⛔️قابل توجه ادمین های محترم⛔️
بخاطر اصرار زیاد دوستانی که ادمین هستند، از شنبه شب به مدت یک هفته در کانالم تبلیغات داریم.
ضمنا
هیچ بنری پست آخر نیست
شبی دو بنر فقط تبلیغ میکنیم
قبل از داستان کارتابل
جهت رزرو به صفحه شخصی مراجعه کنید.
دلنوشته های یک طلبه
سلام رفقا ارادت نتیجه نظرسنجی☺️ خیلی هم عالی چنان پوستی بکنم حالا بشین نگا کن 😉
به قول اون بنده خدا با اون یکی بنده خدا در اون لایو کذایی:
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره
😉
4_5825838024209991640.amr
حجم:
11K
شد ما یه شوخی بکنیم و فورا جدی نگیرین ؟!😂
دلنوشته های یک طلبه
⛔️قابل توجه ادمین های محترم⛔️ بخاطر اصرار زیاد دوستانی که ادمین هستند، از شنبه شب به مدت یک هفته در
⛔️توجه⛔️
ادمین های گرامی
ظرفیت تبلیغات این هفته پر شد و چهارده کانال و حرکت مردمی ان شاء الله در این هفته تبلیغ خواهند شد.
لطفا از الان به بعد اگر متقاضی تبلیغات هستید، توجه داشته باشید که آخر همین هفته 👈 برای هفته اول ماه مبارک رمضان ثبت نام خواهیم کرد.
لذا منتظر اعلام بنده باشید و زودتر مراجعه کنید. چون ظرفیت محدود است و معمولا زود پر میشود.
باتشکر
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت هشتم»
فهمیدم اون شب داستان داریم و با دست خالی روبروی یه سیستم خفن ایستادیم. گوشی رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم. تو همون پارکینگ قدم زدم و با مافوقم صحبت کردم:
[ببخشید دیر وقت مزاحم شدم.
نه بابا. دیر نیست. امشب شیفتی؟
نه اما موندم تمومش کنم.
باشه. جان؟ کاری داشتی؟
میخواستم اجازه ورود و آب و جارو کردن یکی دو تا طبقه بالا و پایین اون مکان رو برام بگیرید!
باشه. با همون حکم قبلی هم میشه ... الصاقی به همون ... نه اصلاً پیوست همون میزنم.
آره. پیوسته بهتره. چون طول میکشه. یه زحمت دیگم داشتم.
جان!
تو حلق تکنولوژی گیر کردیم و پیش بینی این وضعیت نمیشد. فقط همین امشب وقت داریم.
بگو چه کار کنم؟ میخوای بیام؟
نه! از پسش برمیایم. فقط با تیم فنی تماس بگیرید که امشب کاملاً هماهنگ باشند.
باشه. بازم باهام در تماس باش!
چشم فقط منتظرما
باشه. خیالت راحت.]
پنج دقیقه بعدش از تیم فنی تماس گرفتند:
[برنامه تون چیه؟
درست اطلاع ندارم. شرایط طوری هست که تیم کامل نرم افزار و سخت افزار لازمه.
آدرس رو بفرمایید!
آدرس همینه!
آهان. اونجایین؟
بله. هستیم.
بسیار خوب! پس من دوتا تیم اعزام می کنم: یکی عملیات و یکی هم پشتیبانی.
عالیه. فقط فرصتمون محدوده!
باشه. تلاش خودمونو میکنیم...]
حدوداً ۴۰ دقیقه بعدش ۷ نفر اومدند. رسیدند و تو پارکینگ همدیگر را دیدیم. با رفیقمون که اون شب توی مطب شیفت بود هماهنگ کردند و رفتیم بالا.
خلاصه بگم: تا به مرکز کنترل دوربین ها و برق و مخابرات اون برج نفوذ کردن و هک کردن
و تا دو سه نفری که مراقب سیستم اونجا بودن، یه جوری خوابشون کردن
و تا حداقل ۷۰ درصد کل برج و طبقه مورد نظر رو به کنترل خودمون درآوردیم
شد حدوداً ساعت ۲:۳۰ بامداد
یعنی ساعت دو و نیم رسیدیم پشت درِ اصلی واحدی که مرکز ثبت و کیفیت سنجی بود.
آنجا حدود یک ساعت معطل شده بودند. چون سیستم قفل اونجا به صورت دیجیتالی و از طریق نرمافزار بود که روی گوشی همراه یکی از اعضای اصلی اونجا اوکی میشد.
تا بچهها شماره اونو درآوردند و شناسایی کردند و دادن تیم مخابرات و بعدشم خودشون هکش کردند تا بی سروصدا از طریق همون گوشی، قفل در باز بشه و بتونیم بریم داخل، یک ساعت و بلکه بیشتر طول کشید.
من تا اون موقع رفته بودم مطب همون خانم دکتره و سر و گوشی آب دادم. مطب نگو ... بگو قطعهای از اروپا ... اعم از عکس های عجیب غریب و نمادهای خاص و دیزاین فوق العاده و...
دنبال وسایل شخصیش میگشتم. سطل آشغال رو چک کردم. صندلی و سه تار مویی که همونجا و روی تخت پشت پرده و شخصیش بود برداشتم و بررسی و ثبت کردم.
یه عالمه اثر انگشت و علائم حیاتی از خودش و کل آدمهای دیگر از زمین و سقف و دیوار و لیوان فرانسوی اصلش و ... برداشتم.
جوری که از علاقمندیش به بو و طعم و عطر و گل و رنگ و مزاج و دم نوش ها و دست خطش روی کاغذ های کوچک و شخصیش و علاقه مندیش به شکلات های خاص و تنقلاتی که داشت و ... را زیر و رو کردم.
به علاوه اشیاء استفاده شده که تو سطل آشغال بود حکایت از استفاده شدن در اواخر ساعت کاری همان شب داشت و...
و خیلی چیزای دیگه ...
به بچه ها گفتم تا نماز صبح وقت داریم که کل مطب سه چهار نفر دندانپزشک مد نظر را ذره ذره بررسی و ثبت کنید اما حواستون باشه که از اولش هم طبیعی تر باشه و کسی شک نکنه.
تا اینکه حوالی ساعت چهار گفتن بیا بالا.
وقتی رفتم بالا، در را باز کرده بودند و منتظر دستور من بودند. به اون دو نفر که با خودم آورده بودم گفتم: «جعبه مربوط به دکتر ر-ر پیدا کنید و کارتونو شروع کنید.»
اونا رفتن و مشغول شدند. یکی جعبه ۵۰ قطعه ای بود. یعنی برای ۵۰ کار و ۵۰ نفر مثلاً .
خوب متحمل مخارج کمی نمیشدیم اما چارهای نبود. گفتم همه ۵۰ قطعه را مجهز کنید. بچهها هم جعبه رو برداشتند و با ظرافت هر چه تمام تر شروع کردند.
ذهنم درگیر فاکتورها و بیمه و مخارجی که با دلار ارزان دولتی کار می شد و ... بود. خب اگه این مسئله صحت داشته باشه، سر از باند و لابی مخوف و ناجوری در میاریم و باید جلوی این سوء استفاده های بیمه ای و دلاری گرفته بشه.
اما ...
گفتم: «با کامپیوتر و فایلی کار دارم که اینها را فاکتور میکنه!»
بچه ها دو سه تا کامپیوتر را روشن کردند و دنبالش می گشتند که یهو اون دو نفر گفتند: «قربان یه فرم اینجاست که فکر کنیم هم فاکتور باشه و هم اسامی کسانی که قرار است از اینا استفاده کنند.»
رفتم فرم فاکتور را دیدم. از اینکه مبلغ تمام شده و مبلغ ارائه شده به مشتری چقدر تفاوت داشت و خدا میدونه این فاکتورها چند تا دست گشته بود تا به این مطلب رسیده بود، بگذریم!
نکته جذاب ماجرا این بود که وقتی به لیست نگاه کردم، اسم آقای الف را به نام اصلی و مشخصات شخصی واقعیش دیدم! با اینکه اگه یادتون باشه گفتم که با نام مستعار معمولا کارهای درمان و غیره را دنبال میکرد اما اون لیست از آلمان به ترکیه و از ترکیه به ایران آمده بود! (اما خدا میدونه دیگه کجاها رفته بوده و کیا دستشون توی این ماجراست و چه آدمایی الف را به عنوان یکی از مقامات جمهوری اسلامی ایران شناختند، خیلی جای سوال و تفحص داشت!)
یعنی مرکزی که در آلمان و ترکیه مسئول ساخت این چیزا هستند از مشخصات پزشکی و خون و دهان و دندان و... همه کسانی که بهشون مراجعه می کنند، که از قضا اسم عده ای از سران و کله گنده های سیاسی و نظامی هم در اون لیست ها هست، اطلاع دارند و آمار کار و موقعیت و جایگاه و میزان اثرگذاری سیاسی و نظامی آنها را هم درآورده اند! به خاطر همین دادم کل اون لیست را چک کنند و متاسفانه دو سه نفر دیگه هم از ارگان های دیگه، که آدمهای کمی هم نبودند اسمشون بود و داشتند تحت اون شرکت درمان میشدند!
به اون دو نفر گفتم: «این وسایلی که از آلمان و ترکیه اومده تمیزه؟ الحاق و الصاق نداره؟ آلوده نیست؟»
گفتند: «اینجوری نمی فهمیم و نیاز به آزمایشگاه و وسایل خاص خودمون داریم.»
گفتم: «خب می تونید این بسته را بردارید و به جاش، قطعات خودمون بذاریم تا بتونیم این قطعات را برداریم و با خودمون ببریم؟»
گفتند: «ینی جابجا کنیم؟»
گفتم: «دقیقاً!»
گفتند: «آره. فقط دو ساعت زمان می خواهیم که روی این قطعه خاص آقای الف کار کنیم تا کیپ و اندازه دهان و لثه اش بشه.»
گفتم: «دو ساعت وقت نداریم. فقط نیم ساعت. بسم الله...
سرتونو درد نیارم. قطعات را ساختند و تجهیز کردند و قطعات آنها را هم بلند کردند و از همه مدارکشان هم عکس و فیلم گرفتند و اذون صبح زدیم بیرون.
در حالی که تصور کنین که این آهنگ و شعر معروف، تو کلّ برج سلامت در حال نمود عینی و کار بینقص بچههای ما بود:
همه چی آرومه
تو به من دل بستی
این چقدر خوبه که
تو کنارم هستی
برگه هات تو دستم
تجهیزاتت اینجاست
بین ما بمونه
کالاها پایا پاست
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طفل درون من، کپی رامبد جوان هست
شاید بعضی وقتام شیطون تر😂😂
تقدیم با احترام👆❤️
⚠️ #تـــݪنگـــر
این روزها چقدر شبیه قوم #بنی_اسرائیل شدهایم
آن که حاضر نبود تار مویی را از ترس خدا از یک نامحرم بپوشاند امروز از احتمال ابتلا به یک ویروس حاضر است تمام روز را نقاب و دستکش,کلاه بپوشد.
آنکه روزی نمیتوانست پنج بار دست و صورتش را برای نماز خدا بشورد,امروز چهل بار از خوف ویروس میشورد.
آنکه هنگام ذکر و دعای مومنان فاز روشنفکری میگرفت و حتی تمسخر میکرد امروز تمام سورهی بقره دنبال یک تار مو میگردد و در به در دنبال دعا و ذکر دفع کرونا است...
براستی چرا به خودمان تکانی نمیدهیم؟
تا خدا تکانمان نداده
#ارسالی_مخاطبین
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای نگرفتن روزه، دنبال کشف بیماری نوظهور در خودمون نباشیم☺️
فقط سالی یه ماه هستا
پشیمون نشیم
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه