eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
103.5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
749 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹آموزش و درمان رایگان🔹 👈 باید این مطالب به صورت مطالبه عمومی دربیاید و همه ما از نمایندگان و کاندیداهایی که این روزها خیلی دارن علنی یار و اعوان و انصار جمع میکنند بخوایم و بدونیم برنامشون چیه و برای این موضوع چقدر گام موثر برداشتند؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ اینقدر با دقت بخونید که خود دقت، از دقت دقیق شما تعجب کنه👇👇
🌴نمی‌زنم. این قاری قرآن رو نمی‌زنم. یکی بیاد گردن بگیره تا بزنم!⛔️ 🔹 انتشار مستند داستانی: ⛔️ چرا تو؟! ⛔️ למה אתה نیمه شب های پاییز ۹۸ 👇قسمت بیستم و یکم و بیست و دوم👇
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸مستند داستانی «چرا تو؟!»🔸 نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و یکم» دشمن اهل فرار نبود. این که معمولاً در فیلم ها و سریال ها دشمنان‌ را اُسکل و ترسو جلوه میدن، نه تنها همه جا واقعیت نداشته و نداره و آدمای بسیار شجاعی هم در بین اونا پیدا میشه، بلکه بین نیروهای خودی هم اسکُل و ترسو داشته و داریم‌. پس یا اصلاً نباید گفت و یا باید هر دو طرف دعوا را گفت و حق مطلب را ادا کرد! ما که وسط اون جهنّم، فرار و یا حرکات نسنجیده از دشمن ندیدیم. بلکه گاهی در بعضی از عرصه ها مشخص بود که آموزش های خوبی دیدند و در تله ها و موانع، حرف برای گفتن داشتند. تا جایی که اغلب شهدای ما محصول بی توجهی از این طرف و یا شدت عمل و ذکاوت در آن مورد بخصوص، از طرف دشمنانمون بودند. داشت ‌از هفتاد و دو ساعت می گذشت. داشتیم‌ وارد چهارمین ‌روز وحشتناک زندگی همه کسانی می شدیم که در اون خط بودند. ‌حالا چه از طرف ما و چه از طرف دشمن! تا اینکه بالاخره آثار غلبه و پیروزی ما کم‌کم مثل اولین ذرّه آفتاب صبح و سحر زمستون داشت دیده میشد، که شرایط خاصی در منطقه حاکم شد! دیدیم و شنیدیم که یهویی دهها باند و بلندگوی قوی در منطقه صداش بلند شد و به زبون خیلی شیوا و علی الظاهر منطقی خودمون‌، ما رو مورد خطاب قرار داد و شروع به صحبت کردن کرد. چون آتش سنگین در منطقه نبود و فقط صدای سلاح‌های معمولی اما زیادی میومد، صدای بلندگوهها و باندهای صوتی بر بقیه صداها غلبه داشت و فضای درهم برهمی ایجاد کرده بود. برای هممون فضای غیر عادی خاصی پیش اومده بود و تکلیف رو نمی دونستیم! چون به علت طولانی شدن نبرد مستمر، خسته و کوفته بودیم و هم‌ بخاطر کمبود شدید گلوله و خرج سلاح، معادلاتمون به هم ریخته بود. اما تاکید میکنم که غلبه با ما بود و شاید اگه بگم در یک قدمی پیروزی مسلّم بودیم گزاف نگفتم! اینقدر صدا نزدیک بود که حتی صدای تنفس کسی که داشت پشت میکروفن حرف میزد به خوبی شنیده میشد و می گفت: «برادران! خدا لعنت کنه اونایی که ما رو به جون‌ هم ‌انداختند! و الان خودشون فرسنگ ها اونطرف تر دارن معاملاتشونو انجام ‌میدن و از زندگیشون لذت میبرن! خدا لعنت کنه اونایی رو که ما و شما رو وسط بیابون و دود و نیزه رها کردند! نه به فکر آذوقه و استراحت ما هستند! و نه به فکر زن و بچّه هایی که پیشونی ما رو بوسیدند و‌ پشت سرمون آب ریختند و‌ بخدا سپردنمون! اونا منتظرن ما برگردیم اما با وضع بوجود اومده نه تنها ما و شما برنمی گردیم‌ بلکه جنازه هامون هم‌ به عقب و به وطنمون برنمیگرده. تا مبادا هزینه هایی برای سیاست مدارانمون داشته باشیم.» میدیدم که‌ خیلی ها از جمله خود من و حاجی خسته بودیم‌ و یه گوشه به زور پناه برده بودیم‌ و به حرف هایی که از بلند گو پخش میشد گوش می دادیم‌. میگفت‌: «برادران! اینکه الان شما توی خاک ما هستین و دارین ما رو می کُشین و حتی نماز و عبادتتون غصبی هست و ‌متجاوز محسوب میشین به کنار! ‌ما بهتون حق میدیم! چون ‌این‌ انتخاب شما نبوده و مثل خود ما فریب رجال سیاسی رو خوردین و خوردیم! اما‌ ما همین ‌الان می تونیم یه تصمیم دیگه بگیریم‌ و هم‌ زمان‌ و بدون هیچ ‌فریب و نیرنگی، سلاح‌ها رو کنار بگذاریم و آتش بس اعلام کنیم! بله‌! به همین سادگی! ‌نگاه کنید به دور و برتون! نگاه کنیند ببینیند‌ چقدر از دوستانمون روی خاک افتادن و خانوادشون منتظرن ما برگردیم و خبر مرگ‌ رفیقامون ‌رو به اونا برسونیم‌! تا حالا فکر کردین عمق نگاه ‌زن و بچّه های رفیقمون چی داره میگه؟ میگه فقط بلدی خبر مرگ پدر و شوهرمو بیاری؟ چرا دستشو نگرفتی و نگفتی بیا بریم‌ و اینجا جای ما نیست و اصلاً نباید میومدیم؟ برادران! احساس گناه نمیکنین؟ ‌‌احساس نمیکنین هیچ ‌ثوابی در این قتل وکشتار نیست‌ و بلکه اسم ‌همه ما در لیست آدم ‌کُش های تاریخ ثبت میشه؟ ما حاضریم‌ در قبال این سه روزی که در خاک خودمون با ما جنگ‌ کردید و خسته هستید و حتی میدونم که تیر و آذوقه و امکانات ‌هم ‌کم ‌آوردید، در قبال این سه روز، ‌سه روز از شما با خونگرمی پذیرایی کنیم و هر چه داریم‌ و نداریم ‌رو با شما تقسیم‌ کنیم‌! ‌در کنار هم سفره بندازیم و با همدیگه آشنا بشیم، و حتی با گرفتن عکسای یادگاری، دنیا رو به لرزه در بیاریم ‌و کاری کنیم که ‌تاریخ الی الابد برای ما بایسته و کف بزنه و کلاهشو برای احترام‌ به ما از سرش برداره!» حتی صدای تیر و انفجارها هم کم‌ شده بود و عموماً همه خسته و کوفته و کنجکاو به حرفای اون گوش می دادن!
تا اینکه گفت: «آقای فلانی! آقای بهمانی! آقای ایکس! آقای ....! (اسم‌ همه فرمانده‌هان حاضر در اونجا رو آورد) ما به شما سلام‌ و خسته نباشید میگیم‌! شما واقعاً سرداران‌ قابل و شجاع و باهوشی هستین! ما میدونیم که شما الحمدالله هنوز زنده هستید و دارید عرصه رو مدیریت می کنید! حتی از زخم ‌دست آقای فلانی و کشته شدن دو تا برادر آقای بهمانی و روحیه شوخ و طنز آقای ایکس اطلاع داریم‌ و همین حالا داریم ‌شما رو می بینیم‌. ‌از پای درآوردن شما برای ما هیچ‌کاری نداره! بیایید در حق نیروهاتون برادری کنید. نه اینکه به برادر کشی تشویقشون کنید!» بعیده متوجه بشین چه حسی داشت به همه نیروهای خسته و کوفته اون دشت بلا دست میداد؟! خیلی حس و حال بدی بود. ‌همه داشتن ‌به این چهار پنج ‌نفر نگاه ‌می کردن و‌ همه منتظر بودن ببینن چه خبره و اینا چه تصمیماتی میگیرن؟! صدا ادامه داد: «شما دیگه از این به بعد هیچ‌ تیر و شلیکی از طرف ما نخواهید شنید! البته تا مادامی که‌ شما قصد غافلگیری و ادامه نبرد نداشته باشید. ساعتی استراحت کنید و فکر کنید. ‌به عزیزان و به وابستگانی که ‌منتظر شما هستند فکر کنید و حتیباهاشون تماس بگیرید‌! لطفاً چند نفر رو بفرستین به طرف ما، تا بیان و آب و حتی لوازم بهداشتی و درمانی با خودشون ببرن. ‌اگر به ما اعتماد دارند، اگر اندکی بیشتر صبر کنند حتی میتونن از اضافه جیره غذایی که ‌تا ساعتی دیگه برای ما‌ میرسه بردارن و برای نیروهای شما بیارن! ضمناً پراکندگی نیروها و آرایش شما اینقدر متکثر هست که تصمیمات فرماندهان شما به گوش همه نمیرسه! حاضریم یه نفر رو تحت‌الحفظ و با امنیت کامل به این طرف بفرستید تا میکروفن بهشون بدیم‌ تا با نیروهای خودتون گفتگو کنید. حرف آخر ما اینه: پایان جنگ! پایان سوء‌استفاده دولتمردان از احساس و جان و خون و خانواده ما! منتظر خبرای خوش و دست گرم و بردارانه شما هستیم‌!» اگر بگم همه کف کرده بودن و انگار داشتن حرف از زبون اونا می زدند، ‌گزافه نگفتم‌! اما عده ای هم بودند که راضی نبودند. مثل حاجی! اون‌ لحظه ناراحت و عصبی و اخمو بود اما معلوم بود که داره به حرفای اون فکر میکنه. @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸مستند داستانی «چرا تو؟!»🔸 نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و دوم» سربازها در هیچ جای دنیا نباید حرفی به جز حرف فرمانده بشنوند و فکری به جز فکر فرمانده داشته باشند و تصمیمی به جز تصمیمات فرماندشون اتخاذ کنند. اگر سرباز و یا حتی سرگروه ها حرف و فکر و تصمیم از خودشون در کردند و یا به تصمیمات و حرف ها و افکار دشمنانشون گوش دادند، فرسنگ ها از اطاعت و گردن نهادن به اوامر و نواهی مقامات فاصله میگیرند. این حربه، در طول تاریخ خیلی تکرار و استفاده شده. هم از طرف جبهه حق و هم از طرف جبهه باطل. چون همه معتقدند که «مامور، از همه چیز معذور است الا اجرای فرمان!» و فقط وقتی میتوان این عذر و اطاعت را از او گرفت که کک های خطرناکی مثل «ممکن است امر فرمانده اشتباه باشد» و یا «فرمانده که وسط گود و معرکه نیست تا تصمیمات سیاسی برای خودش نگیرید» و یا «چرا همه هزینه های جنگ را باید من و خانواده ام بپردازیم» به جانش بیندازید! این کک در اون لحظات سخت، به جون همه ما افتاده بود و شاید انگشت شماری بودند که تحت تاثیر اون حرفها قرار نگرفته باشند. خب از طرف آنها طرح مسئله شد اما چیزی نبود که بگیم تمام شد و گوش همه در و دروازه است و از این طرف که شنیدند، از آن طرف هم شوتش میکنند بیرون و فراموش میکنند! خیر! بالاخره نیرو میشینه با خودش فکر میکنه و مخصوصا اگر از مقبولات و مشهوراتی که خود نیرو قبول داره وارد شده باشند، دیگه به این راحتی ها دستش روی ماشه نمیره و حداقلش اینه که باید صد تا جمله قوی توی آستین داشته باشی تا بتونی دو تا جمله زیبای دشمنت را خنثی کنی! حالا توی اون معرکه، کی به حرف آخوند و عالم و فرمانده گوش میده؟ اصلا مگه میشه چند نفرو قانع کرد و باهاش حرف زد؟ اما اونا بازم رفتند پشت میکروفن و دو تا کار کردند که نه تنها فکرش را نمیکردیم، بلکه اکثر بچه ها کپ کرده بودند! یکی اینکه قاری قرآن آورده بودند و داشت این آیات چنان با سوز و چهچهه میخوند که آدم، هوش از سرش میپرید و دوس داشت بازم ادامه بده: 🔸« وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ »🔸 ینی وقتی میبینید که دو گروه به جون هم افتادند، نایست و نگاه نکن. یه کاری کن. برو جلو و بین اونا صلح و آشتی برقرار کن تا فتنه از گردن همه باز بشه و راحت بشن... همه اهل ایمان با هم برادرند. چرا برادرکشی راه میندازید؟! بین برادران آشتی رواج بدید و اهل رحم و مروت باشید تا خدا هم رحمتون بکنه! اینقدر خوندند و با اَلحان مختلف و سوز و آواز قرائت میکردند که هر کسی هم حفظش نبود، حفظش شده بود. این ینی استفاده و یا سواستفاده از مقبولات دینی! وقتی قاری قرآن در اون طرف خاکریز، اینو میخوند و گریه میکرد و ناله میزد و اطرافش هم صدای گریه و زاری و ندامت میومد، نمیشه فورا گفت ملت بصیرت داشته باشید و حواستون جمع باشه که گول دشمن نخورید! دیگه دست و دل آدم به ماشه نمیره! حتی حاجی هم نشسته بود گوش میداد و فقط وقتی نگاش میکردم، اخم میکرد و ادای ناراضی ها و اینکه من مثل شماها گول نمیخورم را برام بازی میکرد. حتی به تک تیرانداز گفتند بلندگو رو بزن! خودم با چشمام دیدم که به جای اینکه مثلا به طرف غرب خاکریز نگا کنه، به طرف شرق نگا میکرد و اونجاها را مثلا میخواست بزنه تا یه وقت به قرآن اهانت نشه! خب اعتقاد داشت بچه مردم! گفتم چرا اون طرف دنبال صدا میگردی کلک؟ صدا از این طرفه! گفت: «ولم کن! حالا همه لنگ اینن که من بلندگو رو بزنم؟ بیان اگه راست میگن خودشون بزنن بلندگو رو بترکونند! وقتی داشت با فرمانده ها حرف میزد که نمیگفتند بزن! حالا که داره قرآن میخونه، میگن بزن؟ بزنم که چی بشه؟ مگه میشه صدای خدا و قرآن رو خفه کرد؟» دهنمو با خاک یکسان کرد با همین حرفش! اینقدر مثلا معتقد بودا !
خب بسم الله ... اینم از تخم اختلاف که بینمون ریخته شد و اکثرا دیگه دست و دلشون به ماشه نمیرفت! میگفتند یکی بیاد گردن بگیره که گناه نیست و تکلیف شرعی هست، تا بزنیم! یکی بیاد بگه که بعدا شکست نمیخوریم و خسرالدنیا و الآخره نمیشیم، تا بگیم چشم! ما نمیتونیم هم بزنیم دهن کسی که اسم خدا و پیغمبر میاره سرویس کنیم و هم بعدشم شکست بخوریم و جواب توهین به خدا و پیغمبر دامنگیرمون بشه! آدمایی داشتند این حرفا را میزدند که شب قبل از عملیات همه بهشون التماس دعا میگفتند و میگفتند فلانی نور بالا میزنه! نور بالاهامون اینجوری میگفتند. چه برسه به مثل من و امثال من که نه نور بالا میزدیم و نه دیگه جونی داشتیم که بزنیم و بخوریم! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بیداری؟
درست وقتی می گویی فراموشش کردم آهنگی پخش میشود ، کسی مثل او می خندد ، یک نفر عطری می زند که بوی او را می دهد و همه فراموشی هایت هدر می رود ....
درست وقتی میگی دیگه شاید امسال قسمت نباشه برم اربعین و شاید ثواب کارهایی که میکنم کمتر از اربعین نباشه و اینا نگا کن فلانی و فلانی هم نمی‌خواد بره و ... یهو شب جمعه میشه و پیام بچه ها از کربلا میاد که نوشتن: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین در بین الحرمین دعاگوتم😭 یهو دلت پر میکشه و دلت میخواد اونجا باشی
❤️•~• 🕊 ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺴﯿﻦ ...ﮐﺮﺏ ﻭﺑﻼ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺑﻬﺎ ... ﺑﺪﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻋﻘﺪﻩ ی ﺩﻝ ﺑﺎ که ﻭﺍ کنند ...؟ جا مانده ایم و شرح دل ما خجالت است زائر شدن، پیاده یقینا سعادت است ویزا، بلیط، کرب و بلا مال خوب هاست سهم چو من پیامک (هستم به یادت) است یک اربعیـــن غـــزل، به امیــــدِ عنایتـــی ... این بغضِ من اگر چه خودش هم عنایت است چیزی برای عَرضـــه ندارم مـــرا ببخش یعنی غزل، نشانه ی عرض ارادت است ما هیـــچ، ما گنـــاه... فقط جـــانِ مادرت امضا بکن که شاعرت اهل شهادت است باشد حسین (ع) کرب و بلا مال خوب ها یک مهر تربت از تو برایم کفایت است