستند داستانی «قبیله عُصیان» ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی آنچه تلاش دارد که شما از آن مطلع نشوید ⏰ هر شب، ساعت ۲۱ لطفا این بنر را از همین جا به همه جا ارسال کنید. ⛔️لطفا عزیزانتان را جهت مطالعه این رمان و تعمیق سواد تاریخی به کانال دعوت کنید👇 @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عذرخواهی میکنم که امشب دیر شد. شهادت دردانه اباعبدلله الحسین تسلیت باد جاتون خالی، هیئت بودیم. لطفا ابتدا برید وضو بگیرید و یه جایی خلوت کنید و قسمت امشب را با گوش و چشم جانتون مطالعه کنید👇🌷😭
ضمنا قسمت امشب به قلم بنده نیست اما زیباست...
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی تا این که عاشورا شد... یا همان «یوم کیپورِ» یهودی! اباعبدالله الحسین حتی تا آن روز هم دست از روشنگری نکشید و از مدینه تا کربلا، هیچگاه از سخنرانی و گفتگو و مباحثه و مذاکره و نصیحت و خیرخواهی دست نکشید. از جمع‌های کوچک دونفره گرفته تا سخنرانی جلوی لشکر چندین هزار نفره. تا این که... ساعت ۵:۴۷ اذان صبح امام علیه السلام بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. و بعد دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب... خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری» طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند. حدود ساعت ۶ امام حسین علیه السلام دستور داد تا خندق‌ها را با خاربوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند. ساعت ۷:۰۶ طلوع آفتاب کمی بعد از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه‌ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام علیه السلام نامه نوشته‌اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجّار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده‌اند؟ آنها انکار کردند. امام نامه‌هایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام علیه السلام پرسید چرا حکم ابن زیاد را نمی‌پذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی‌رهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «أَلَا وَإنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: بَیْنَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه ... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است، من را بین کشته شدن و قبول شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام علیه السلام حدوداً نیم ساعت طول کشده است. حدود ساعت ۸ بعد از سخنرانی امام علیه السلام چند نفر از اصحاب آن حضرت به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوان‌های) کوفه بود، و به روایتی زهیر خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند. بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر. فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند. حدود ساعت ۹ روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می‌کند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام علیه السلام رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره‌ای جز پذیرش آن نیست. آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیر باران کشته شدند. (تعداد دقیق را نمی‌دانیم. تعداد کشتگان تیر اندازی. با تعداد کشتگان حمله اول ۵۰ نفر ذکر شده است.) ادامه ... 👇
حدود ساعت ۱۰ بعد از تیراندازی، «یسار» غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین علیه السلام نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده‌ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد. بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین علیه السلام حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه‌ها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام‌علیه السلام حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت. بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیر انداز فرستاد که دوباره سپاه امام علیه السلام را تیر باران و آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام علیه السلام تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را ۵۰ نفر و این شهر آشوب ۳۸ نفر ذکر کرده است. اولین شهید، ابوالشعثا بود و ۸ تیر انداخت که ۵ نفر از دشمن را کشت. امام علیه السلام او را دعا کرد. گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام علیه السلام حمله کنند. زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند. حدود ساعت ۱۱ بعد از این حملات، امام‌علیه السلام دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده‌اند نگذارند کسی از بنی‌هاشم به میدان برود. انگار برای شهادت با هم مسابقه داشتند. بعضی «در مقابل نگاه امام‌علیه السلام» شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بُریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش می‌توانستم وصیت‌های تو را اجرا کنم. مسلم با دستش امام حسین علیه السلام را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است.» یک بار هفت نفر از اصحاب امام‌علیه السلام در محاصره واقع شدند اما حضرت عباس علیه السلام محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد. ساعت ۱۲:۵۰ اذان ظهر حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشته‌اند امام علیه السلام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی‌شود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر می‌کنی نماز شما قبول می‌شود و نماز پسر پیامبر (ص) قبول نمی‌شود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام علیه السلام از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می‌گذارم.» امام‌علیه السلام نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام‌علیه السلام اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. «زهیر» و «سعید بن عبدالله حنفی» خودشان را سپر امام کردند. نوشته‌اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟» حدود ساعت ۱۳ ۳۰ نفر از اصحاب امام علیه السلام تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند. بعد از شهادت اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر، «حضرت علی اکبر» بود. البته بعضی‌ها «عبدالله بن مسلم بن عقیل» را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانه‌ای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد. دسته جمعی سوار شدند و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.» وقتی علی اکبر به میدان آمد و رجز خواند و خودش را علی پسر حسین معرفی کرد، طبق آنچه شمر و بنی دارم منتظرش بودند، او را به فجیع‌ترین روش شهید کردند. چرا که می‌خواستند از شهادت ایشان مطمئن بشوند و نسل امام حسین را از جانب علی بن حسین مقطوع بدانند. پس از علی اکبر، دانه دانه شاگردان رزم عباس بن علی به میدان رفتند و شهید شدند. از فرزندان امیر مومنان گرفته تا فرزندان امام حسن و فرزندان زینب کبری و دیگران. حدود ساعت ۱۴ عاقبت امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام تنها ماندند. عباس علیه السلام اجازه میدان خواست. اما امام او را مامور رساندن آب به خیمه‌ها کرد. بنی دارم بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در حالی که با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت، در محاصره دشمن توسط «طفیل بن حکیم» و «یزید بن رقام» دو دست مبارکش قطع شد و همان طفیل بن حکیم با عمودی آهنین بر فرق سر ابالفضل زد که باعث شد ایشان از اسب بر زمین افتاد. ادامه... 👇
اباعبدلله سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام علیه السلام برای دومین بار، بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود: «اکنون دیگر پشتم شکست.» حدود ساعت ۱۵ امام علیه السلام به طرف خیمه‌ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعداً در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه‌اش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، می‌خواست با کودک شیرخواره‌اش علی اصغر وداع کند که حرمله تیری به حلقوم کوچک آن دردانه شلیک کرد و با همان شلیک، سر از تن آن شش ماهه جدا شد. امام علیه السلام به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می‌شد. بعضی تیر می‌انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می‌کردند. شمر و ده نفر به مقابله با امام علیه السلام آمدند. بعد از شهادت امام، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد. در مقاتل نوشته‌اند زمانی که امام در آستانه شهادت بود کسی جرات نمی‌کرد به سمت ایشان برود. اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. نوجوانی به نام عبدالله بن حسن علیه السلام دوید و به طرف مقتل امام آمد. اما دشمن او را در بغل عمویش به شهادت رساند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!» ساعت ۱۶:۰۶ اذان عصر وقت شهادت امام علیه السلام را وقت نماز عصر گفته‌اند. حمید بن مسلم می‌گوید: پیش از آن که حسین کشته شود، شنیدم که می‌گفت: «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.» سپس شمر فریاد زد که: «منتظر چه هستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بِکُشیدش!» در این حال، «سِنان بن انس» به طرف امام حمله برد و نیزه‌اش را در قلب امام علیه السلام فرو برد. اما کافی نبود... شمر به گودی قتلگاه رفت و روی سینه اباعبدالله نشست... در حالی که عده‌ای از لشکریان عمرسعد بدون شمشیر و روی کوه ندبه برای امام حسین گریه و دعا می‌کردند و عده دیگر هلهله می‌کردند و آهنگ شادی سر داده بودند، سر پسر فاطمه زهرا را از پشت سر ... با شمشیر ... با دوازده ضربه به گردن مبارکش ... از تن جدا کرد... حدود ساعت ۱۷ بعد از شهادت امام علیه السلام، عده‌ای از بنی دارم لباس‌های آن حضرت را غارت کردند که نوشته‌اند تمام این افراد بعدها به مرض‌های لاعلاج دچار شدند. غارت عمومی اموال امام حسین علیه السلام و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه‌ها گذاشت. یکی از شیعیان بصره به اسم «سوید بن مطاع» بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد. نزدیک غروب آفتاب شد... سر امام را به «خولی» دادند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد، بر بدن مطهر امام و یارانش اسب می‌دوانند تا استخوان‌هایشان هم خرد شود. که این کار را هم بنی دارم و با نعل تازه انجام داد و بعداً آن نعل‌ها را در اورشلیم و مصر و ... به نشان تبرک و شانس آویزان کردند و مردم از آن تبرک می‌جستند! ساعت ۱۸:۴۹ اذان مغرب داستان روز غم انگیز عاشورا این‌طور تمام می‌شود که درحالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را می‌داده، سنان بن انس بین مردم می‌تاخته و رجز می‌خوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته‌ام!» ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوتاه کن کلام... بماند بقیّه‌اش مرده است احترام... بماند بقیّه‌اش از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود آن هم نشد حرام... بماند بقیّه‌اش هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت آمد به انتقام... بماند بقیّه‌اش شمشیرها تمام شد و نیزه‌ها تمام شد سنگ ها تمام... بماند بقیّه‌اش گویا هنوز باور زینب نمی‌شود بر سینۀ امام...؟ بماند بقیّه‎اش پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته در بین ازدحام... بماند بقیّه‌اش راحت شد از حسین همین که خیالشان شد نوبتِ خیام....بماند بقیّه‌اش سر، رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش از پیکر امام .... بماند بقیّه‌اش بر خاک خفته‌ای و مرا می برد عدو من می روم به شام... بماند بقیّه‌اش دلواپسم برای سرت روی نیزه‌ها از سنگ پشت بام... بماند بقیّه‌اش دلواپسی برای من و بهرِ دخترت در مجلس حرام... بماند بقیّه‌اش حالا قرار هست کجاها رود سرش؟ از کوفه تا به شام... بماند بقیه اش قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش 😭😭
⛔️توجه لطفا⛔️ بالاخره خدا توفیق داد و توانستیم کتاب دو جلدی را به مرحله چاپ برسانیم. اما به تعداد محدود (فعلا ۲٠٠ دوره) چاپ شده و طبیعتا اولویت با عزیزانی هست که زودتر سفارش بدهند. 👈 موضوع کتاب، تحلیل تاریخ از غدیر تا کربلاست که ترکیبی از تاریخ و جامعه شناسی، با استفاده از منابع مهم شیعه و سنی نوشته شده و شما را از مطالعه بسیاری از کتب دیگر بی نیاز میکند. شما میتوانید این کتاب را استثنائاً با تخفیف حدود ۴٠ درصد از این سایت پیش خرید کنید. شایان توجه است که ارسال کتاب، از اواخر مردادماه خواهد بود👇 https://www.haddadpour.ir/