eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
103.6هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
747 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
من رفتم سراغ بچم. دست و دندوناش خونی بود و بدنشم درد می کرد اما هنوزم داشت با غیظ و غضب به اون دو تا بچّه نگاه می کرد و انگار می خواست برگرده و بازم بزنتشون! شوهرم به من و پسرم نزدیک شد و همینجوری که داشت نگامون می کرد، حرفی زد که مشخص بود خیلی کیف و تعجب کرده! گفت: «مرحبا.... خوبه سه چهار سالت هست و چوب و آهن و لوله و اسلحه تو دستت نبود. وگرنه دو تا جنازه میذاشتی رو دستمون!» رو کرد به من و گفت: «گفتی اسمش چیه؟!» چیزی نگفتم و دهن و پیشونی بچمو تمیز می کردم. ادامه داد و گفت: «هم شجاعه و هم این کاره است! کار داریم با هم. نه.... خوشم اومد! آفرین!» ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی «چرا تو؟!» نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت دهم» شأن و شخصیت بچم از اون شب به بعد در خونه شوهرم خیلی خاص شد. هووم که کلاً از بچّه ها بدش نمیومد. دو تا بچش هم در عالم کودکیِ خودشون از بچّه من خوششون نمیومد اما مشخص بود که ازش می ترسن و حساب می برن. اما شوهرم خیلی به بچم توجه می کرد. توجهش از جنس محبّت و پدرانه و این حرفها نبود. هر چند باهاش رفتار بدی هم نداشت. اما توجهش بیشتر شکل فرمانده و سرباز تحت آموزش پیدا کرد. تصور کنین که بعضی از روزها که از پادگان میومد خونه و حال و حوصله داشت و یا مأموریت نبود، بچمو به دواندن و کُشتی و بالا رفتن از دیوار راست و از این مدل کارها مشغول می کرد و آموزش میداد. من فقط مادر بچّه اولم نبودم بلکه یه بچّه دیگه هم گردنم بود و نیازهای خودشو داشت. به خاطر همین من خیلی سالهای سه سالگی تا هفت هشت سالگی بچّه اولم یادم نیست و چندان اشرافیتی روی رفتار و تربیتش نداشتم. نه اینکه وظایف مادریم بلد نباشم و بچمو رها کرده باشم به حال خودش. نه! بهتره بگم رفتارش جوری درون گرا بود که فکر می کردم تحویلم نمی گیره و تربیت پذیری به سبک یه مادر دلسوز و نگران نمی تونم داشته باشم. خب در چنین حالتی فقط دو راه برای مشغولیت یک بچّه میمونه: یا مشغول بقیه اعضای خانواده میشه و یا مشغول دوست و در و همسایه میشه. از بین اعضای خانواده که سال به سال هم شلوغ تر می شدیم، ناپدری بچم خیلی حق به گردنش داره. چون اگر محبتش نکرد، اما به قول خودش جوری داشت تربیتش می کرد که از بسیاری از چریک هایی که سالها شاگردش بودند، مقاوم تر و مستعد تر شد. تا اینکه یک روز شوهرم از پادگان برگشت خونه و دید که دو سه تا پسرش در خارج از خونه در هنگام خرید، توسط همسایه هامون مورد ضرب و شتم قرار گرفتن. پسرا اوّلش فکر نمی کردن حریف همسایه ها نشن اما بعدش جوری توی هچل افتاده بودند که دیگه راه فرار براشون نمونده بود. اما نکته جالبش اینجا بود که پسرای شوهرم از یه چیزی خیلی می سوختند! شوهرم به اونا گفت: «چتونه حالا؟ کسی می پره وسط واسه دعوا که اوّل محاسبه کرده باشه و بدونه دعواش نتیجه داره!» پسر بزرگه گفت: «ما هم حساب کرده بودیم. حساب کرده بودیم چهار نفریم. روی این (اشاره به پسر من) هم حساب کرده بودیم اما وقتی اومد و دید ما تو چنگ اونا گیر افتادیم، رد شد و رفت! نامرد حتی برنگشت نگامون کنه!!» شوهرم رو به پسرم کرد و گفت: «راست می گن؟! چرا نرفتی کمکشون؟!» پسرم گفت: «مگه نمی گی قبل از دعوا محاسبه کنین؟ خب منم محاسبه کردم و دیدم به من ربط نداره!!» شوهرم که انتظار این بلبل زبونی رو از یه نوجوون نداشت، با عصبانیت گفت: «ینی چی به من ربطی نداره؟! اینا داداشات محسوب میشن! فنون رزمی رو بهت یاد ندادم که آخرش بگی به من ربط نداره!» پسرم گفت: «مگه مسئولیت اشتباه اینا با من هست؟! کسی توی کوچه ی حریفش که ممکنه هر لحظه از زمین و زمان آدم بباره، شاخ و شونه می کشه؟!» شوهرم زبونش قفل شد و دقیق تر نگاش کرد! پسرم ادامه داد و گفت: «داداشام محسوب میشن، این جای خود! اما نه فقط تو دعواها! اینا اگه من حواسم نباشه، حتی سهمیه شام و ناهار منم می خورن. چطور اون موقع یادشون نیست و منو حساب نمی کنن.... اما موقع دعوا روی من حساب می کنن؟!» بچم خیلی شکمو بود. اینقدر که اگه سیرش نمیشد، می دونستم که بالاخره یه کاری دستم میده. به خاطر همین اصلاً تحمل ناخنک زدن به حق و سهم شام و ناهارش نداشت. شوهرم یه نفس عمیق کشید و معلوم بود که یه (ای کاش به جای اینا تو پسرم بودی!) خاصی ته نگاهش بود. آخر سر هم لب باز کرد و گفت: «شما اگه با هم متحد باشین، کسی حریفتون نمیشه!» بازم پسرم کله شق بازی در آورد و بالاخره چیزی که ته دلش بود به زبون آورد و گفت: «به شرطی که من رئیس باشم! قول می دم که اگه من رئیسشون باشم، کسی جرأت نکنه بهشون فحش بده و کتک بزنه.» اون دو سه تا بچّه مخالفت کردند. شروع کردن به سر و صدای پسرونه. اما قشنگ مشخص بود که هم می ترسن که قبول کنن و هم می ترسن که قبول نکنن! شوهرم که داشت لذت می برد و فکر می کرد وسط اتاق فکر فرماندهی جنگ نشسته و می خواد فرمانده عملیات را مشخص کند، گفت: «مسابقه می ذاریم. مسابقه رزمی. هر کی برنده شد، اون رئیس بشه!» فوراً بچّه های هووم مخالفت کردند، چون می دونستن حریف بچّه ام نمی شن. اما پسرم... مغرور و بی تبسم، جوری که آدم میدونه بالاخره نتیجه به نفع خودش تموم میشه، ایستاده بود و هیچی نمی گفت و جزع و فزع اون دو سه تا بیچاره رو تماشا می کرد. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
📢 ضمنا در حرم سید الکریم دعاگو هستم🌷 بعداً میحرفیم
بیداری؟
من این هفته واقعا به این رسیدم که: چیزی که باعث ناراحتی ما میشه توقعات اشتباهه نه کارایی که بقیه انجام میدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و روزتون بخیر🌺🌸 اگه از منه که دوس دارم همش مزاحم بشم و باهاتون حرف بزنم اما یاد گرفتم که : «باید به اندازه بود. چون کسی که اگه نبودی، فراموشت میکنه، اگه خیلی باشی حیفت می‌کنه!» بگذریم چند تا پست تقدیم با احترام👇☺️🌷
این 👆یکی از اطلاعیه هایی هست که بچه های بسیج محله مادریمون توی گروه گذاشتند. من حدودا ۱۰ سال اونجا بسیجی فعال بودم. 📢 حرفم اینه: خدا پدر و مادر باعث و بانی این کلاسها و کارها و آموزش ها را بیامرزه. خیلی این چیزا لازمه بنده متاسفانه هیچ هنر دستی و غیر طلبگی و نویسندگی بلد نیستم. کاش همین آموزش ها و چیزهایی که به درد زندگی و حتی کارآفرینی میخوره یاد می‌گرفتم. بخاطر همین تصمیم گرفتم بچه هام را به آموزش هایی عادت بدم که به طور طبیعی از زندگی معمولیشون یاد نمیگیرند. مثل همین کارهای یدی و حرفه ای. #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه
دل کمتر از واتساپ نیست که شاید بتونیم یه حرف بد را از دل کسی در بیاریم اما جاش میمونه😔 👈 بیشتر مواظب باشیم مواظب حرفامون مواظب مواضعمون مواظب سکوتمون مواظب عشق و علاقمون #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه
دوستان! امروز عناصری از اخلالگران اقتصادی که بعضا وابسته به شخصیتهای دولتی نیز هستند در دستگاه قضایی سیر مراحل قضایی را میگذرانند. قطعا جریان وابسته به آن با تبلیغات و استفاده از شبکه های اجتماعی تلاش میکنند فساد را به درون قوه قضاییه منتقل کنند و با جو سازی نگذارند پرونده آن مفسدان به نتیجه برسد. کافی است گزارش یک پرونده را نصفه و نیمه با تغییر نام های مورد نظر در شبکه های اجتماعی منتشر کنند... نتیجه آن روشن است. یعنی هر پرونده سنگین و مرتبط با اشخاص وابسته به دولت تبدیل به یک پرونده سیاسی میشود و تسویه حساب سیاسی به نظر میرسد و با فریب افکار عمومی همان چیزی خواهد شد که مفسدان اقتصادی میخواهند. جناب آقای رییسی مبارزه با فساد را از قوه قضاییه آغاز کرده و تا امروز نشان داده با کسی تعارف ندارد.هر شخص یا شخصیتی که در فساد مالی یا اجتماعی دخیل باشد را برخورد میکند. امروز اعتماد عمومی به قوه قضاییه افزایش یافته و این برای بعضی سنگین است. لذا با شایعات دنبال خدشه دار کردن اعتماد مردم به اصلاحات در قوه قضاییه اند. «لطفا! با اخبار با بصیرت برخورد کنیم»
☑️ رشته تحصیلی خودم علوم تجربی بود و متاسفانه به اجبار وارد این رشته شده بودم. با اینکه همه عشق و علاقم، علوم انسانی و وحیانی بود. و بعنوان کسی که تجربه خوبی از اجبار در این راه نداره، پیشنهاد میکنم دنبال رشته ای بروید که ازش لذت ببرید. ثانیا کل این نظام و کشور و انقلاب، مملو از ظرفیت برای کار جهادی و همه جانبه است. حوزه و دانشگاهش فرق نمیکنه. فقط باید برید پیش مشاور تا به شما در #تشخیص استعداد واقعیتون کمکتون کنه. #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه